مربی مجاهد
حسین شکیبراد / دبیر «نوجوانه»
اولین بار که دیدمش، ته دلم غنج رفت که یکی دیگر به لیست کوچک اما پربار آدمهایی که خودشان را وقف کار تربیتی بهویژه برای نوجوانها کردهاند و من آنها را میشناسم اضافه شد. سی سالگیاش پشت کوهی از تجربه و چند چین و چروکی که کنار چشمش به یادگار از سالها تلاش در این مسیر نشسته، پنهان شده بود. آدم فکر میکرد با یک معلم چهل و چند ساله طرف است. همین طور هم بود؛ او آنقدر برای زمان ارزش قائل بود و آن قدر از ثانیه به ثانیه عمرش درست استفاده میکرد که میشد پذیرفت چگالی عمرش خیلی بالاتر از سن شناسنامه ای اوست.
جشنواره فیلم مدرسه که 6 دوره گذشتهاش را مدیون دوندگیهای حامد رحیم پور است؛ شد نقطهای که زلف دلمان به هم گره بخورد و در باشگاه هنر و رسانه نوجوان، دغدغهمان این باشد که برای نوجوانان هنرمند در عرصههای مختلف هنری و رسانهای هزار فکر کینم و هزار راه نرفته را برنامهریزی کنیم.
حالا اشک حلقه زده در چشمم و مانع دیدن مانیتور میشود وقتی این جملات را تایپ میکنم و بغض گلویم را فشار میدهد و در گلو فریاد میزنم:حامد! حامدجان عزیزم. بلندشو! این راهی که با هم نقشه اش را کشیدیم راه پر فراز و نشیبی است؛ راه سخت و طولانی و عجیب و غریبی است. باید خودت باشی که طعم شیرین کار برای نوجوانها به من و بقیه همرزم هایت در این جبهه فرهنگی بچسبد... و سکوت تصویری از او که جلوی رویم قرار داده ام؛ بغضم را میشکند...
حامد از آن دسته مربیانی بود که کار در رسانه را آموزش میدهند اما خودشان را رسانهای نمی کنند؛ هنر را یاد نوجوانها میدهند اما هنر خوب زیستن را از همه بیشتر بلدند؛ جای خالیشان هرگز پر نمیشود ولی خودشان همیشه زندهاند. به قول هشتگ دوستداران این مربی مجاهد که برایش نوشتند:
#مربی_ها_نمی_میرند
جشنواره فیلم مدرسه که 6 دوره گذشتهاش را مدیون دوندگیهای حامد رحیم پور است؛ شد نقطهای که زلف دلمان به هم گره بخورد و در باشگاه هنر و رسانه نوجوان، دغدغهمان این باشد که برای نوجوانان هنرمند در عرصههای مختلف هنری و رسانهای هزار فکر کینم و هزار راه نرفته را برنامهریزی کنیم.
حالا اشک حلقه زده در چشمم و مانع دیدن مانیتور میشود وقتی این جملات را تایپ میکنم و بغض گلویم را فشار میدهد و در گلو فریاد میزنم:حامد! حامدجان عزیزم. بلندشو! این راهی که با هم نقشه اش را کشیدیم راه پر فراز و نشیبی است؛ راه سخت و طولانی و عجیب و غریبی است. باید خودت باشی که طعم شیرین کار برای نوجوانها به من و بقیه همرزم هایت در این جبهه فرهنگی بچسبد... و سکوت تصویری از او که جلوی رویم قرار داده ام؛ بغضم را میشکند...
حامد از آن دسته مربیانی بود که کار در رسانه را آموزش میدهند اما خودشان را رسانهای نمی کنند؛ هنر را یاد نوجوانها میدهند اما هنر خوب زیستن را از همه بیشتر بلدند؛ جای خالیشان هرگز پر نمیشود ولی خودشان همیشه زندهاند. به قول هشتگ دوستداران این مربی مجاهد که برایش نوشتند:
#مربی_ها_نمی_میرند