
یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده
سفرنامه دمعشق...
صبح روز پنجم است، میرویم توی شهر بچرخیم. سیدهاشم خودش امروز گرفتار است، غصان را فرستاده است، راننده است شكسته بسته هم فارسی صحبت میكند، مینشینیم توی ماشین، توی شهر تابی میخوریم، طبق معمول بچهها دارند مثلا عربی حرف میزنند، از یك الف و لام اضافه كردن به همه چیز بگیرید تا اهدنا الصراط المستقیم گفتن برای راه صاف رفتن، پیاده میشویم در خیابانی كه گردنم بشكند اسمش را نپرسیدم، زندگی جریان دارد، میوهفروشها، سبزیفروشها... كیف وكفش و تونیك و شلوار و بقالی ... همه را چشم میچرانم و نخودی میخندم، توی سرم صدای عود پخش میشود، یك خواننده مرد با صدایی بم شعرهایی از نزار میخواند، ساختمانهای شهر همه بتن مسلح است، زیرساخت داشتهاند، شبها كافههای پر رونقی دارند، چای و قهوه و قلیانهای میوهای معطر مهمترین آیتمهایی هستند كه در منو كافهها انگشت رویشان گذاشته میشود.
به غصان میگویم چرا ساختمانهایتان پاركینگ ندارد، همینجایی هم كه اسكان داریم یك واحد از یك ساختمان چهار طبقه است كه همه ماشینهایشان را توی كوچه پارك میكنند، مثل غصان توضیح بدهم نمیفهمید، فارسیاش میشود: سیاست حزب بعث است، این را هم بگویم كه حزب بعث سوریه را با حزب عراق قاطی نكنید، خانهها پاركینگ هم ندارند، چیزی پنهان نباید وجود داشته باشد، سوریها به داخل خانهشان بیشتر فكر میكنند تا نمای بیرونش، ممكن است یك واحد آپارتمانی را از بیرون ببینید و بگویید چه جوری زندگی میكنند اینجا ولی داخل كه میروی اعلاترین سرامیكها و كابینتهای تمامچوب و شیرآلات ایتالیایی و لوسترهای چك و مبلمان گردوی صدفكاری شده، فكت را به مور مور بیاندازد. سوریها یك دمنوش هم دارند كه اسمش مته است، بله مته، میگویند دوای كلیه است و نشاطآور، میپرسم حلال؟ میگوید نعم حلال! آداب خوردن خاصی هم دارد، یك قاشقك بانمك دارد، یك قاشق چایخوری را در نظر بگیرید كه دستهاش لوله است. بعد كفچه قاشق دو لایه است و سوراخهای ریزی دارد. مته را میریزی توی لیوان و یك آب را از رویش رد میكنی و بعد آبجوش و بعد با همان قاشقك از كف لیوان شروع میكنی به مكیدن نی و سوراخهای قاشقك باعث میشود تفاله وارد دهان مباركتان نشود، الان هم یك مته تیار كردهام یادداشت امروزم كه تمام شد بنوشم، میترسم یخ كند از دهان بیافتد، مته به خشخاش نگذارید، باز هم مینویسم برایتان.
ادامه دارد
به غصان میگویم چرا ساختمانهایتان پاركینگ ندارد، همینجایی هم كه اسكان داریم یك واحد از یك ساختمان چهار طبقه است كه همه ماشینهایشان را توی كوچه پارك میكنند، مثل غصان توضیح بدهم نمیفهمید، فارسیاش میشود: سیاست حزب بعث است، این را هم بگویم كه حزب بعث سوریه را با حزب عراق قاطی نكنید، خانهها پاركینگ هم ندارند، چیزی پنهان نباید وجود داشته باشد، سوریها به داخل خانهشان بیشتر فكر میكنند تا نمای بیرونش، ممكن است یك واحد آپارتمانی را از بیرون ببینید و بگویید چه جوری زندگی میكنند اینجا ولی داخل كه میروی اعلاترین سرامیكها و كابینتهای تمامچوب و شیرآلات ایتالیایی و لوسترهای چك و مبلمان گردوی صدفكاری شده، فكت را به مور مور بیاندازد. سوریها یك دمنوش هم دارند كه اسمش مته است، بله مته، میگویند دوای كلیه است و نشاطآور، میپرسم حلال؟ میگوید نعم حلال! آداب خوردن خاصی هم دارد، یك قاشقك بانمك دارد، یك قاشق چایخوری را در نظر بگیرید كه دستهاش لوله است. بعد كفچه قاشق دو لایه است و سوراخهای ریزی دارد. مته را میریزی توی لیوان و یك آب را از رویش رد میكنی و بعد آبجوش و بعد با همان قاشقك از كف لیوان شروع میكنی به مكیدن نی و سوراخهای قاشقك باعث میشود تفاله وارد دهان مباركتان نشود، الان هم یك مته تیار كردهام یادداشت امروزم كه تمام شد بنوشم، میترسم یخ كند از دهان بیافتد، مته به خشخاش نگذارید، باز هم مینویسم برایتان.
ادامه دارد