نجات از قصاص با معجزه برف
فیلم آزادی حمید احمدی، آن هم پس از تحمل 14 سال زندان، یك دقیقه بیشتر نیست، اما پر است از اندوهی شیرین و ناباوری. خانواده حمید دم در زندان منتظرند تا او بیاید. همه بیقرارند و چشم به در آهنین زندان دوختهاند. حمید كه از در زندان خارج میشود، یكی از بستگانش
از شدت ناباوری با دیدن دوباره حمید روی زمین میافتد و از ته دل هقهق میكند. خانواده حمید پیش از رسیدن او، به استقبالش میروند و او را در آغوش میكشند. برای حمید و خانوادهاش باوركردنی نیست كه از زندان و مهمتر از همه از اعدام، نجات پیدا كرده باشد، اما این اتفاق افتاده بود.
سال 86 حمید فقط 17 سال داشت. سری داشت پر از شور جوانی، مثل خیلی از جوانهای همسن و سال خودش، اما یك نزاع خیابانی باعث شد به اتهام قتل، 14 سال از بهترین سالهای عمرش را پشت میلههای زندان بگذراند. پس از دستگیری ابتدا به زندان بزرگسالان لاهیجان فرستاده شد، اما با درنظر گرفتن سنش كه كمتر از 18 سال بود، او را به كانون اصلاح و تربیت منتقل كردند. یك سال در آنجا ماند و سپس در اوج جوانی و زمانی كه به زندان مركزی رشت منتقل شد، حكم قصاصش را جلوی چشمانش گذاشتند. این سرآغاز 14 سال كابوسی بود كه حمید قرار بود ثانیه به ثانیه با آن زندگیكند.
وقتی حكم را به او دادند، حمید كه تازه در آغاز زندگی و جوانیاش بود، از زندگی ساقط شد. تا یك هفته نه خواب داشت نه خوراك. عشق و علاقهاش را به ورزش از دست دادهبود. با هیچكس حرف نمیزد و در خودش فرو رفته بود. او در این 14 سال، دو بار با حكم اعدامش رودررو شد؛ یكبار در سال 92 و بار دوم در سال 95.
ماجرا را از زبان خودش بخوانید:« سال 92 اینطور نبود كه مثل الان یك هفته فرصت بدهند تا متهم شاید بتواند از خانواده مقتول رضایت بگیرد. امروز حكم را میدادند و چند روز بعد اجرا میشد. بار اول صدایم زدند و گفتند خودت را آماده كن كه اجرا داری. گفتم اجرای چه؟ قرار است به پروندهام در دادگستری رسیدگی شود؟ گفتند این حرفها را رها كن. تو اجرا داری و با خانوادهات تماس بگیر. باورم نمیشد زندگیام به این آسانی به خط پایان نزدیك شده باشد. همان روز با خانوادهام ملاقات و به آنها وصیت كردم كجا دفنم كنند. دیگر هیچ فرصتی نداشتم. در سلول نشسته بودم و داشتم به لحظات اعدام فكر میكردم كه یادم آمد قانونی آمده كه میگوید اعدام زیر 18 سال لغو شده است. با شور و حرارت و عجله عجیبی، موضوع را اطلاع دادم و گفتم من از كانون آمدهام و در زمان ارتكاب قتل كمتر از 18 سال داشتم. مسؤولان زندان متوجه موضوع كه شدند، تكاپوها شروع شد. در تمام این مدت، درونم خالی شده بود و انگار زنده نبودم. ساعت 30/10 شب بالاخره صدایم زدند و گفتند بیا بیرون نترس. رئیس زندان پیگیر كارت بوده و با توجه به شرایطی كه داشتی، اعدام نمیشوی.» این اتفاق در حالی برای حمید افتاد كه فقط چند ساعت مانده بود به چوبهدار سپرده شود. وقتی به زندان برگشت، همبندانش میگفتند معجزه اتفاق افتاده است. باید اعدام میشدی، نه اینكه دوباره به بند برگردی.
دومین اجرای حكم
بار اول شانس با حمید یار بود كه از چوبهدار نجات پیدا كرد اما سال 95 دوباره به او گفتند كه باید خودش را برای اجرای حكم اعدام آماده كند. اینبار برخلاف دفعه قبل حمید یك هفته فرصت داشت تا هم آخرین تلاشهایش را برای گرفتن رضایت از شاكی انجام دهد و هم با خانوادهاش خداحافظی كند. یك هفته زمان زیادی بود. تلاشها دوباره شروع شد. خانوادهاش تمام تلاششان را كردند تا رضایت بگیرند، اما شاكی قبول نمیكرد. هر روزی كه میگذشت، امید برای نجات از چوبهدار كمرنگتر میشد، اما خدا برای او سرنوشت دیگری رقم زده بود.
در گیلان طوری برف آمد كه بسیاری از مسیرها بسته شده بود و امكان رفت و آمد وجود نداشت:« بهخاطر برف سنگینی كه آمده بود، مسؤولان زندان گفتند فعلا حكمت اجرا نمیشود. 16 روز تمام در سلولم بودم و پر از دلهره و اضطراب. از طرف دیگر، تلاشها برای گرفتن رضایت از شاكی ادامه داشت. شاكی ابتدا گفت باید دو میلیارد و 500 میلیون پرداخت كنم، بعد این رقم شد دو میلیارد، بعد یك میلیارد و 500. در نهایت گفت سه ماه فرصت داری یك میلیارد بدهی، نتوانی حكمت را اجرا میكنم. خدا را شكر با پیگیریهای خانم جبارزادگان و گلریزانی كه محسن چاوشی گرفت، این رقم جور شد و از زندان آزاد شدم.»
روزهای یك اعدامی در زندان
حمید اعدامی بود اما او هم مثل بسیاری از همبندانش، به محرم و امام حسین ارادت ویژهای داشت. ماه محرم كه میآمد، هم سینهزنی میكردند و نوحه میخواندند، هم پول جمع میكردند تا با پخت نذری، آنرا میان زندانیان پخش كنند:« در زندان سرم به ورزش و آشپزیكردن گرم بود. برای مایی كه در بدترین شرایط بودیم، انجام كاری كه ما را حتی برای یكدقیقه از دنیای زندان و اعدام جدا كند، بسیار خوب بود. البته برخی اعدامیهای مواد مخدر برای اینكه حكم اعدامشان عقب بیفتد، مرتكب قتل میشدند، اما من وقت خودم را با ورزش كردن پر میكردم كه به آن علاقه زیادی داشتم. سعی نمیكردم حاشیه و دردسر جدیدی در زندان برای خودم درست كنم. به همه احترام میگذاشتم و بیشتر محبت میكردم. خیلی وقتها در خلوت خودم به خانوادهام فكر میكردم و زحمتهای زیادی كه خواهرم برایم كشیده بود. نگران آنها بودم كه پس از من چه بلایی سرشان میآید. به این شرایط كه فكر میكردم، بهشدت بههم میریختم. خواهرم زحمت زیادی برایم كشید و همیشه قدردان او هستم. اگر كمك خدا و خواهرم و دیگران نبود، شاید من هم تقدیرم با چوبهدار گره میخورد و زندگیام در آغاز 30 سالگی به پایان میرسید.»
از شدت ناباوری با دیدن دوباره حمید روی زمین میافتد و از ته دل هقهق میكند. خانواده حمید پیش از رسیدن او، به استقبالش میروند و او را در آغوش میكشند. برای حمید و خانوادهاش باوركردنی نیست كه از زندان و مهمتر از همه از اعدام، نجات پیدا كرده باشد، اما این اتفاق افتاده بود.
سال 86 حمید فقط 17 سال داشت. سری داشت پر از شور جوانی، مثل خیلی از جوانهای همسن و سال خودش، اما یك نزاع خیابانی باعث شد به اتهام قتل، 14 سال از بهترین سالهای عمرش را پشت میلههای زندان بگذراند. پس از دستگیری ابتدا به زندان بزرگسالان لاهیجان فرستاده شد، اما با درنظر گرفتن سنش كه كمتر از 18 سال بود، او را به كانون اصلاح و تربیت منتقل كردند. یك سال در آنجا ماند و سپس در اوج جوانی و زمانی كه به زندان مركزی رشت منتقل شد، حكم قصاصش را جلوی چشمانش گذاشتند. این سرآغاز 14 سال كابوسی بود كه حمید قرار بود ثانیه به ثانیه با آن زندگیكند.
وقتی حكم را به او دادند، حمید كه تازه در آغاز زندگی و جوانیاش بود، از زندگی ساقط شد. تا یك هفته نه خواب داشت نه خوراك. عشق و علاقهاش را به ورزش از دست دادهبود. با هیچكس حرف نمیزد و در خودش فرو رفته بود. او در این 14 سال، دو بار با حكم اعدامش رودررو شد؛ یكبار در سال 92 و بار دوم در سال 95.
ماجرا را از زبان خودش بخوانید:« سال 92 اینطور نبود كه مثل الان یك هفته فرصت بدهند تا متهم شاید بتواند از خانواده مقتول رضایت بگیرد. امروز حكم را میدادند و چند روز بعد اجرا میشد. بار اول صدایم زدند و گفتند خودت را آماده كن كه اجرا داری. گفتم اجرای چه؟ قرار است به پروندهام در دادگستری رسیدگی شود؟ گفتند این حرفها را رها كن. تو اجرا داری و با خانوادهات تماس بگیر. باورم نمیشد زندگیام به این آسانی به خط پایان نزدیك شده باشد. همان روز با خانوادهام ملاقات و به آنها وصیت كردم كجا دفنم كنند. دیگر هیچ فرصتی نداشتم. در سلول نشسته بودم و داشتم به لحظات اعدام فكر میكردم كه یادم آمد قانونی آمده كه میگوید اعدام زیر 18 سال لغو شده است. با شور و حرارت و عجله عجیبی، موضوع را اطلاع دادم و گفتم من از كانون آمدهام و در زمان ارتكاب قتل كمتر از 18 سال داشتم. مسؤولان زندان متوجه موضوع كه شدند، تكاپوها شروع شد. در تمام این مدت، درونم خالی شده بود و انگار زنده نبودم. ساعت 30/10 شب بالاخره صدایم زدند و گفتند بیا بیرون نترس. رئیس زندان پیگیر كارت بوده و با توجه به شرایطی كه داشتی، اعدام نمیشوی.» این اتفاق در حالی برای حمید افتاد كه فقط چند ساعت مانده بود به چوبهدار سپرده شود. وقتی به زندان برگشت، همبندانش میگفتند معجزه اتفاق افتاده است. باید اعدام میشدی، نه اینكه دوباره به بند برگردی.
دومین اجرای حكم
بار اول شانس با حمید یار بود كه از چوبهدار نجات پیدا كرد اما سال 95 دوباره به او گفتند كه باید خودش را برای اجرای حكم اعدام آماده كند. اینبار برخلاف دفعه قبل حمید یك هفته فرصت داشت تا هم آخرین تلاشهایش را برای گرفتن رضایت از شاكی انجام دهد و هم با خانوادهاش خداحافظی كند. یك هفته زمان زیادی بود. تلاشها دوباره شروع شد. خانوادهاش تمام تلاششان را كردند تا رضایت بگیرند، اما شاكی قبول نمیكرد. هر روزی كه میگذشت، امید برای نجات از چوبهدار كمرنگتر میشد، اما خدا برای او سرنوشت دیگری رقم زده بود.
در گیلان طوری برف آمد كه بسیاری از مسیرها بسته شده بود و امكان رفت و آمد وجود نداشت:« بهخاطر برف سنگینی كه آمده بود، مسؤولان زندان گفتند فعلا حكمت اجرا نمیشود. 16 روز تمام در سلولم بودم و پر از دلهره و اضطراب. از طرف دیگر، تلاشها برای گرفتن رضایت از شاكی ادامه داشت. شاكی ابتدا گفت باید دو میلیارد و 500 میلیون پرداخت كنم، بعد این رقم شد دو میلیارد، بعد یك میلیارد و 500. در نهایت گفت سه ماه فرصت داری یك میلیارد بدهی، نتوانی حكمت را اجرا میكنم. خدا را شكر با پیگیریهای خانم جبارزادگان و گلریزانی كه محسن چاوشی گرفت، این رقم جور شد و از زندان آزاد شدم.»
روزهای یك اعدامی در زندان
حمید اعدامی بود اما او هم مثل بسیاری از همبندانش، به محرم و امام حسین ارادت ویژهای داشت. ماه محرم كه میآمد، هم سینهزنی میكردند و نوحه میخواندند، هم پول جمع میكردند تا با پخت نذری، آنرا میان زندانیان پخش كنند:« در زندان سرم به ورزش و آشپزیكردن گرم بود. برای مایی كه در بدترین شرایط بودیم، انجام كاری كه ما را حتی برای یكدقیقه از دنیای زندان و اعدام جدا كند، بسیار خوب بود. البته برخی اعدامیهای مواد مخدر برای اینكه حكم اعدامشان عقب بیفتد، مرتكب قتل میشدند، اما من وقت خودم را با ورزش كردن پر میكردم كه به آن علاقه زیادی داشتم. سعی نمیكردم حاشیه و دردسر جدیدی در زندان برای خودم درست كنم. به همه احترام میگذاشتم و بیشتر محبت میكردم. خیلی وقتها در خلوت خودم به خانوادهام فكر میكردم و زحمتهای زیادی كه خواهرم برایم كشیده بود. نگران آنها بودم كه پس از من چه بلایی سرشان میآید. به این شرایط كه فكر میكردم، بهشدت بههم میریختم. خواهرم زحمت زیادی برایم كشید و همیشه قدردان او هستم. اگر كمك خدا و خواهرم و دیگران نبود، شاید من هم تقدیرم با چوبهدار گره میخورد و زندگیام در آغاز 30 سالگی به پایان میرسید.»
تیتر خبرها
-
توطئهای برای فراموشی نقشه استکبار و صهیونیسم در منطقه
-
نجات از قصاص با معجزه برف
-
۳ مبنای قانونی نظارت صدا و سیما بر صوت و تصویر فراگیر
-
تـقـلب پستــــــی
-
تاریخچه نبرد انسان با بیماریها
-
مدالها برای ما قراردادهای نجومی برای فوتبالیها
-
وضعیت اورژانسی کادر درمان
-
جوان اول سینمای جنگ
-
رسانه ملی پای کار کشاورزان
-
رسانه ملی پای کار کشاورزان
-
عارف شجاع