نسخه Pdf

لیست خوب‌های من

ماجرای آشنایی با نادرخان در کلاس آقای افراسیابی

لیست خوب‌های من

سال 99 برای همه بچه‌های کلاس، سال متفاوتی بود. چه از لحاظ درسی و آموزشی، چه به لحاظ مسائل و پیش‌آمدهای خانوادگی.
مرتضی مادربزرگ و پدربزرگش را به‌دلیل کرونا از دست داد. محسن مادر عزیزش در اثر ایست قلبی مرحوم شد. محمد پسرعمویش در یک تصادف عجیب و دلخراش از دنیا رفت. صادق صاحب یک خواهر و برادر دوقلو شد. پدرام به‌دلیل وضعیت جسمی مادرش مجبور به هجرت به شمال شد و خلاصه هزار تا اتفاق دیگر که همه‌شان در همین سال موشی 99 افتاد.
 وقتی سال کهنه می‌شود همه به این فکر می‌کنند که بدترین و خوب‌ترین اتفاقی که در سال کهنه برایشان پیش آمد چه مسائلی بود و برای خوب‌هایش احساس دلخوشی می‌کنند و بدهایش را از خاطرشان پاک می‌کنند اما برای من بزرگ‌ترین و خوب‌ترین اتفاقی که افتاد این بود که آقای افراسیابی، امسال معلم انشای ما بود. البته در کنار این اتفاق آشنایی من با کتاب‌های آقای نادرخان ابراهیمی بود. (نادرخان لفظی است که آقای افراسیابی همیشه استفاده می‌کند.)
 سال گذشته از آن سال‌هایی بود که برای من خوبی‌ها و مزیت‌هایش به بدی‌ها و ناخوشی‌هایش خیلی می‌چربید. کتاب‌های نادرخان جزو فهرست خوب‌های من در سال کهنه بود. آقای افراسیابی، «نادرخان» را جزو نوادر ادبیات داستانی ایران می‌داند. دو ماه فرصت گذاشت برای آقا نادر تا او را بیشتر بشناسیم و من که خیلی مشتاق بودم، خودم به‌دنبال شناخت و شناسایی آقا نادر بروم، داوطلب شدم برای تحویل دادن یک تحقیق در مورد آقا نادر و ارائه سر کلاس. تا این‌که بالاخره تعطیلات عید تمام شد و به بهانه تولد آقا نادر که چهاردهم فروردین ماه بود اولین ارائه کلاسی من در سال 1400 در مورد آقا نادر این‌گونه رقم خورد: «آقا نادر ابراهیمی نه‌تنها یک نویسنده بود که مترجم، ویراستار و پایه‌گذار مؤسسه همگام و کارشناس ادبیات کودکان نیز بود. (مؤسسه همگام به منظور مطالعه در زمینه مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان به همت نادر ابراهیمی و همسرش بر پا شد و فعالیتش را در حیطه نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی و پژوهش درباره خلق و خو، رفتار و زبان کودکان و نیز بررسی شیوه‌های یادگیری آنان دنبال کرد. همچنین ترجمه آثاری از دیگر کشورها به زبان فارسی برای کودکان در این مؤسسه انجام می‌شد.) آقای ابراهیمی خیلی آدم توانمند و پرکاری بود و برای رسیدن به اهدافش برنامه‌ریزی دقیق داشت و به آن حتما عمل می‌کرد.»
او شغل‌های بسیاری را تجربه کرده بود از جمله: «کمک کارگری، کارگری چاپخانه، حسابداری، تحویلداری بانک، صفحه‌بندی روزنامه و مجله، میرزایی در حجره فرش، کتابفروشی و چاپ مقاله‌های ایران‌شناسی و شغل‌های دیگر.»
 نادر ابراهیمی نخستین اثرش برای کودکان را به نام «دور از خانه» را  در سال 47 منتشر کرد و پس از آن نزدیک به 50 اثر را برای کودکان و نوجوانان به یادگار گذاشت. کتاب‌هایی مثل آن شب که تا سحر، آن که خیال بافت، آن که عمل کرد، باران، آفتاب و قصه کاشی، بزی که گم شد، پهلوان پهلوانان و بسیاری از آثار دیگر. نادر ابراهیمی علاوه بر کارهای بزرگی که برای کودکان و نوجوانان انجام داد، مجموعه کتاب‌های ویژه و بی‌نظیری نیز در حوزه بزرگسالان دارد. من برای خواندن قلم نادرخان ابراهیمی از سری کتاب‌های «یادگاری‌های نادر ابراهیمی» که توسط انتشارات شهر قلم چاپ شده، آغاز کردم که در هر جلد به یک موضوع می‌پردازد. از جمله این عناوین ما مسلمانان این آب و خاکیم، ما زرتشتیان این آب و خاکیم، حکایت آب خنک، قصه‌های قالیچه‌های شیری، با من بخوان تا یاد بگیری و قصه‌های دیگرش است.
اما برای آشنایی بیشتر شما با قلم آقای ابراهیمی قسمتی از کتاب «با من بخوان تا یاد بگیری» را برایتان می‌خوانم: «قناری همین‌طور که همه جا را نگاه می‌کرد تا شاید پرنده بیکاری را پیدا کند، چشمش به آسمان افتاد و دید که یک پرنده خاکی رنگ دارد روی هوا، در یک نقطه، بال بال می‌زند. انگار که روی هوا ایستاده و با نخ از بالای آسمان آویزانش کرده‌اند. قناری فریاد زد: آهای پرنده‌ای که روی هوای ایستاده‌ای؟ من سلام می‌کنم، احوال‌پرسی می‌کنم. حال شما خوب است؟
پرنده که نامش کاکلی بود، تندی آمد پایین و گفت: تو پرنده خیلی با ادبی هستی، اما چرا بیخودی سلام و احوال‌پرسی می‌کنی؟ راهت را گم کرده‌ای؟ مشکلی داری؟ جانوری اذیتت کرده؟ کمکی می‌خواهی؟ اصلا بگو ببینم از کجا آمده‌ای؟ کجا می‌خواهی بروی؟ مگر امروز را تعطیل کرده‌ای که ول‌می‌گردی؟ ها؟
قناری گفت: من که نمی‌توانم یک‌جا به این همه سؤال جواب بدهم. بی‌زحمت یکی‌یکی بپرسید شاید بتوانم یکی‌یکی جواب بدهم.
کاکلی گفت: باشد! حالا، تند و تند، یکی‌یکی جواب بده!
قناری گفت: اگر حوصله خندیدن داشتم، خیلی می‌خندیدم. اما حیف که غصه دارم و نمی‌توانم بخندم. به هر حال پرنده محترم! من فقط می‌توانم به آخرین سؤال شما جواب بدهم... اما راستش، خجالت می‌کشم... امروز، روز تعطیل من نیست. من اصلا کار نمی‌کنم. بیکار بیکارم.
کاکلی گفت: بیکار بیکار؟ اوه... این خیلی بد است. تو به‌زودی مریض می‌شوی یا اسباب ناراحتی خودت و دیگران می‌شوی...»
 
ضمیمه قاب کوچک