ابلهان نیز  باور نکنند

ابلهان نیز باور نکنند

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 زن و شوهر پیری که روی‌هم‌رفته صدوشصت‌وپنج سال عمر داشتند و شصت‌ویک سال بود که در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند و من‌حیث‌المجموع شش فرزند و یازده نوه تحویل اجتماع داده بودند، یازده ماه بود در اثر شیوع کرونا خود را در خانه قرنطینه کرده و حتی برای کارهای ضروری نیز از خانه بیرون نیامده بودند و خریدهای منزل را نیز از طریق اینترنت انجام می‌دادند و به همین علت کم‌حوصله و کم‌طاقت شده بودند و به بهانه چیزهای کوچک با یکدیگر به مناقشه می‌پرداختند. روزی پیرزن وقتی از خواب بیدار شد و به آشپزخانه رفت تا چای دم کند و صبحانه را آماده نماید متوجه شد شوهرش نیمه‌شب از خواب بیدارشده و برای خود نیمرو درست‌کرده و کوفت‌کرده و بعد ماهیتابه را نشسته داخل سینک گذاشته است. زن از آنجا که شصت‌ویک سال به گذاشتن ماهیتانه نشسته داخل سینک حساسیت داشت به اتاق‌خواب رفت و با دادوفریاد شوهرش را از خواب بیدار کرد و گفت: چرا وقتی برای خودت نیمرو درست می‌کنی و کوفت می‌کنی ماهیتابه را نمی‌شوری؟ شوهرش پس از آن‌که چشم‌هایش را مالید تا خوابش بپرد گفت: به‌خاطر این‌که صدای ظرف شستن تو را از خواب بیدار نکند. زن گفت: عه؟ چطور سیفون توالت را که صدایش از ظرف شستن بیشتر است پنج‌بار می‌کشی؟ شوهرش گفت: به‌خاطر رعایت نظافت. پیرزن گفت: اگر نظافت برایت مهم است چرا ماهیتابه را نشستی؟ پیرمرد گفت: همان‌طور که عرض کردم به‌خاطر این‌که صدای ظرف شستن تو را از خواب بیدار نکند. پیرزن گفت: پس چطور سیفون توالت را... پیرمرد حرف پیرزن را قطع کرد و گفت: مرا دچار دور تسلسل کردی. الان می‌روم خودم را از پنجره به پایین پرت می‌کنم تا جوانمرگ شوم و از دست من خلاص شوی. پیرزن پنجره اتاق را باز کرد و گفت: بفرما. پیرمرد گفت: اوهو؟ می‌خواهی من بمیرم بروی شوهر کنی؟... در این لحظه پیرزن و پیرمرد هر دو از نحوه دعوا کردن‌شان خنده‌شان گرفت و پس از آن‌که دقایقی به یکدیگر خنده کردند، برای صرف صبحانه به آشپزخانه رفتند و سال‌های باقیمانده عمر خود را[که یک‌سال و سه ماه بود] با خوشی و شادمانی در کنار هم سپری کردند.