طلاق های عجیب سال
از جدایی به خاطر گربه تا طلاق برای ترشی
زندگی برخی زوجهای مشترک به یک مو بند است و تا بحث و اتفاقی بینشان پیش میآید، به جای صحبت کردن در مورد موضوع یا مراجعه به مشاور و حل و فصل کردن اختلاف، مسیر پلههای دادگاه را در پیش میگیرند تا از هم جدا شوند. سال 1401 هم زوجهای زیادی به دلایل بسیار عجیب، جدایی را انتخاب کردند که بین آنها هم جوانان دیده میشود و هم افرادی که دههها از زندگی مشترکشان گذشته است و مویی سفید کردهاند.
طلاق به خاطر مرگ گربه
در یکی از این پروندهها، زن و شوهر جوانی پس از شش ماه زندگی مشترک تصمیمگرفتند از هم جدا شوند. علی گربهای داشت که او را از بچگی بزرگ کرده بود و دوستش داشت، اما متوجه شد همسرش باران از حیوانات خوشش نمیآید. وقتی علی سرکار میرفت به باران میگفت که حتما برایش غذا بگذارد. وقتی مرد جوان از محل کار به خانه برمیگشت، از روی رفتارگربهاش متوجه میشد که حیوان گرسنه است.
وقتی در مورد غذای گربه از باران سوال میکرد، زن جوان میگفت یادش رفته است به او غذا بدهد. این روال روزها ادامه داشت تا یک شب که علی به خانه برگشت و دید گربهاش بیحال است. حیوان را نزد دامپزشک برد، اما گربه دوام نیاورد و تلف شد. علی پس از این ماجرا به دادگاه خانواده رفت و درخواست طلاق داد. در دادگاه، باران به قاضیگفت همسرش این موضوع را بزرگ کرده و شوهرش بیش از زندگی مشترک به گربه علاقه داشت. برای همین او نیز علاقهای به ادامه زندگی با علی ندارد و ترجیح میدهد جدا شود.
سفر دستهجمعی که باعث جدایی شد
48 سال زندگی مشترک بین اکبر و بتول زمانی به خط پایان رسیدکه قرار شد به یک سفر دستهجمعی بروند، اما هر دو سر از دادگاه خانواده درآوردند. اکبر و بتول میخواستند همراه با دختر و پسر و عروس و دامادش به سفر بروند و در این بین، خواهرزاده زن میانسال هم تصمیمگرفت در این سفر خالهاش را همراهی کند. اکبر به شدت مخالف آمدن او بود، اما خواهرزاده همراه آها رفت و اکبر هم به تلافی، شروع به بداخلاقی کردن با اعضای خانوادهاشکرد. به گفته بتول؛ شوهرش جنجال راه میانداخت و حتی در برابر چشم همه کتکش میزد. دست آخر، طاقت بتول تاق شد و از نیمه راه بلیت اتوبوسگرفت و به شهرش برگشت. سپس به دادگاه رفت و تقاضای طلاق داد. بتول به قاضیگفت شوهرش رفتارهای کودکانهای دارد و میخواهد جدا شود. اکبر هم گفت مهمانان دائم سر و صدا میکردند و هرچه میخواست سفر را لغوکند، کسی به حرف او اهمیت نمیداد. مرد میانسال ادامه داد همسرش به جای درک او، مرتب سرش غر میزد و بنابراین جدایی بهترین راه است.
مهد کودک؛ باعث و بانی جدایی
ماجرای طلاق عجیب ستاره و وحید هم از مهدکودک کلید خورد. آنها پنج سال بود که ازدواج کرده بودند و یک فرزند دختر داشتند، اما اتفاقاتی افتادکه زن و شوهر جوان تصمیمگرفتند مسیرشان را جدا کنند. ستاره در دادگاه به قاضیگفت شوهرش به زندگی مشترکشان اهمیتی نمیدهد و و تمام بار زندگی را روی دوش او قرار داده است.
دختر کوچک آنها هر روز به مهدکودک میرفت، اما یکی از روزها مادر نتوانست دنبال دخترش برود و برای همین به همسرشگفت تا او دخترشان را به خانه بیاورد. چند ساعت بعد وقتی زن جوان به خانه برگشت، دخترش را در خانه ندید. وقتی از شوهرش سراغ او را گرفت، مرد جوان با او درگیر شد و تمام تقصیرها را گردن همسرش انداخت.
ستاره به قاضیگفت زندگی با دخترش را به بودن کنار شوهرش ترجیح میدهد. وحید هم گفت آن روز جلسهای مهم داشته و به همسرش پیام داده که خودش به مهدکودک برود و دخترشان را بیاورد و این ماجرا به بیاحترامی و توهین به او ختم شده است. مرد جوانگفت به خاطر این موضوع چند روز به خانه نرفته و حالا هم قصد جدایی دارد.
طلاق برای ترشی
ترشی درست کردن مهسا و تقاضای طلاق همسرش هم یکی دیگر از پروندههای عجیبی بود که امسال در دادگاه خانواده بررسی شد. مهسا و شوهرش آرمین هر دو تحصیلکرده بودند.
وضعیت مالی آرمین طوری بود که به کار همسرش نیاز نداشت، اما مهسا که علاقه زیادی به ترشی درست کردن داشت، شروع به تهیه ترشی کرد. اوایل آرمین از هنر او تشکر میکرد، اما با پیدا شدن سروکله مشتریها، مهسا صبح تا شب ترشی درست میکرد.کار به جایی رسیده بود که حتی اقوام شوهرش هم به او سفارش تهیه ترشی میدادند. فامیل هم با کنایه به آرمین میگفتند اگر نیاز مالی دارد، بگوید. آرمین که از این موضوع خجالتزده شده بود، سعیکرد مهسا را منصرفکند، حتی کار به درگیری شدید هم کشید، اما درنهایت آرمین به دادگاه رفت و درخواست طلاق داد. در دادگاه مهسا به قاضیگفت آرمین باید به او افتخار کند، اما او دائم از او به دلیل ترشی درست کردن ایراد میگیرد و بنابراین تصمیم گرفته است از شوهرش جدا شود.
سردرد مرموز
یک سردرد هم گاهی باعث طلاق میشود؛ درست مثل ماجرایی که برای نازنین و میلاد اتفاق افتاد.سه سال از ازدواج این زن و شوهر میگذشت که سردرد مرموز شروع به خودنمایی در زندگی مشترک آنها کرد و باعث شد تا مرد خانواده درخواست طلاق دهد. او به قاضیگفت همسرش یک زن بیمار و بیحوصله است که مرتب سردرد دارد، با او غذا نمیخورد و فیلم تماشا نمیکند، به خودش نمیرسد و به مهمانی هم برود، گوشهای کز میکند. میلاد گفت چهره غمگین همسرش او را هم افسردهکرده و هیچ هیجانی در زندگیاش ندارد. برای همین تصمیم گرفته است از او جدا شود. وحید در ادامه حرفهایشگفت چندبار از همسرش خواسته تا برای سردردش به پزشک مراجعه کند، اما نازنین توجهی به درخواست او نکرده است. نازنین که ساکت بود، در ادامه صحبتهای شوهرش به قاضی دادگاهگفت شوهرش به دلیل سردرد مدام بهانهگیری کرده و او را تحقیر میکند. او هم دیگر نمیتواند با چنین مردی زندگیکند.
در یکی از این پروندهها، زن و شوهر جوانی پس از شش ماه زندگی مشترک تصمیمگرفتند از هم جدا شوند. علی گربهای داشت که او را از بچگی بزرگ کرده بود و دوستش داشت، اما متوجه شد همسرش باران از حیوانات خوشش نمیآید. وقتی علی سرکار میرفت به باران میگفت که حتما برایش غذا بگذارد. وقتی مرد جوان از محل کار به خانه برمیگشت، از روی رفتارگربهاش متوجه میشد که حیوان گرسنه است.
وقتی در مورد غذای گربه از باران سوال میکرد، زن جوان میگفت یادش رفته است به او غذا بدهد. این روال روزها ادامه داشت تا یک شب که علی به خانه برگشت و دید گربهاش بیحال است. حیوان را نزد دامپزشک برد، اما گربه دوام نیاورد و تلف شد. علی پس از این ماجرا به دادگاه خانواده رفت و درخواست طلاق داد. در دادگاه، باران به قاضیگفت همسرش این موضوع را بزرگ کرده و شوهرش بیش از زندگی مشترک به گربه علاقه داشت. برای همین او نیز علاقهای به ادامه زندگی با علی ندارد و ترجیح میدهد جدا شود.
سفر دستهجمعی که باعث جدایی شد
48 سال زندگی مشترک بین اکبر و بتول زمانی به خط پایان رسیدکه قرار شد به یک سفر دستهجمعی بروند، اما هر دو سر از دادگاه خانواده درآوردند. اکبر و بتول میخواستند همراه با دختر و پسر و عروس و دامادش به سفر بروند و در این بین، خواهرزاده زن میانسال هم تصمیمگرفت در این سفر خالهاش را همراهی کند. اکبر به شدت مخالف آمدن او بود، اما خواهرزاده همراه آها رفت و اکبر هم به تلافی، شروع به بداخلاقی کردن با اعضای خانوادهاشکرد. به گفته بتول؛ شوهرش جنجال راه میانداخت و حتی در برابر چشم همه کتکش میزد. دست آخر، طاقت بتول تاق شد و از نیمه راه بلیت اتوبوسگرفت و به شهرش برگشت. سپس به دادگاه رفت و تقاضای طلاق داد. بتول به قاضیگفت شوهرش رفتارهای کودکانهای دارد و میخواهد جدا شود. اکبر هم گفت مهمانان دائم سر و صدا میکردند و هرچه میخواست سفر را لغوکند، کسی به حرف او اهمیت نمیداد. مرد میانسال ادامه داد همسرش به جای درک او، مرتب سرش غر میزد و بنابراین جدایی بهترین راه است.
مهد کودک؛ باعث و بانی جدایی
ماجرای طلاق عجیب ستاره و وحید هم از مهدکودک کلید خورد. آنها پنج سال بود که ازدواج کرده بودند و یک فرزند دختر داشتند، اما اتفاقاتی افتادکه زن و شوهر جوان تصمیمگرفتند مسیرشان را جدا کنند. ستاره در دادگاه به قاضیگفت شوهرش به زندگی مشترکشان اهمیتی نمیدهد و و تمام بار زندگی را روی دوش او قرار داده است.
دختر کوچک آنها هر روز به مهدکودک میرفت، اما یکی از روزها مادر نتوانست دنبال دخترش برود و برای همین به همسرشگفت تا او دخترشان را به خانه بیاورد. چند ساعت بعد وقتی زن جوان به خانه برگشت، دخترش را در خانه ندید. وقتی از شوهرش سراغ او را گرفت، مرد جوان با او درگیر شد و تمام تقصیرها را گردن همسرش انداخت.
ستاره به قاضیگفت زندگی با دخترش را به بودن کنار شوهرش ترجیح میدهد. وحید هم گفت آن روز جلسهای مهم داشته و به همسرش پیام داده که خودش به مهدکودک برود و دخترشان را بیاورد و این ماجرا به بیاحترامی و توهین به او ختم شده است. مرد جوانگفت به خاطر این موضوع چند روز به خانه نرفته و حالا هم قصد جدایی دارد.
طلاق برای ترشی
ترشی درست کردن مهسا و تقاضای طلاق همسرش هم یکی دیگر از پروندههای عجیبی بود که امسال در دادگاه خانواده بررسی شد. مهسا و شوهرش آرمین هر دو تحصیلکرده بودند.
وضعیت مالی آرمین طوری بود که به کار همسرش نیاز نداشت، اما مهسا که علاقه زیادی به ترشی درست کردن داشت، شروع به تهیه ترشی کرد. اوایل آرمین از هنر او تشکر میکرد، اما با پیدا شدن سروکله مشتریها، مهسا صبح تا شب ترشی درست میکرد.کار به جایی رسیده بود که حتی اقوام شوهرش هم به او سفارش تهیه ترشی میدادند. فامیل هم با کنایه به آرمین میگفتند اگر نیاز مالی دارد، بگوید. آرمین که از این موضوع خجالتزده شده بود، سعیکرد مهسا را منصرفکند، حتی کار به درگیری شدید هم کشید، اما درنهایت آرمین به دادگاه رفت و درخواست طلاق داد. در دادگاه مهسا به قاضیگفت آرمین باید به او افتخار کند، اما او دائم از او به دلیل ترشی درست کردن ایراد میگیرد و بنابراین تصمیم گرفته است از شوهرش جدا شود.
سردرد مرموز
یک سردرد هم گاهی باعث طلاق میشود؛ درست مثل ماجرایی که برای نازنین و میلاد اتفاق افتاد.سه سال از ازدواج این زن و شوهر میگذشت که سردرد مرموز شروع به خودنمایی در زندگی مشترک آنها کرد و باعث شد تا مرد خانواده درخواست طلاق دهد. او به قاضیگفت همسرش یک زن بیمار و بیحوصله است که مرتب سردرد دارد، با او غذا نمیخورد و فیلم تماشا نمیکند، به خودش نمیرسد و به مهمانی هم برود، گوشهای کز میکند. میلاد گفت چهره غمگین همسرش او را هم افسردهکرده و هیچ هیجانی در زندگیاش ندارد. برای همین تصمیم گرفته است از او جدا شود. وحید در ادامه حرفهایشگفت چندبار از همسرش خواسته تا برای سردردش به پزشک مراجعه کند، اما نازنین توجهی به درخواست او نکرده است. نازنین که ساکت بود، در ادامه صحبتهای شوهرش به قاضی دادگاهگفت شوهرش به دلیل سردرد مدام بهانهگیری کرده و او را تحقیر میکند. او هم دیگر نمیتواند با چنین مردی زندگیکند.