مصدق؛ آیینه‌ای از یک رؤیا

بازخوانی ملی‌‌شدن صنعت نفت

مصدق؛ آیینه‌ای از یک رؤیا

رؤیای ملی شدن نفت رؤیای بریده شدن دست اجنبی از مملکت و رؤیای محدودیت قدرت شاه و پاسخگویی آن به ملت بود و مجلس: مصدق تا چه اندازه توانست این رؤیا را به واقعیت تبدیل کند؟

نام مصدق و کودتای 28 مرداد و ملی شدن صنعت نفت رشته‌های درهم تنیده یک ماجراست؛ ماجرایی به‌نام عدم شناخت غرب و شرق در عین اتکای بیشتر بر ظرفیت‌های داخلی و بومی و ملی کشور. در تاریخ ۳۰تیر۱۳۳۱ مصدق از شاه خواستار اختیارات بیشتر برای هدایت بهتر کشور شد اما محمدرضا پهلوی دیکتاتوری بود که سمت و سوی مجیزگویانش شائق بود و علاقه و اشتیاقی به وزیر و وکیل منتقد نداشت. در واقع محمدرضا پهلوی و محمد مصدق نمی‌توانستند در یک سمت بایستند و اگر ظاهرا هم در یک سمت بودند اما نمی‌توانستند به یک هدف و به یک نقطه مشترک نگاه کنند. طبیعی بود محمدرضا پهلوی بقای حکومت موروثی پدر را می‌خواست اما محمد مصدق دنبال پیشرفت و استقلال ایران بود، گرچه راه و ابزار دقیقی نداشت. هرچند مصدق راهکار این پیشرفت را نمی‌دانست و زلف این پیشرفت را به زلف پر‌پیچ و خم آمریکا که همیشه به استعمار و استثمار ختم می‌شود گره زده‌بود و کشور را از دامان انگلیس به خیمه آمریکا و شوروی می‌رساند و تکیه به عصای غرب داده‌بود.

در جنگ جهانی اول و دوم شاهد هجوم بیگانگان به ایران و تقسیم کشورمان به سه قسمت بودیم که جنوب ایران و نفتش همیشه سهم آمریکا و انگلیس بوده و شمال و جنگل‌هایش سهم شوروی سابق و فقط انقلاب اسلامی بود که غرب و شرق را کنار زد و تا جایی که توانسته‌است موفقیت‌ها و فعالیت‌های کشور را برمبنای توان داخلی برنامه‌ریزی کرده تا این زنجیره سست و گسستنی شاهنشاهان را که نگاه به این دو ابرقدرت داشتند، بگسلد. به همین دلیل نه شرقی نه غربی شعار اصلی و اساسی انقلاب اسلامی شد.اما متاسفانه و شوربختانه محمد مصدق چرخ پیشرفت کشور را روی آسفالت غرب و شرق انداخت که انتهای این جاده ابتدا به جاده خاکی و سپس پرتگاه نابودی یک رؤیا ختم شد.کیست نداند وقتی در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۳۱ محمدرضا پهلوی نخست‌وزیر خودش محمد مصدق را از نخست‌وزیری خلع کرد و احمد قوام‌السلطنه را به جانشینی وی گمارد، مردم به حکم جهادی آیت‌ا... ابوالقاسم کاشانی و به دفاع از مصدق و اعتراض به حکم شاه در تاریخ ۳۰ تیر ۱۳۳۱ کفن‌پوش به خیابان‌ها آمدند تا از مصدق و خواسته‌هایش دفاع کنند و روی دیوارها نوشتند: ازجان خود گذشتیم‌/ با خون خود نوشتیم‌/ یا مرگ یا مصدق.
   
14 ماه پر‌نوسان
اما سؤال اصلی و اساسی این است چه اتفاقی افتاد که در تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دیگر مردم برای حمایت از مصدق به خیابان‌ها نیامدند؟! در واقع در فاصله این 14 ماه از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چه اتفاقاتی افتاد که مصدق پایگاه مردمی خودش را از دست داده‌بود و روحانیت نیز دیگر برایش حکم جهاد نداد؟ حال مخالفان و موافقان دولت مصدق را بدون قضاوت و داوری به چند دسته تقسیم می‌کنیم؛
دسته اول دربار و شخص محمدرضا پهلوی که همیشه زیرتیغ انتقاد و صحبت‌های مصدق بود که می‌گفت شاه باید حدود اختیاراتش براساس قانون اساسی باشد. 
دسته دوم انگلیس و غرب بودند که دست‌شان از چاه نفت ایران بریده شده‌بود. دسته سوم کمونیست‌هایی که منتظر عبور از مصدق و ایجاد دولت مطلوب خودشان بودند. اما حامیان دولت مصدق دو دسته بودند؛ دسته اول روحانیت و دسته دوم مردم که همیشه مطمئن‌ترین حامیان هر مسئول و سیاستمداری هستند.
اما سؤال بعدی این است که چه شد حامیان مصدق در نقطه بی‌طرفی ایستادند تا مخالفان ملی شدن سرمایه‌های ایران یعنی آمریکا، انگلیس و شوروی و همان مخالفان دموکراسی و خرد جمعی و صندوق رای در یک جبهه موفق شوند دیکتاتوری محمدرضا پهلوی را دو دهه دیگر یعنی تا سال ۱۳۵۷ به مردم ایران تحمیل کنند؟
   
خاورمیانه، نقطه مطلوب بریتانیا
دولت انگلیس از قرن ۱۹ میلادی به‌دلیل کمبود زغال‌سنگ و سوخت‌های فسیلی به‌سمت اکتشاف، استخراج و تجارت نفت رفته‌بود که خاورمیانه نقطه جغرافیایی مطلوبی برای رسیدن بریتانیا و ملکه به این هدف بود. دولت بریتانیا و شخص ملکه به تجار، صنعتگران و کارآفرینان خودش امر کرده‌بود برای روشن ماندن مشعل قدرت بریتانیای کبیر به‌دنبال اکتشاف و تجارت نفت خاورمیانه بروند و با قراردادهای ترکمنچای و یک‌طرفه نفت ایران را   که به‌دلیل بی‌کفایتی شاهان دوران قاجار اکتشاف نشده‌بود، استعمار کنند، زیرا ایرانی‌ها جبرا بنا به‌دلایل بسیاری در یک عقب‌ماندگی علمی به‌سر می‌بردند که قدرت کشف نفت را نداشتند.
یکی از این آنتروپرونرها (کارآفرین‌ها) به نام ویلیام ناکس دارسی به ایران آمده‌بود و قراردادی یکجانبه را با مظفرالدین‌شاه و دولت قاجار به نام قرارداد دارسی به امضا رساند که سهم ایران از اکتشاف و استخراج نفت فقط ۱۶ درصد بود و ۸۴ درصد باقیمانده، سهم دارسی و دولت بریتانیای کبیر می‌شد. ایرانی‌ها سال‌ها به دلیل این‌که از قطار علم جا مانده‌بودند و امکانات و علم و سواد اکتشاف نفت را نداشتند، مجبور شدند از حق خویش کوتاه بیایند و در برابر چنین استعماری خاموش باشند؛ زیرا نه حسابداری می‌دانستند، نه مهندسی اکتشاف، نه مهندسی پالایش و صنعت و حتی امثال مستر جیکاک بر چرخ این بی‌‍‌سوادی سوار می‌شدند و نفت، این طلای سیاه را مایعی بدبو و بلااستفاده خطاب می‌کردند. رضاشاه پهلوی یک بار به این قرارداد ورود ناکامی داشت و در مذاکره‌ای که با رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس سِرجان کلدمن و سفیر بریتانیا رجینالد هوار داشت، سود ایران از اکتشاف و فروش نفت را از ۱۶ درصد قاجاری به ۲۰ درصد پهلوی رساند که در مقابل انگلیسی‌ها باید دانشکده نفت آبادان را تاسیس کنند و تکنیسین نفت برای ایران تعلیم دهند. این قصه پرغصه سوءاستفاده غرب از بی‌سوادی ایرانیان و بی‌کفایتی شاهان ایرانی تا سال ۱۳۲۰ و خروج رضاشاه پهلوی ادامه داشت تا محمد مصدق به این قرارداد بار دیگر ورود کرد؛ زیرا ملی‌شدن صنعت نفت ایران همچون ملی‌شدن صنعت هسته‌ای، خواسته مردم شده‌بود تا بالاخره محمد مصدق و دکتر فاطمی وزیرخارجه وقت ایران توانستند نفت کشور را از مالکیت دولت انگلیس خارج کنند.
   
تحریم؛ حربه همیشگی غرب
اما این آغاز قصه بود زیرا دولت انگلیس که دستش از کاسه یکی از ذخایر نفتی دنیا کوتاه مانده‌بود نه‌تنها دولت مصدق را به محاصره فیزیکی و نظامی تهدید کرد بلکه خرید نفت از ایران را تحریم نمود. اقتصاد دولتی ایران که همیشه متکی و مبتنی و وابسته به تجارت نفت بود، شکست خورد و دولت مصدق مقروض شد تا جایی که تورم و رکورد و قحطی و احتکار بر اقتصاد ایران سایه انداخت. مردم نیز که حامیان دولت محمدمصدق بودند، زیر تنش این فشار اقتصادی متحمل شرایط سختی شدند. می‌توان گفت تا حدودی از دولت مصدق در حل بحران اقتصادی و پیشبرد کشور با شرایط ملی‌شدن نفت و مشکلات تحریم ناامید شدند. در فاصله ملی شدن صنعت نفت تا تحریم نفت توسط دولت بریتانیا محمدرضا شاه پهلوی در خارج از ایران کنار انگلیسی‌ها قرار داشت و موافق تحریم مردم ایران و دولت مصدق بود تا فشارهای اقتصادی موجب شود مردم مقابل مصدق قرار بگیرند و همچون ۳۰تیر۱۳۳۱ به حمایت از این سیاستمدار به خیابان‌ها نیایند.
   
ناتوانی شاهان در برابر اعتقادات دینی
اما شاید برای نوجوانان و جوانانی که این مقاله را می‌خوانند این سوال ایجاد شود که چرا محمدرضا شاه پهلوی مقابل مردم و حق مسلم آنها ایستاده‌بود؟
جوابش ساده است؛ مصدق هرچند مردی محترم در روابط شخصی و دوستانه بود اما دموکراسی‌خواهی، ویژگی اصلی او بود که تاکید بر محدودیت قدرت پادشاه به قانون اساسی و پاسخگوبودنش به مردم و مجلس شورای ملی و حدود اختیارات داشتن شاه در چارچوب قانون اساسی داشت. این ویژگی و این نوع نگاه مصدق موجب شد شاه که غرق در دیکتاتوری و خودرایی بود مقابل مصدق و کنار بیگانگان قرار بگیرد. اما مصدق که باید بیشتر به این نکته توجه می‌کرد که ایران کشوری مسلمان و دارای ریشه‌های شیعی و فقهی است و مردمش به مرجعیت نگاه ویژه دارند تا جایی که وقتی مرجع تقلید تشیع حکم به حرام‌بودن تنباکو می‌دهد موجب می‌شود زنان شاه و دربار نیز قلیان‌ها را بشکنند. اعتقادات این مردم در تاریخ توسط هیچ شاهی خدشه‌دار نشده‌بود؛ به‌عنوان مثال رضاشاه نیز دهه‌های قبل با کشف حجاب و ممنوع اعلام‌کردن روضه و تعزیه قصد مخالفت با اعتقادات مذهبی این مردم را داشت که ناتوان مانده‌بود.
اما مصدق که می‌خواست دایره قدرت و حکومتش را وسیع کند و از همه سلایق و جریانات فکری بهره‌مند شود، در کنار مستشاران آمریکایی به مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها میدان داد تا وارد دایره قدرت در ایران شوند. به همین دلیل در روز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شعبان بی‌مخ‌ها که از طرف دربار اجیر شده‌بودند، شروع به آتش‌زدن مساجد و تکایا کردند و آن را نتیجه ورود کمونیست‌ها به دولت مصدق و قدرت ایران دانستند. قبل‌تر نیز آیت‌ا... فلسفی و کاشانی که نظاره‌گر جولان کمونیست‌ها و مارکسیست‌ها و افکار خطرناک آنها در ایران شده‌بودند از مصدق و دولتش و تصمیماتش فاصله گرفتند یا می‌توان گفت مصدق گمان کرده‌بود دیگر نیازی به حمایت روحانیت و مرجعیت ندارد؛ زیرا روحانیت را فقط برای دوران گذار از شاه و انگلیس می‌خواست و بعد از عبور از این پیچ، به قدرت‌های خارجی توسل کرده‌بود. این فاصله بین روحانیت و مصدق ـ که به هردلیلی ایجاد شده‌بود ـ باعث شد روحانیت روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به مردمی که ماه‌ها بود تحت تحریم اقتصادی و زیر فشار اقتصادی قرار گرفته‌بودند، دیگر حکم جهاد ندهند و مردم همچون جنگ جهانی دوم در سال ۱۳۲۰ که از سیاست‌های رضاشاه خسته شده‌بودند و در بی‌طرفی ایستادند و فقط از ایل و روستا و شهر خود یکپارچه دفاع کردند، در کودتای ۱۳۳۲ نیز بار دیگر در نقطه بی طرفی بایستند و از مصدق حمایتی نکنند. 
اما اشتباه محاسباتی مصدق به همین‌جا ختم نشد؛ او که گمان می‌کرد نفت را از سیطره و تصاحب انگلیس خارج می‌کند و یک قرارداد جدید با درصدی بالاتر و بهتر و مطلوب‌تر با دولت آمریکا یا شوروی به امضا می‌رساند، با آمریکایی‌ها وارد مذاکره شد. آمریکایی‌ها پیشنهاد بانک جهانی را به مصدق دادند که خودشان به عنوان واسطه بین دولت انگلیس و ایران و شرکت نفت ذی‌نفع‌ترین در نفت ایران می‌شدند. وقتی مصدق پیشنهاد آمریکایی‌ها را قبول نکرد و دانست آمریکا در قرن ۲۱ قدرت استعمارگر جدید می‌شود و کم کم در خاورمیانه جانشین انگلیس قرن ۲۰ خواهدشد، این پیشنهاد را نپذیرفت.

نگاه مصدق به نفت
اکنون روز ۲۸مرداد۱۳۳۲ است. آمریکا، انگلیس، کمونیست‌ها و محمدرضا پهلوی و دربار در یک سمت به دنبال براندازی مصدق به وسیله شعبان بی‌مخ‌ها هستند. در نقطه بی‌طرفی، مردم قرار دارند که ماه‌هاست به دلیل ناکامی در فروش نفت توسط دولت مصدق، زیرفشار اقتصادی هستند. روحانیت و مرجعیت نیز به دلیل نگاه مصدق به غرب و شرق و ترس از نشر افکار مارکسیستی در دولت مصدق و اتکا نکردن به نیروی جوان بومی و داخلی و نگاه گذرا داشتن به روحانیت، در کنار مردم ایستادند. مصدق می‌توانست برای تعبیر رویایی به نام ایجاد دولت مردمی مبتنی بر رای مردم، ابتدا از نفوذ کمونیست‌ها به درون قدرت جلوگیری کند تا حمایت روحانیت را همراه خود و دولتش داشته‌باشد و نیز به شوروی و آمریکا برای امضای قراردادی جدید با درصدهای تازه، امید نداشته‌باشد. همچنین برای این‌که محمدرضا پهلوی به عنوان یکی از مخالفان مصدق در زمینه تحریم نفت ایران در کنار انگلیس قرار نگیرد، باید مصدق برای اصلاح این مسیر در زمینه محدودکردن شاه در چارچوب قانون اساسی و کاستن دیکتاتوری او، اقدامات و اصلاحات آرام‌تری را انتخاب می‌کرد. در ۲۸مرداد۱۳۳۲ نفت ایران ملی شد یا می‌توان گفت دست اجنبی و عوامل و اوامر خارجی از این سرمایه ملی کوتاه شد اما محمدرضا پهلوی به کمک آمریکایی‌ها به قدرت بازگشت و محمد مصدق به روستای احمدآباد تبعید شد و دکتر فاطمی، وزیر خارجه وقت ایران که طرح جمهور و ملی‌شدن نفت و تاسیس جبهه ملی را داده‌بود، اعدام شد و غلامحسین صدیقی، وزیر کشور دولت مصدق که یکی از حامیان دولت او بود، برای ادامه 
امرار معاش از سیاست فاصله گرفت و در دانشگاه مشغول تدریس شد.

مسعود نصیری - نویسنده