شاخه بلندِ گیلاس را شکسته‌اند

نگاهی به «لغت‌نامه‌ کلماتِ مهجور» مجموعه شعر رسول پیره

شاخه بلندِ گیلاس را شکسته‌اند

 دورترین وضعیت، کمرنگ‌ترین و شاید حسرت‌برانگیزترین کلمه در این روزهای ما (ما یعنی همین تعداد اندکی که فارسی گپ می‌زنیم) کلمه شادی است. غرق شدن در شادی یا رسیدن به یک شادی عمومی اما به قول استاد محمدرضا شفیعی کدکنی: «طفلی به نام شادی دیری است گم شده‌است» و این گمشده حسرت همه ماست.
در چنین وضعیتی فیلم‌هایمان تلخ می‌شود، رمان‌هایمان تلخ می‌شود، شعرهایمان تلخ می‌شود و این تلخی می‌رود جایی ته قلبمان ته‌نشین می‌شود و تلخی و تلخ دیدن عادتمان می‌شود و انگار همه‌مان قبول کرده‌ایم که اصالت با اندوه است و شادی از فروع زندگی است.
«لغت‌نامه‌ کلماتِ مهجور» مجموعه شعر تازه رسول پیره که نشر نگاه به تازگی منتشر کرده‌است، خلاف‌آمد جریان غالب، طی طریق کرده‌است. او سراغ شادی رفته‌است و سراغ همان کلمات مهجوری که در این روزگار از ما دورند.
شعرهای این مجموعه آن شاخه‌ای است که در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد می‌کشد. شاعر در خط شلوغ کرج ـ تهران زیبایی را می‌بیند: «من مشقت کشیده‌ام؛ / برای دیدن دختری که دوستش داشتم، / هر روز/ با اتوبوس‌های کرج/ به تهران رفتم/ مثل ارکیده‌ای افسرده او را تماشا کردم/ دوست داشتنِ زن‌ها/ ما را از ماندن زیر باران نجات می‌دهد/ از فراموش کردن عطر گل‌ها/ از غرق شدن در تاریکی...»
رسول پیره در شعرهایش به طبیعت و اجزای آن نگاهی جدی دارد، برای شاخه شکسته درخت گیلاس سوگوار می‌شود و شعر می‌نویسد. برای شاعر درخت کمتر از آدم نیست و همین نگاه لطیف به جهان است که شعرهای او را خواندنی و دلپذیر می‌کند: « حتما تو گریسته‌ای/ که من این شعر را می‎نویسم/ حتما تو گریسته‌ای، / وگرنه من از کجا می‌دانستم/ میان این همه درخت/ شاخه‌ بلندِ گیلاس را شکسته‌اند.»
مهم‌ترین کلمه‌ای که جهان‌بینی لغت‌نامه کلماتِ مهجور را توصیف می‌کند، «پذیرفتن» است. شاعر این مجموعه با جهان کنار آمده‌است و قدر آرامش در حاشیه باغی در عصری تابستانی را می‌داند. جهان او اگرچه جهان شلوغ انسان شهری است اما مفر او کوهستان و طبیعت است و همین‌ها در توصیفات و جهان شاعرانه او نقش مهمی دارد: «ابری بزرگ مرا اندوه صدا می‌زد/ و مادرم رسول/ میان این دو نام زندگی کردم/ و به هردو عادت داشتم/ مثل گیاهی معطر/ که روزهایی با باران و/ روزهایی با آفتاب سر می‌کند/ در زندگی/ گاهی دست‎هایم را برمی‌داشتم و کلماتی می‌نوشتم/ گاهی شاخه‌ها را به‌هم نزدیک کرد/ گاهی ابرها را/ در زندگی فهمیدم/ توفان با شاخه‌های کوچک
چه‌کار می‌کند...»
و همین آرامش است که او را به شکیبایی و پذیرفتن رسانده‌است. او قانون شاعرانه زیستن در جهان را یافته‌است. او به حرف سهراب سپهری مؤمن است که:« یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بربخورد.» و همان‌جاست که به تعلیم و تمرین شکیبایی مشغول می‌شود:« می‌دانم/ بی‌رحمی، خُلقِ آتش است/ و جریان داشتن، شغلِ رود/ و گریستن، عادتِ انسان/ می‌دانم/ وقتی غمگینم/ زیر درخت آلو نروم/ و دست در چشمه نبرم/ و رودها را غمگین‌تر نکنم.»
رسول پیره در سیر فهم دنیا و رسیدن به پذیرفتن به بازآفرینی معنای شاعرانه کلمات پرداخته‌است. او در شناختن جهان معنای دیگری برای کلمات یافته‌است. در همین سیر و سلوک شاعرانه او را جهانش را ساخته‌است. او در شلوغی متروی کرج و در میان خستگی کارگران تلاش کرده جهان شاعرانه خودش را خلق کند و برای همین جهان لغت‌نامه‌ای نوشته‌است، لغت‌نامه‌ای که کلمات در آن پناهگاه هستند:« لب‌هایم را سپرده‌ام به روضه‌خوان‌ها/ دستانم را گذاشته‌ام/ شاخه درخت گیلاس و دستان مادرم را بگیرند/ قلبم را آورده‌ام برای تو؛ گلی سرخ که میان دیواری سیمانی روییده/ -گل سرخی مجروح/ که در شکاف دیواری می‌روید/ هدیه خوبی است؟-/ دریایم را آورده بودم/ شفا بدهی/ دریایم می‌گرید،/ ماهیانش تنهایند/ و اگر شفایش ندهی/ تور صیادان را بی‌برکت می‌کند/ وقتی/ در کتابفروشی‌های تهران را تنهایی‌ام را پر می‌کنم/ وقتی در متروی شلوغ کرج/ میان کارگران/ هدفون چینی‌ام را از لغات انگلیسی پر می‌کنم/ تا زبانی را یاد بگیرم/ که با آن گریه نمی‌کنم،/ دایره‌المعارفی کهنه‌ام/ که از معنای کلمات نگهداری می‌کنم/ معنای گل سرخ را نوشته‌ام:/ چیدن/ معنای حرم را نوشته‌ام:/ شفا/ معنای سکوت و رستگاری و اندوه را نوشته‌ام/ لغتت را در من پیدا کن!...»
از ویژگی‌های دیگر کتاب این است که شاعر هربار جهان را از کالبد چیزی غیر از انسان دیده‌است و با درخت زردآلو، با کوهستان و باران همذات‌پنداری کرده و انسان بودن را در کالبدهای دیگری تخیل کرده‌است.
در چنین فرآیندی خیال و فلسفه پیوند خورده‌است. شناخت جهان به وسیله انسان یا شناخت جهان به همراه انسان و کمک طبیعت. همین بازگشت یا توجه به طبیعت دلیلی شده‌است که جهانِ کتاب، جهانی آرام باشد، جهانی دور از هیاهوی خبرهای تلخ، او تلخی را قبول کرده‌است اما به آرامش طبیعت و لحظه اکنون آویخته‌است. فهمیده که بالارفتن از کوه، حرف زدن با شاخه گیلاس و تماشای شکل ابرها و غرق شدن در آبی کاشی مسجد شیخ لطف‌ا...، عطر آویشن و غم همه آدم‌هایی که مسافر مشهد هستند، همه‌شان خود زندگی است، چیزی که خیلی از ما گمش کرده‌ایم.