برقرار هستیم اما خوب نه؛ آقای جون دل!

برقرار هستیم اما خوب نه؛ آقای جون دل!

حامد عسکری شاعر و نویسنده

   امید توی مدرسه خرش می‌رفت. همه‌کاره بود. آقای شاهرخ خیلی هوایش را داشت. هر کاری دوست ‌داشت انجام می‌داد. هر کس را دوست داشت برای خودش یار می‌کشید. زنگ‌های ورزش وقت‌های بازی که تیم خودش توی زمین بود را بیشتر محاسبه می‌کرد و خلاصه یک دیکتاتور مطلق بود. آقای شاهرخ که منتقل شد یک مدرسه دیگر،امید بادش خوابید. یکی شده بود عین خودمان. بعدها فهمیدیم آقای شاهرخ، دایی امید بوده و همیشه حواسش به او بوده و او که رفته، قدرت امید هم ته کشیده است.
توی یک خودروی کروک در شیکاگو نشسته. یک زنجیر چند ده گرمی احتمالا طلای مارک (که طلایش یک قیمت دارد و مارک و طراحی‌اش یک قیمت جدا) انداخته به گردنش. یک عینک آفتابی چندین دلاری به چشم زده و یک موسیقی لایت هم گذاشته. حوصله ندارم ساعت و لباس و هندزفری‌اش را هم در نوشته بیاورم و قیمت بگذارم. رو به دوربین زل زده و با سلام جون دل، برقراری عزیز، حرف‌های انگیزشی‌اش را شروع می‌کند. محکوم‌مان می‌کند که خوب فکر نمی‌کنیم. محکوم‌مان می‌کند که نخواسته‌ایم. محکوم‌مان می‌کند که تمام تلاش‌مان را نکرده‌ایم. ویدئوها ویو می‌خورد. دست‌به‌دست می‌شود. من به جوانی فکر می‌کنم که پول جمع کرده بود و برای این‌که شندرغاز سود کند، وارد بورس شده و چند ماه بعد خاکسترنشین شده. چند نفر سر دلار و سکه و خانه و ماشین به خاک سیاه نشسته‌اند. چند تا تولیدی و فروشگاه تعطیل‌شده؟بخش‌هایی‌ از آن را می‌اندازیم گردن کرونا. بخش‌هایی تقصیر تحریم‌هاست و بخش‌هایی هم جنگ اقتصادی کشور. ولی هیچ آدم عاقلی دارایی‌اش را به خاکستر نمی‌کشد. از سر سیری دست به تعطیلی مغازه‌اش نمی‌زند. چند نفر را من و شما می‌شناسیم که طی همین یکی‌دو سه ‌ساله در حد و توان خودشان برای بهبود سطح زندگی‌شان تلاش کرده‌اند و نشده.
آقای جون دل! ما شاید خوب نباشیم اما برقراریم.شما داری؟ وضعت خوب است؟ نوش جانت، حسود مال مردم که نیستیم. آن‌سوی دنیا نداشته‌های ما را به رخمان نکش. نگو نخواسته‌ایم. نگو تفکرمان ایراد دارد. ما تلاش می‌کنیم و نمی‌شود.