جوانمردان 1401

از خود گذشتگی

جوانمردان 1401

از میان تمام اتفاقاتی‌که در طول روز، هفته، ماه و سال رخ می‌دهد، خیلی‌هایش به فراموشی سپرده می‌شود، اما بعضی از رویدادها به دلیل یک ویژگی خاص، چه منفی چه مثبت یا حتی شگفت‌انگیز در ذهن آدم‌ها ماندگار می‌شود.

امسال هم از این دست اتفاقات داشتیم‌، اما فداکاری سه جوان اهل فارس، لرستان و یزد به دلیل از خودگذشتگی برای نجات جان دیگران بیشتر در ذهن مردم ماندگار شد.

نجات مردم با پرتاب سنگ

یکی از شیرین‌ترین حوادث امسال‌که ختم به خیر شد، داستان فداکاری یک جوان استهبانی بود که جانش را کف دستش گرفت تا مردم در معرض خطر را از مرگ نجات دهد. 31 تیرماه برخی از مردم و مسافران به منطقه گردشگری سلطان شهباز استهبان استان فارس رفته بودند تا آب و هوایی تازه کنند، بی‌خبر از این‌که مرگ بیخ گوش آنان کمین کرده بود. رضا علیپور 30 ساله همان جوان فداکار استهبانی، اولین نفری بود که متوجه شد سیل سهمگینی که از بالا دست رودخانه حرکت کرده، به زودی به مسافران رسیده و مرگ آنان را رقم خواهد زد.  رضا و دوستانش سوار بر موتور سراغ گردشگرانی رفتند که در مسیر سیلاب نشسته بودند. او ابتدا با داد و فریاد سعی کرد مردم را متوجه خطر کند. به آنها گفت سیل فاصله زیادی با آنها ندارد و اگر دیر بجنبند، طعمه سیل خواهند شد. برخی هشدار او را جدی گرفتند، اما برخی دیگر که او را مزاحم تفریح خود می‌دانستند از جای‌شان تکان نخوردند. رضا که می‌دید سیل هر لحظه ممکن است به سمت آنان سرازیر شود، شروع به سنگ‌پرانی به سمت مسافران کرد تا آنها را از مهلکه دور کند. گردشگران هم که حسابی از رضا و سنگ‌پرانی‌هایش کفری شده بودند، برای گوشمالی دادنش به سمت او دویدند و به همین شکل از خطر سیل درامان ماندند. رضا پس از آن به قسمت‌های پایین‌تر رودخانه رفت و به این ترتیب توانست بسیاری از مسافران و بومی‌ها را از خطر سیل آگاه کند.

ماجرای جان فدای لرستانی

یکی از حوادثی‌که هم شیرین بود و هم تلخ، ماجرای جوان 34 ساله لرستانی به نام محمد آقاحاجری بودکه خرداد امسال، جان شیرین‌اش را برای نجات جان یک پیرمرد و پیرزن از دست داد. شب حادثه محمد مشغول آبیاری زمین کشاورزی‌اش بود، بی‌این‌که بداند در آخرین شب زندگی‌اش قرار است نامش در میان اهالی روستا جاودانه شود. ساعت از نیمه شب گذشته بود که محمد متوجه شعله‌های زرد و نارنجی رنگ آتشی شد که به آسمان زبانه می‌کشید. آتش از در و دیوار خانه‌ای بالا می‌رفت که متعلق به یک زن و شوهر پیر و از اهالی روستا به نام سید نبی و خیرالنسا بود. محمد آنها را خوب می‌شناخت. بدو به سمت خانه‌ای رفت که در حال سوختن بود. هرچقدر به خانه نزدیک می‌شد، حجم آتش هم بزرگتر می‌شد. بعد از رسیدن به خانه سوزان، محمد شروع به بررسی کرد و متوجه شد آتش از انباری چسبیده به خانه شروع شده و به جاهای دیگر خانه رسیده است. مرد جوان دست به کار شد تا با سطل آب آتش را خاموش کند. وقتی روی پشت‌بام رفت، سیدنبی یا همان صاحبخانه را دید که روی پشت‌بام ایستاده بود و تلاش می‌کرد آب بریزد. محمد که نگران سلامت او و خیرالنسا بود، هر دو را از خانه بیرون آورد و یک جای امن انتقال داد. بعد از رفتن او، دوباره با عجله آب روی آتش می‌ریخت. در مدتی که مرد جوان تقلا می‌کرد تا آتش خاموش شود، برق قسمتی از خانه که جدا بود، قطع نشده بود. در همین رفت و آمدها بود که یک‌دفعه پای محمد لیز خورد و به پشت روی زمین افتاد و همان لحظه با دردگفت برق مرا گرفت. دختر صاحبخانه که صدای فریاد محمد را شنیده بود، همان لحظه چنگ انداخت و برق را قطع کرد. اهالی که متوجه وقوع حادثه برای مرد جوان شده بود، سعی کردند به او تنفس مصنوعی بدهند، اما هیچ فایده‌ای نداشت  و مرد فداکار لرستانی جانش را فدای نجات همولایتی‌هایش کرده بود. 

جوانمردی از دیار یزد

شهرک میبد یزد هم دی ماه امسال شاهد فداکاری مردی از جنس علی لندی پسر اهوازی بودکه او نیز مهر پارسال جانش را برای نجات دو زن از دست داد. این مرد فداکار نامش جلال خنفری بود و با این‌که به دلیل 90 درصد سوختگی از دنیا رفته، اما نامش در میان اهالی یزد به جوانمردی و شجاعت ماندگار شده است. روز حادثه، جلال که خسته و کوفته از شیفت کاری‌اش به خانه برگشته و خواب بود، با صدای داد و بیداد بلند شد و متوجه آتش و دودی شد که از در خانه همسایه بیرون زده بود. همسرش به او گفته بود که دختر چهارساله همسایه در خانه تنهاست و مرگ او را تهدید می‌کند. جلال بدون یک لحظه درنگ، به سمت در رفت. در تمام لحظاتی که جلال تلاش می‌کرد دخترک را از محاصره شعله‌های آتش نجات دهد، آتش‌نشانی هم آژیرکشان در راه رسیدن به محل حادثه بود. جلال نمی‌توانست منتظر آتش‌نشانی بماند. او پس از باز کردن در، دختر چهارساله را پیدا کرد و از آتش بیرون کشید، اما خودش به شدت دچار سوختگی شد. جلال به بیمارستان شهدای محراب یزد منتقل شد، اما پزشکان با توجه به سوختگی بالای 90 درصدی او، هیچ امیدی به زنده ماندنش نداشتند. برادر، همسر و فرزند هفت ساله جلال، تمام مدت به او چشم دوخته بود تا شاید به هوش بیاید، انتظاری که البته پایان خوشی نداشت. او شش روز تمام روی تخت بیمارستان برای زنده ماندن جنگید، اما جسم ناتوانش دیگر طاقت نیاورد و تسلیم مرگ شد.