رابطه صید و شعر و ساز
پیرمرد و دریا
صحبت از صیادی كه میشود، دوباره سر قصه دراز آن همه رازهای دریا و صیادان هم باز میشود. صیادها بیآنكه خودشان بدانند، در یكی از عجیبترین دنیاها زندگی میكنند و وقتی در این باره با آنها صحبت كنی، سر به تایید تكان میدهند. مثلا آنها نوعی صید دارند به نام «صید انتظاری». یعنی دو یا سه یا حتی چند نفری، سحرگاه حدود ساعت 4 سوار قایق میشوند و به عمق دریا میروند و تا حدود 5 صبح آنجا تورهایشان را در آب میاندازند. بعد همه مینشینند دور هم و وقتشان را با نماز و غذا و قصهگویی سپری میكنند. این كارها ادامه پیدا میكند، تا سحرگاه روز بعد كه تورها را جمع میكنند و رزق خود را از دریا به كف میآورند. تمام این مقدمات را گفتم، تا به اینجا برسم كه یك وسیله مهم و ضروری در این صیدها نیجفتی و دو دانگ صدای خوش است. گاهی آنها با هم شعر میخوانند و گاهی یك نفر میخواند و بقیه جواب نیجفتینوازی و آوازخوانی طرف دیگر را میدهند. بعضی از شعرها برای ماهی و دریا است، مثلا:
بدو (یعنی بیا) ای ماهی جهرو
مثل مار اَخوری (یعنی میخوری) تو
ابافت آنقدر مطمئن شعرش را به آواز میخواند كه باور دارد هم دریا و هم ماهیها حرف او و دیگر صیادها را میشنوند و به سویشان میآیند. البته او گاهی، خصوصا وقتی كمی دلگیر است، در قالب لالاییها شعر میخواند. مثلا ابافت دوبیت میخواند، بعد نیجفتی میزند و دوستانش نیز با همآوازی او را یاری میكنند. شعر محبوب ابافت این است:
بیا لوك سیاه (یعنی شتر) زانوت بنازم
درازی گردنت قصری بسازم
بسازم قصری از رنگ طلایی
برای آن عزیز دلنوازم
شتر از بار مینالید من از دل
بنالیم هر دومون منزل به منزل
شتر گوید كه من بارم گرانه
كه من نالم فتادم دورم از وی
من از روز ازل بختم كج افتاد
از آن كه مادرم شیر غمم داد
ابافت بعضی از این شعرها را از دیگران یاد گرفته است و برخی را هم خودش میسراید. او در وصف شعرگوییهایش میگوید: «خیلیها وقتی در خانه هستند، كارهای بیهوده انجام میدهند. ولی من برای دل خودم شعر میگویم و كلمهها را جفت و جور میكنم. وقتی شعرم تمام شد، یكی از بچهها را صدا میزنم تا شعرم را بنویسد. این تفریح دوستداشتنی من است.»
بدو (یعنی بیا) ای ماهی جهرو
مثل مار اَخوری (یعنی میخوری) تو
ابافت آنقدر مطمئن شعرش را به آواز میخواند كه باور دارد هم دریا و هم ماهیها حرف او و دیگر صیادها را میشنوند و به سویشان میآیند. البته او گاهی، خصوصا وقتی كمی دلگیر است، در قالب لالاییها شعر میخواند. مثلا ابافت دوبیت میخواند، بعد نیجفتی میزند و دوستانش نیز با همآوازی او را یاری میكنند. شعر محبوب ابافت این است:
بیا لوك سیاه (یعنی شتر) زانوت بنازم
درازی گردنت قصری بسازم
بسازم قصری از رنگ طلایی
برای آن عزیز دلنوازم
شتر از بار مینالید من از دل
بنالیم هر دومون منزل به منزل
شتر گوید كه من بارم گرانه
كه من نالم فتادم دورم از وی
من از روز ازل بختم كج افتاد
از آن كه مادرم شیر غمم داد
ابافت بعضی از این شعرها را از دیگران یاد گرفته است و برخی را هم خودش میسراید. او در وصف شعرگوییهایش میگوید: «خیلیها وقتی در خانه هستند، كارهای بیهوده انجام میدهند. ولی من برای دل خودم شعر میگویم و كلمهها را جفت و جور میكنم. وقتی شعرم تمام شد، یكی از بچهها را صدا میزنم تا شعرم را بنویسد. این تفریح دوستداشتنی من است.»