آپارتمان خانه رویاهای من

یک حسرت 25 ساله، یک پشیمانی زود هنگام

آپارتمان خانه رویاهای من

اول صبح یک روز تعطیل زمستانی می‌خواهی پتو را بکشی تا زیر چانه و از دنیا و مافی‌ها کنده شوی که خبردارت می‌کنند دیشب تا صبح برف باریده است. بارش برف برای کسانی که ساکن آپارتمان هستند مساوی است با تماشای سپیدی خیابان از پنجره و نوشیدن چای اما برای ساکنان خانه‌های ویلایی، برابر است با چکمه به پا کردن و با پارو و نمک راهی پشت‌بام و حیاط شدن. اول باید یک راه امن در حیاط و راه پله‌هایش درست کنی که اهل خانه وقت بیرون رفتن با سر سقوط نکنند، بعد با همان هیبت جنگی راهی پشت‌بام شوی که راه آب بسته نشود و آب و برف جایی انباشت نشود که از درزهای ایزوگام بیفتد به جان سقف خانه. تازه این برای این سال‌های بی‌برکت است.
قدیم‌ترها باید با همان هیبت برف روی پشت‌بام را پارو می‌کردی و می‌ریختی داخل حیاط که روی سقف سنگینی نکند و بعد برف انباشته شده حیاط را مرتب می‌کردی یک‌گوشه و یک‌راه باز می‌کردی تا در ورودی و همه اینها‌ می‌شد یک روز کاری و تمام!
یا مثلا یک صبح دل‌انگیز پاییزی می‌خواهی از خانه بیرون بزنی که می‌بینی خرمالوهای افتاده از درخت و له شده کف حیاط اگر همین‌طور بماند شب جلوی مهمان‌ها آبرو برایمان نمی‌گذارد و حالا باید قید به‌موقع رسیدن سر کار را بزنی و آب‌وجارو دست بگیری و بیفتی به جان حیاط. همه اینها را بگذارید کنار شب‌هایی که مجبوری تنها بخوابی و با سروصدای ته حیاط، چراغ‌قوه موبایلت را روشن کنی و با ترس‌ولرز از تختخوابت بکنی و بروی در حیاط بچرخی و بعد هم از دوپامین ترشح‌شده در خونت خوابت نبرد.
25 سال این شکلی گذشت! خاصه از وقتی خودم سر کار رفتم مدام به این فکر می‌کردم که رسیدن به خانه خودش یک کار تمام وقت است و آدم باید در قبالش حقوق بگیرد و قید همه‌کاره‌ای دیگرش را بزند و فقط بایستد پای‌کار نگهداری و مراقبت از خانه ویلایی.
 25 سال هر بار رفتیم آپارتمان دوست و فامیل مهمانی، حسرت خوردم که چقدر راحت و بی‌دغدغه زندگی می‌کنند. نه در تنهایی‌شان فکر صدای ته حیاطند و نه مجبورند همه‌کارهای حیاط و پشت‌بام و جاهای مختلف را خودشان بکنند. هتل است واقعا! بالاخره بعد از 25سال حسرت زندگی آپارتمان‌نشین‌ها را خوردن، ساکن آپارتمان شدم. به‌محض اثاث آوردن و نشستن و آخیش گفتن روی مبل حس کردم این همان چیزی است که تمام این مدت می‌خواستم. یک‌نفس راحت بدون این‌که فکر مراقبت از خانه باشی.
اما حالا که کمتر‌ از یک ماه از آپارتمان‌نشین شدنم گذشته به یک حقیقت عجیب پی برده‌ام. شاید باورتان نشود اما همسایه بالایی ما در خانه اسب نگه می‌دارد. خودم هم اولش باورم نمی‌شد اما حالا یقین کرده‌ام یک اسب را به‌عنوان حیوان خانگی آورده‌اند توی آپارتمان که ساعت ۱۲شب به بعد تازه بیدار می‌شود. حقیقت عجیب‌تر این‌که ما یک همسایه داریم که در آسانسور آشپزی می‌کند. البته من هیچ‌وقت ندیدمش اما هر وقت سوار آسانسور می‌شوم، می‌فهمم قبل از من آمده اینجا و غذایش را درست کرده و برده است.
در این شماره از هفتگ جام‌جم به «آپارتمان» پرداخته‌ایم.