داستانی درباره مفهوم خاص زندگی و مرگ در غزه
دویدن تا بعد از هرگز
داستان پیش رو را در واکنش به آغاز تهاجم گسترده هوایی رژیمصهیونیستی و مقاومت 22روزه مردم غیرنظامی غزه(در 27دسامبر2008) ظرف48ساعت نوشته و منتشر کردم. هدف از نگارش این داستان، ارائه تصویری واقعی از زندگی و مرگ در حصر غزه به عنوان بزرگترین زندان غیررسمی دنیاست.
آن روز صبح در ورودی شهر رفح، مردمی که تمام صحنههای عجیب بشری را به چشم دیده بودند، دیدههای تازهای را تجربه کردند. آنها دختری را دیدند حدود هشتساله با چشمان زیبای روشن و موهای بلند که پتویی کهنه بهسر داشت و چیزی را دنبال خودش میکشید. مرد هنوز از پا نیفتاده. حالا دیگر نزدیک دو هفته است که میدود. برای در امان ماندن از سرمای استخوانسوز شبها و بادهای سردی که از ساحل میوزد و مانند سوزن بر بدنش مینشیند، لباس روی لباس پوشیده، آنچنان که کلفتی لباسهایش و فشاری که بر مفاصل و عضلاتش وارد میکند، باید خیلی پیشتر از اینها او را از پا درمیآورد. مدتهاست غذای درستی نخورده و بهترین غذایش، زیتونهای آفتابخورده و بیآب افتاده بر پای درختان دشت سبز بود، آن هم پنج روز قبل اما همچنان میدود. طور عجیبی از پاهای خود استفاده میکند، علیرغم زمین ناهموار زیر پایش، بدن او با کمترین نوسان به جلو پیش میرود. نه اینکه بهتازگی اینگونه بدود، تمام مسیر را همینطور پیش آمده است. با همه بیحالیاش هنوز چنگ بر آنچه روی دوش دارد، انداخته. انگار در این دنیای بزرگ هیچ چیزی به اندازه آنچه در پتو پیچیده و بر دوش دارد، برایش مهم نیست.
همیشه عاشق دویدن بوده، شوری که از کودکی همراهش شده، انگار با هر بار دویدن تازه میشود. هربار که قدم هایش از راه رفتن به تند رفتن و دویدن و استمرار در ثابت نگه داشتن سرعت میرسد، انگار پرواز را تجربه میکند. از آن حسهای غیرقابل توصیف که آدم را شارژ میکند، سراسر وجودش را میگیرد. انرژی در تمام رگ و پی و اندامش جریان پیدا میکند، شتاب میگیرد و در سرعت مطلوبش ثابت میدود.
دویدن سالهای سال است که تفریح بیخرج او شده. فاصله مبدأ و مقصدهای مختلف زندگیاش را زیاد دویده است آن هم وقتی فرصتی برای تفریح نداشت یا کار ضروریای پیش میآمد. شاید بیشتر از 1000 مسیر را دویده؛ فاصلههای کوتاه و بلند. از خانه تا مدرسه، از مدرسه تا خانه، از خانه تا نانوایی و سوپرمارکت که وظایف دنیای کودکیاش را شکل میداد. دشتهای سبز و ساحل دریا و حتی تپه ماسهایهای شمالی ساحل قرار را بارها و بارها دویده است. بسیاری اوقات، زمان را در زندگیاش با دویدن خریده است و بارها دویدن برایش بهترین راه گریز از خطر بوده. اولین بار برای فرار از سنگپرانی شروع به دویدن کرد؛ یک روز گرم تابستان بود که از سنگهایی که به طرفش میآمد، گریخت. دوستانش هم دویدند اما هرکدام یکی دو تا سنگ نصیبشان شد.
علی اکبر عبدالعلیزاده - نویسنده و پژوهشگرهمیشه عاشق دویدن بوده، شوری که از کودکی همراهش شده، انگار با هر بار دویدن تازه میشود. هربار که قدم هایش از راه رفتن به تند رفتن و دویدن و استمرار در ثابت نگه داشتن سرعت میرسد، انگار پرواز را تجربه میکند. از آن حسهای غیرقابل توصیف که آدم را شارژ میکند، سراسر وجودش را میگیرد. انرژی در تمام رگ و پی و اندامش جریان پیدا میکند، شتاب میگیرد و در سرعت مطلوبش ثابت میدود.
دویدن سالهای سال است که تفریح بیخرج او شده. فاصله مبدأ و مقصدهای مختلف زندگیاش را زیاد دویده است آن هم وقتی فرصتی برای تفریح نداشت یا کار ضروریای پیش میآمد. شاید بیشتر از 1000 مسیر را دویده؛ فاصلههای کوتاه و بلند. از خانه تا مدرسه، از مدرسه تا خانه، از خانه تا نانوایی و سوپرمارکت که وظایف دنیای کودکیاش را شکل میداد. دشتهای سبز و ساحل دریا و حتی تپه ماسهایهای شمالی ساحل قرار را بارها و بارها دویده است. بسیاری اوقات، زمان را در زندگیاش با دویدن خریده است و بارها دویدن برایش بهترین راه گریز از خطر بوده. اولین بار برای فرار از سنگپرانی شروع به دویدن کرد؛ یک روز گرم تابستان بود که از سنگهایی که به طرفش میآمد، گریخت. دوستانش هم دویدند اما هرکدام یکی دو تا سنگ نصیبشان شد.