نسخه Pdf

روایت‌های سوخته

دل‌نوشته‌های نویسندگان نوجوانه درباره شهادت مهربان‌ترین بانو

روایت‌های سوخته

تمام سپاه علی
نیایش محسنی / تهران

بگذار از اول داستان شروع کنم از دلداری جنینی به مادرش،اصلا به گمانم دختر را برای مرهم بودن آفریدند و چقدر زخم دیدی ! از درد تنهایی خدیجه تا خاکسترها بر روی سر پدر و آتش پشت در، ای تمام سپاه علی.
زنان قریش لیاقت نداشتند قدم گذاشتنت بر این جهان را ببینند و خدا چهار تن از زنان برتر را برای پرستاری‌ات فرستاد که تو از تمام آنان برتری، از آسیه،ساره،دختر عمران و تمامی زنان زمان خود و تمامی دوران.
تنها مریم نبود که از بهشت طعام می‌خورد، تمام اهالی مدینه را با غذاهای بهشتی سیر کردی،هر چند کسی نگاه نکرد دختر محمد است که پشت در است؛ دختری که درهای بهشت برایش باز است!
صبر و رحم را باید از تو آموخت آنجا که می‌توانستی نفرین کنی و عرش، فرش را از بدی بتکاند اما سکوت کردی؛ به یقین دخترت به خودت شباهت داشت.
ای که ملائک خدمتگزار تو بودند و برای حسین لالایی خواندند تا مبادا نمازت را بشکنی، چگونه عده‌ای به خودشان اجازه جسارت به بیت وحی را دادند؟
 زهرا خطاب شدی چون آسمان‌ها و زمین از نور تو روشن شد و چراغ راه هدایت از روشنایی تو خاموش نخواهدشد!
در عجبم که چگونه چشمان انسان گاهی کور می‌شود،حوریه  و انسیه بودی و انگار تو را نمی‌دیدند.

مسافر روز واقعه 
معصومه‌سادات رضوی / یزد
گفتند: هنگامی که به مدینه رسیدی اول از همه به سمت مسجد برو! در نزدیکی مسجد، خانه بنت نبی است؛ خانه مادرِ پدر است.
به نزدیکی خانه که رسیدی، لباس‌هایت را آراسته کن. سرت را پایین نگه‌دار و سبقت بگیر بر سلام‌کردن.نکند شتاب بگیری در راه رفتنت که آن کوچه هنوز 
رد پای پیامبر را با خود حمل می‌کند و عطر و بوی اوست که فضا را در بغل گرفته است.گفتند آنجا که رسیدی همه را می‌بینی که برای ورود به آن خانه با احترام در می‌زنند و بدون اذن وارد نمی‌شوند و صاحب خانه‌ای که دختری است از مادر مهربان‌تر برای پدرش. 
نزدیک شدم.سر و رویم را مرتب کردم، عبایم را تکانی دادم و صاف کردم.
نقابِ صورتم را برداشتم و آرام‌آرام نزدیک شدم.کوچه اما آن‌طور که من شنیده بودم نبود!صدای فریاد می‌آمد و کسی که مُمتد صدا می‌زد: آتش را بیشتر کنید!
این کیست که محکم با لگد می‌کوبد؟شمشیر مگر جایش در غلاف نیست هنگام جنگ؟! پس این شمشیر چرا اینجا بدونِ غلاف است!؟
و منی که مات و مبهوت آنجا بودم...
این همان خانه است؟ این مردانِ نامرد کیستند؟ مگر این همان خانه نیست که جبرئیل بال‌هایش را بر در می‌زد تا صدای کوبیدنِ در، صاحبانِ خانه را اذیت‌نکند!آیا واقعا اینجا مدینه است؟مدینه مگر نمی‌شناسد شما را بانو!

سوره کبود
عطیه ضرابی / تهران

بانوی شعرهای جهان، بر شما درود
اصلا‌ مگر می‌شود از چون تویی سرود؟
با یک‌ نگاه، فلسفه‌ها را بهم بزن! 
رخصت بده به شعر من ای واجب‌الوجود
باید برای از تو سرودن مدد گرفت
در هر قنوت و ذکر و‌ دعا، در همه سجود...
آن واژه واژه‌ها که خدا نقل کرده بود 
از «بای» اولش به خدا قسمتِ تو بود..
در موجِ پر تلاطم کوثر شناور است 
هر دل که سر به کوی شما آوَرَد فرود..
با یک نگاه ساده تو سوی مرتضی
آمار عاشقان جهان می‌کند رکود...
آیینه‌ای به وسعت هفت آسمانی و 
فطرس برای بردن نامت، کند صعود! 
اصلا طنین نام خودت شعر تازه‌ایست
یادت به‌خیر دخت نبی! سوره کبود...

اسطوره‌ای است این بانو ...
نرگس ترمه باف / تهران

در فرهنگ عامه و در برخی از فرهنگ‌ها، اسطوره یعنی آنچه خیالی و غیرواقعی است و جنبه افسانه‌ای محض دارد.
اما در فرهنگ ما مسلمان‌ها، اساطیر همگی واقعی بوده‌اند و در همین کره‌زمین زیست کرده‌اند، لیکن اعمال و رفتار آنها چنان بوده است که می‌توانیم اسطوره بنامیم‌شان.
مادرمان زهرا(س)، 18 سال بیشتر نداشت که به شهادت رسید اما یکی از محکم‌ترین و اصلی‌ترین پایه‌های دینی بود که اکنون بیشترین گرایش به آن وجود دارد. چنان که در قرآن آمده است«ذالک دین القیّمه» و امام باقر(ع) عدم مطابقت صفت (دین) و موصوف (القیّمه) را وجود مبارک حضرت زهرا(س) دانسته‌اند و ایشان را مظهر دین نامیده‌اند.
دختر 18 ساله را، مادر پنج فرزند را، مادر حسین را که حماسه‌اش میان جهانیان رنگ آزادی و آزادگی را زنده می‌کند.
مادرمان زهرا، مدافع حقوق همسرش بود و یگانه فرزند پدرش محمد (ص) که حیات‌مان را از او داریم.
راوی زیباترین داستان‌ها، حدیث شریف کساء، چه زیبا خانواده را زیر عبا جمع‌می‌کند ... .
اسطوه‌ای است این دختر، همسر و مادر ...

یاهو
امین محمد احدی / تهران

ببین بانو، علی-سلام‌ا... علیه- دارد آب می‌شود
از اشک هایش بال فرشتگان آتش گرفته است. سوزان است از غم فراقتان.بی شک چه غمی بزرگ تر از نبود دختر پیامبر؟ البته خودِ پیامبر هم از ابتدا میدانست شما دنیایی نیستید، از ابتدا بهشتی بودید، از ابتدا روی بال ملائک استراحت می‌کردید. نباید هم به دنیا اهمیت می‌دادید
بی شک چه کسی بهشتی تر از شما؟
پاشو زهرا جان، پاشو ببین علی دارد «کلّمینی» می‌گوید. این اولین بار است که علی از مسجد چنین بیرون آمده است.
-علی را دیدم در حالی که مشوش از مسجد بیرون می‌آمد،حسنین دورش را گرفتند،اشک هایشان دلِ اهل سما را خون کرده بود. علی رو کرد به حسنین و گفت:چه چیزی شما را به این روز انداخته؟ ماجرا را گفتند. علی شتابان به طرف خانه رفت.
دیدی زهرا جان، اگر با چشمانم آن صحنه را نمی‌دیدم الان من نیز به این حال و روز مبتلا نشده بودم، اسماء نیستم اگر دروغ بگویم.حسنین را ببین. هنگامی که پرسیدند مادرمان کو و من آن جواب را دادم خرد شدند، شکستند.
-حسنین از بیرون وارد خانه شدند،دیده بودند که هروقت پدر از مسجد می‌آمدند چگونه به سراغ مادر می‌رفتند، گشاده رو، مهربان و فدایت شوم بر لب. وارد شدند پرسیدند: مادرمان کو؟ به آنها گفتم خواب است اما شما که بچه هایتان را می‌شناسید. 
بلند شو. تو مگر همانی نیستی که سند در دست به دنبال ارثت می‌رفتی؟ پس چرا خوابیده‌ای؟ البته می‌دانم فدکیه شما بهشت است. بهشت بیکران.
بلندشو زهرا جان بلندشو!
-علی (ع)از مسجد خارج شدند به خانه آمدند. چشم در چشم همسر بوند. منم علی پسرعمویت چشمانت را باز کن زهرا جان.
زهرا(س) چشم‌شان را باز کردند، هردو به پهنای صورت اشک ریختند.

بلای خانمان‌سوز فراموشی
علی رستمی / تهران

فرض کنید پدر تان جمعی از مردم  را با سختی از دست چند آدم ظالم و زورگو نجات داده و راه و رسم زندگی‌شان را تغییر داده، چگونه زیستن را یادشان داده، به آنها اعتبار و شخصیت بخشیده جوری که هر چه دارند از پدر شماست.
پدرتان در سفری مهم با تمام این افراد پیمانی سفت و سخت می‌بندد که در آن ذکر شده چه کسی بعد از پدرتان راهنمای جمع خواهد بود. تمام افراد جمع سوگند یاد کردند که بعد از پدر شما حرف‌های جانشینش را به‌خوبی انجام دهند.
مدتی بعد از اینکه پدرتان چشمانش را می‌بندد  مردمان می‌روند تا با جانشین پدرتان بیعت می‌کنند. اما نه جانشینی که پدر شما معین کرده بود جانشینی که خودشان تعیین کرده بودند. مسیر جدید شباهتی به سفارش‌های پدر ندارد و دارد عملاً راه و رسمی که پدرتان به مردمان یاد داده تحریف می‌شود. حرص می‌خورید.  تحریف و نابودی مردمان را می‌بینید و فریاد می‌زنید ای مردم! دارید راه اشتباه را می‌روید . پیمانتان یادتان رفته؟
یا مردمان گوش نمی‌دهند به حرفتان و در مسیر انحرافی می‌مانند یا با سخنان شما پیمانشان یادشان می‌آید . 
تاریخ نوشته سال یازدهم هجری زنی بود به نام فاطمه . 
پدر فاطمه مردی بود آسمانی به اسم محمد (ص) . وظیفه‌اش این بود نه تنها به قوم خود، که به تمام مردمان جهان چگونه زیستن را یاد بدهد . با مصیبت‌های فراوان کارش را کرد و در سفری مامور شد جانشینش را به مردم معرفی کند ، علی(ع) جانشینش بود . همسر فاطمه . 
مردمان چنان کردند که در بالا گفتم . فاطمه خانه به خانه رفت و یادآور شد همه چیز را به همه کس. 
 فاطمه می‌دانست علی تنها  جانشین مورد تایید پدرش است و یک تنه خواست جلوی نابودی مردمان و راه و رسم پدرش را بگیرد ‌. 
آتش آوردند در خانه‌اش. طفلش را کشتند . و جنایاتی که خیلی‌هاش را نمی‌دانم و نمی‌دانیم . 
حرفی نمی‌ماند . 
راستش خیلی بد تا کردند با مادرمان‌.
تاریخ را ورق بزنید و تا می‌توانید  گریه کنید . . . .