سفر به سمت بهار

سفر به سمت بهار

نوروز از آن دسته روزهایی است که هر کسی یاد گذشته‌ها می‌کند، انگار نخ تقویم وصل شده به جایی در خاطرات ما، کوچه‌های کودکی‌ها و نوروزهایی که احتمالا هیچ‌گاه برایمان تکرار نخواهد شد، اما آنچه تکرار لذت‌بخش این روزهاست سر زدن به مکان‌هایی است که همان خاطرات را دوباره زنده می‌کند.

پای حرف‌های برخی چهره‌ها ‌نشسته‌ایم تا آنها به ما بگویند روزهای نوروز اگر قرار بود چمدانی ببندیم و دل به جاده بزنیم راهی کدام شهرها بشویم، پیشنهاد اغلب آنها زادگاه خودشان بوده است، جایی که در خاطرات گذشته آنها هنوز به شیرینی ثبت شده است. 

امپراتوری واریان 

مهران رجبی: من متولد کرج هستم و در کرج هم زندگی می‌کنم. کرج از این جهت که در قدیم فقط منزلگاهی بین قزوین و تهران بوده، جاهای دیدنی خاصی ندارد؛ جز همان اقامتگاه‌ها و منزلگاه‌هایش. بگذارید از روستای واریان، جایی که من در آن بزرگ شدم، بگویم. در یک اتفاق، روستای واریان را آب گرفت و فقط باغ‌هایش ماند. از آن زمان به بعد به این روستا، واریان نو گفتند. 

همان طور که کشورهای نیوزیلند را داریم! که با اضافه کردن کلمه نو تغییرات آن سرزمین را نشان می‌دهند. هنوز سردر دبستان آن واریان نو است. واریان نو روستایی است که پای هیچ کس از هیچ راهی به آن نمی‌رسد. زیرا راه ورودی‌اش فقط و فقط قایق موتوری است که باید 3 کیلومتر از عرض سد کرج را طی کند. این قایق‌ها هم فقط اهالی‌ها را جابه‌جا می‌کنند.

مگر این که استثنائا یکی از اهالی روستا سفارش شخص خاصی را بکند و قایق موتوری شخص را به روستا برساند. همین عامل باعث می‌شود که واریان نو، منطقه‌ای بسیار ساکت و بکر باشد، هیچ رفتار نامناسبی در آن نمی‌بینیم، خصوصا رفتارهای زشت شهری را. پای هیچ دزدی هم به این روستا باز نمی‌شود. حتی ساکنان کلیدهای‌شان را بالای در خانه می‌گذارند. ما واریانی‌ها، روستا و همه چیزش را از آن خودمان می‌دانیم و به مثابه یک امپراتوری با آن برخورد می‌کنیم؛ امپراتوری کاملا طبیعی بدون عناصر مدرنیته، با آب چشمه و شیر گاو و گوسفند و ماست و کره و پنیر محلی. واریانی‌ها لب نوزادان‌شان را در بدو تولد با آب چشمه تر می‌کنند. همین آب در خلقیات مردمش تأثیر دارد. من خودم در نقش‌هایم از سعه صدر و خوش‌خلقی افراد قدیمی واریانی‌ها استفاده می‌کنم.

شش در به روی بابل 

هرمز شجاعی‌مهر: بابل در نظر من شهری زیبا و پر از خاطره است. این را به گواه این می‌گویم که من از وقتی به دنیا چشم باز کردم تا زمان دیپلم در همین شهر زندگی ‌کردم. من 
هر بار که به بابل می‌روم در محله‌های قدیمی‌اش که خودم دوران تحصیل و زندگی‌ام را در آنها سپری کرده‌ام، گشتی می‌زنم و خاطراتم را زنده می‌کنم. خصوصا محله شش‌دری بابل که در حقیقت شش کوچه پیوسته به هم و در کنار هم است. بابل پلی هم دارد به نام محمدحسن‌خان که من وقتی کودک بودم با برادر بزرگ‌ترم برای ماهیگیری به آنجا می‌رفتیم. به هر کس که می‌خواهد به بابل برود، دیدن روستای لفور را هم پیشنهاد می‌دهم. 

شهری که  پاک شد!

بهزاد خداویسی: من در آسیا، ایران، تهران به دنیا آمده‌ام. البته هوای تهران در زمان تولد من بهتر بود و مدتی است که هر روز تهران را کمتر از روزهای پیش می‌شناسم. تهران شهری خط‌خطی شده و گویا کسی پاک‌کنی را برداشته و تمام خاطرات و خانه‌های قدیمی شهر را پاک می‌کند. یادم است که گذشته‌ها مقابل پارک ملت، یک باغ‌وحش بود و سر آن کوچه باغ‌وحش مجسمه دوشیر قرار داشت ولی پاک‌کن‌ها به شیرهای مجسمه‌ای هم رسید و آن یادگاری را از میان برد. اینجا دیگر تهران ما نیست، برای دوری از تهران غریبه‌شده مجبوریم که از آن فرار کنیم و حرفه بازیگری و کارگردانی‌‌ام مرا در این فرار یاری کرد.

تصوری از بهشت 

مجید اخشابی: من گرچه در تهران به دنیا آمده‌ام ولی اهل مازندرانم، شهر شهسوار. تا 19 سالگی هم در این دیار بزرگ شده‌ام. صحنه‌های زیبا و دلنشین این شهر که گاهی به آنچه از بهشت تصور کرده‌ام،‌ پهلو می‌زند، همیشه برای هر بیننده‌ای لذتبخش است. دریای زیبای مازندران که برای همیشه چشم‌نواز است، صحنه‌های زیبای جنگل‌های بکر و دست‌نخورده دوهزار و سه‌هزار، دشت‌ها و مراتع زیبا، خصوصا جاهای زیبایی مثل دریاسر که در بهار دریایی از گل در آن می‌بینید و نقطه نقطه‌ای که درش رودخانه‌های خروشان و پرآب از میان کوه‌ها و دره‌ها می‌گذرد، موجب می‌شود تا آدمی ساعت‌ها آنجا بنشیند و فکر کند. زیباتر و شاید ملموس‌تر از همه، تنفس در هوایی است که خلوصش در برخی مکان‌ها به بالاترین حد ممکن می‌رسد.

شب‌های شهر 

علی ضیاء: من به هرکس که می‌خواهد به کاشان برود، می‌گویم در این شهر فقط قدم بزند و نفس بکشد. چون می‌تواند سنت و قدمت یک دیار کهن ایران را در یک شهر دریابد. کنار تپه سیلک قدم بزند و نفس بکشد. از هیچ کس هم درباره قدمت آن نپرسد. فقط به قدمت این شهر بیندیشد؛ قدمتی که ما هیچ وقت درکش نکردیم. من شیدای شب‌های شهر کاشانم؛ شب‌هایی مملو از آرامش. اگر می‌خواهید در کاشان لحظه‌های خوبی داشته باشید، حتما خیابان علوی را ببینید؛ خیابانی که خانه‌های قدیمی و آثار باستانی در آن قرار دارد؛ خانه بروجردی‌ها،‌ خانه طباطبایی‌ها، خانه عباسیان،‌ خانه عامری‌ها. اینها خانه‌های سنتی متناسب با این اقلیم است. طبیعت بکر کاشان گاهی دیده نمی‌شود، مانند طبیعت بکر دره پریان، جایی که کاشانی‌ها به آن «دره بیده» می‌گویند. دره پریان، در نزدیکی عید، یک دشت شکوفه است. یک کیلومتر بالاتر از دره پریان، در نزدیکی کوه، چشمه‌ای هست که برکت روستای دره پریان است؛ چشمه‌ای که هنوز هم مردم از آن آب برمی‌دارند و خیلی زیباست. می‌دانید، هیچ‌کس نباید این شهر را از دست بدهد. رنگ آبی آسمان کاشان با همه جای دنیا فرق می‌کند، همان طور که نفس‌کشیدن در حافظیه با همه جای دنیا فرق دارد. من که اهل کاشانم، هنوز هم شب‌ها از خانه بیرون می‌آیم و در این شهر قدم می‌زنم و هیچ چیز دیگر هم نمی‌خواهم. شما نباید برای دیدن آبی آسمانش دعا کنید. همیشه آسمانش آبی است و پرستاره.