به بچه‌ها بگوییم، از بچه‌ها بشنویم

به بچه‌ها بگوییم، از بچه‌ها بشنویم


یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های والدین نحوه گفت‌وگو با فرزندشان است. در کتاب «به بچه‌ها گفتن، از بچه‌ها شنیدن» دو نویسنده معروف در حوزه کودک نکات کلیدی درباره گفت‌وگو با فرزندان را شرح داده‌اند و بر این موضوع که گفت‌وگو دوسویه است، تأکید کرده‌اند. گفت‌وگو نیاز به گفتن و شنیدن دارد و مهم‌ترین روش برای برقراری ارتباطی صحیح با کودکان گفتن و شنیدن است. نمی‌توان فقط با برقراری رابطه یک‌سویه، ارتباطی مؤثر و سازنده داشت. این کتاب نکات کوچک ولی کاربردی را شرح و بسط می‌دهد که والدین بسیاری در سراسر جهان به آن نیاز دارند. کتاب به بچه‌ها گفتن، از بچه‌ها شنیدن به‌منظور بهبود مهارت‌های ارتباطی تهیه‌شده و به‌جز والدین، برگزارکنندگان کارگاه‌های مهارت‌های ارتباطی نیز از آن استفاده می‌کنند. کاربرد نکات این کتاب به بهبود ارتباط میان کودکان و بزرگسالان منجر می‌شود.
احتمالا کودکان شما تاکنون فرصت‌های بی‌شماری را به شما عرضه کرده‌اند تا مهارت‌های گوش‌دادن را به مرحله عمل درآورید. وقتی چیزی باعث دردسر کودکان می‌شود، آنها معمولا می‌گذارند تا ما بر آنها آگاهی بیابیم. آن‌هم با صدای بلند و واضح. در خانه‌های ما، گذراندن یک روز با بچه‌ها مثل یک‌شب به تئاتر رفتن است. یک اسباب‌بازی گمشده، اصلاح خیلی کوتاه موی سر، تهیه گزارش به‌عنوان تکلیف مدرسه، شلوار جینی که کاملا اندازه نیست، دعوای با برادر یا خواهر که هر یک از این موضوع‌ها می‌تواند به‌اندازه یک درام سه‌پرده‌ای و به مقدار کافی اشک درآورد. ما هرگز ازنظر موضوع کم و کسری نداشتیم. تنها تفاوت این است که درتئاتر پرده می‌افتد و حضار می‌توانند به خانه برگردند. ولی والدین این تجمل نصیب‌شان نمی‌شود و ما باید به طریقی همه این صدمات، عصبانیت‌ها و ناامیدی‌ها را تحمل و درضمن شعور خود را حفظ کنیم. اکنون می‌دانیم روش‌های قدیمی به کار نمی‌آید. تمام توضیحات و
قوت قلب‌دادن‌ها هیچ تسکینی برای کودکان به ارمغان نمی‌آورد و ما را فرسوده می‌کند. روش‌های جدید نیز می‌تواند مسأله‌ساز باشد. پاسخ‌های از سر همدردی تااندازه‌ای تسلی‌بخش هستند ولی هنوز این‌گونه پاسخ‌ها برایمان آسان نیست. برای بسیاری از ما این زبان، تازه و عجیب می‌نماید. والدین در موارد این‌چنینی می‌گویند: اول احساس می‌کردم چه قدر مسخره است، گویی خودم نیستم که به این زبان حرف می‌زنم، مثل‌این‌که دارم نقش بازی می‌کنم.

 بخش‌هایی از کتاب را باهم بخوانیم
حتی پیش از بچه‌دار شدن، مادر خوبی بودم. من در مسائل کودکان با والدین‌شان خبره بودم تا این‌که صاحب سه فرزند شدم.  انسان در زندگی با کودکان واقعی خود دچار عجز می‌شود. هرروز صبح به خود می‌گفتم: امروز روز دیگری خواهد بود چون هرروز با روز قبل متفاوت بود.  «تو به اون بیشتر از من چیز دادی!»، «این لیوان قرمزه»، «من آبیه رو می‌خوام»، «این سوپ رو دوست ندارم»، «من به اتاقم نمی‌رم»، «تو بهم دستور نده!»، «اون منو با مشت میزنه»، «من اصلا بهش دست هم نزدم.» آنها سرانجام مرا از پای درمی‌آوردند. گرچه در تصورم هم نمی‌گنجید که روزی این کار را بکنم، به یک گروه از والدین ملحق شدم. این گروه در یک مرکز راهنمایی کودکان تشکیل جلسه می‌داد و توسط روان‌شناس جوانی به‌نام دکترهایم جینات اداره می‌شد.  
موضوع جلسه‌ها، احساسات و عواطف کودکان بود و دو ساعت طول می‌کشید. با سری گیج از هجوم افکاری نو و دفترچه‌ای پر از ایده‌های خوب تفهیم نشده، به خانه برگشتم: ارتباط مستقیم بین احساسات کودکان و رفتار آنان.
زمانی که کودکان احساس درستی داشته باشند، رفتار درستی نیز خواهند داشت. چگونه به کودکان یاری‌رسانیم تا احساسات و عواطف درستی بیابند؟  با پذیرفتن عواطفشان!
مساله: معمولا والدین عواطف کودکانشان را نمی‌پذیرند.
برای نمونه:   «توواقعا این‌طوری فکر می‌کنی؟» «این حرف‌‌ها را می‌زنی واسه این‌که خسته‌ای.» «دلیلی نداره که این‌طوری ازکوره در بری.»
انکار مداوم احساس کودکان می‌تواند سبب سردرگمی و خشم آنان شود. همچنین اگر به آنان بگوییم که خودشان هم احساس‌شان را نمی‌شناسند، عدم اعتماد را به آنان تلقین کرده‌ایم.