زن، مادر، زندگی
زن است. جان به جانش کنید، بالا بروید و پایین بیایید زن است و زن میماند. یک چیزهایی لابهلای تاروپود پوست و گوشتش ثبت و ضبط شده و هیچوقت هم از بین نمیرود. وقتی که میخواهد قدم بردارد، وقتی که میخواهد با چنگ و دندان آرزوهایش را عملی کند، وقتی میخندد و خانه جان میگیرد. دختر است دیگر، یک روز هم که خانه نباشد، نبودنش حس میشود.
بهخاطر زن است که جهان رنگ دارد و بهخاطر همین زنانگی است که هنوز امیدها به زندگی داریم که دنیا هنوز روی یک پاشنه میچرخد و لبها میخندند. لابهلای دیوانهای شعر اگر چرخی بزنید، ابیات و ردیف و قافیهها را بالا و پایین کنید، سراسر زن میبینید! این عنصر خیالآور از مولوی تا منزوی است که آدمها را شاعر کرده است! شک دارید؟ کمی ادبیات بخوانید تا قدر شعرهای اطرافتان را بیشتر بدانید. این زنهایی که هر حرفشان شاهبیت است و هربار که گره از مو باز میکنند، یک مشکل از جهان کم میشود، میگویید نه؟ پس جهانتان را دستکاری کنید.
مادر است. آنقدر مادر است که گاهی یادش میرود تا همین چند سال پیش و در همین پاراگراف قبلی، تماما زن بوده! گاهی یادش میرود که همان دختر دردانه خانه پدری است که هر روز آرزوهایش را جلوی عروسکهایش میچیده و برایشان از رویا حرف میزد. چه خوب که مادر است، در این روزگار بیمادری که مهر، از لالوی آجربهآجر خانهها کمتر بیرون میزند؛ چه خوب که مادر است. خوشبهحالتان اگر بعضی اوقات غذای مادرتان میسوزد خوشحال باشید، اگر گاهی تعداد تماسهای تلفنتان از طرف خانه زیاد میشود بال دربیاورید، اگر صدای رادیوی مادرتان از آشپزخانه میآید و نمیتوانید روی درستان تمرکز کنید از ذوق بالا و پایین بپرید، اگر شارژر تلفنتان از پریز درمیآید و جایش دوشاخه جاروبرقی مینشیند جا دارد، وقتی مادرتان از شما سوالات الکترونیکی درباره موبایلش میپرسد از ذوق بغلش کنید و قربانصدقهاش بروید. خدا مگر چندبار به انسان لطف میکند؟ مگر چندتا مادر داریم؟
زندگی است. این را همه میدانند. از روانشناسها و درمانگران خانواده غربی که آوازهشان گوش فلک را پرکرده است بگیر تا نظریهپردازان این کشور و فلان مجمع و کنگره و مدرکدارهای حوزه جامعهشناسی! از پیرزنهایی که ظهر به ظهر در کوچه مینشینند و سبزی پاک میکنند تا استاد دانشگاههای فلان کشور و بهمان شهر! همه به یک اصل معتقدند که مادر، وطن است، که دور از شعر و شعار، اگر نباشد خانه دیگر وطن نیست. خانه نور ندارد، مهر ندارد، هرقدر هم خورشید مستقیم به پنجرههایش بتابد! بدانیم یا ندانیم، مادرمان انتخاب کرده است که مادر باشد؛ با همه سختیهایش. دنیا دنیای انتخابهاست و پای تصمیمها ایستادن. از من میشنوید به مادرتان در میزان رضایت از انتخابش کمک کنید و اگر بعضی وقتها غذای خانه شور شد، احتمال بدهید که چند قطره از اشکهایش مسیرشان را به سمت قابلمه کج کردهاند. گاهی بههمزدن معاملات قشنگ است. من بازی با کلمات را دوست دارم. مثلا الان قلمم دوست دارد بنویسد وطن هم مادر است. پربیراه هم نمیگوید. این دوتا واژه پیوند خانوادگی دارند.
عطیه ضرابیاول از تهرانمادر است. آنقدر مادر است که گاهی یادش میرود تا همین چند سال پیش و در همین پاراگراف قبلی، تماما زن بوده! گاهی یادش میرود که همان دختر دردانه خانه پدری است که هر روز آرزوهایش را جلوی عروسکهایش میچیده و برایشان از رویا حرف میزد. چه خوب که مادر است، در این روزگار بیمادری که مهر، از لالوی آجربهآجر خانهها کمتر بیرون میزند؛ چه خوب که مادر است. خوشبهحالتان اگر بعضی اوقات غذای مادرتان میسوزد خوشحال باشید، اگر گاهی تعداد تماسهای تلفنتان از طرف خانه زیاد میشود بال دربیاورید، اگر صدای رادیوی مادرتان از آشپزخانه میآید و نمیتوانید روی درستان تمرکز کنید از ذوق بالا و پایین بپرید، اگر شارژر تلفنتان از پریز درمیآید و جایش دوشاخه جاروبرقی مینشیند جا دارد، وقتی مادرتان از شما سوالات الکترونیکی درباره موبایلش میپرسد از ذوق بغلش کنید و قربانصدقهاش بروید. خدا مگر چندبار به انسان لطف میکند؟ مگر چندتا مادر داریم؟
زندگی است. این را همه میدانند. از روانشناسها و درمانگران خانواده غربی که آوازهشان گوش فلک را پرکرده است بگیر تا نظریهپردازان این کشور و فلان مجمع و کنگره و مدرکدارهای حوزه جامعهشناسی! از پیرزنهایی که ظهر به ظهر در کوچه مینشینند و سبزی پاک میکنند تا استاد دانشگاههای فلان کشور و بهمان شهر! همه به یک اصل معتقدند که مادر، وطن است، که دور از شعر و شعار، اگر نباشد خانه دیگر وطن نیست. خانه نور ندارد، مهر ندارد، هرقدر هم خورشید مستقیم به پنجرههایش بتابد! بدانیم یا ندانیم، مادرمان انتخاب کرده است که مادر باشد؛ با همه سختیهایش. دنیا دنیای انتخابهاست و پای تصمیمها ایستادن. از من میشنوید به مادرتان در میزان رضایت از انتخابش کمک کنید و اگر بعضی وقتها غذای خانه شور شد، احتمال بدهید که چند قطره از اشکهایش مسیرشان را به سمت قابلمه کج کردهاند. گاهی بههمزدن معاملات قشنگ است. من بازی با کلمات را دوست دارم. مثلا الان قلمم دوست دارد بنویسد وطن هم مادر است. پربیراه هم نمیگوید. این دوتا واژه پیوند خانوادگی دارند.