حکیم شاد  و سرنوشت وی

حکیم شاد و سرنوشت وی

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 در روزگاران قدیم حکیمی زندگی می‌کرد که مریدان زیادی داشت و از مشخصات وی این بود که همیشه شاد و خوشحال بود و حتی وقتی در بستر مرگ افتاده بود هم می‌خندید. در این لحظه یکی از شاگردان حکیم از او پرسید: ای حکیم بزرگ، شما واقعا مایه تعجب و هستید، حتی الان هم که در بستر مرگ قرار دارید می‌خندید، در صورتی که در مردن چیز خنده‌داری وجود ندارد و ما به خاطر این موضوع ناراحت هستیم و فکر می‌کنیم لااقل شما هم باید در این لحظات ناراحت باشید. حکیم گفت: این سؤال نبود، جمله خبری بود. یک چیزی بپرسید که من جواب بدهم و حالت پندآموز داشته باشد. یکی دیگر از شاگردان پرسید: تمام عمر خندیدید، لااقل بگویید چی می‌زدید؟ حکیم گفت: بعد از 70سال، حالا یادتان افتاده بپرسید؟ شاگرد گفت: این را بدانیم و بمیرید بهتر است یا ندانیم و بمیرید؟ حکیم گفت: باشد، می‌گویم. وی سپس ادامه داد: من هم روزگاری مثل شما داغان و افسرده بودم تا این که نزد استادی رفتم، اولین‌بار که نزد استاد رفتم او از ته دل می‌خندید بدون آن که اتفاق خنده‌داری افتاده باشد یا کس دیگری آنجا باشد. من از او سؤال کردم چه اتفاقی برای شما روی داده که همین‌طور در حال خندیدن هستید؟ او در پاسخ گفت: من هم روزی به اندازه تو بیچاره و غمگین بودم ولی روزی نزد استادی رفتم که داشت می‌خندید... شاگردها گفتند: استاد، دارید می‌میرید، بحث را جمع کنید. حکیم خلاصه کرد و گفت: خلاصه این‌که یکی از استادان چند پشت قبل، مثل شما بیچاره و غمگین بود ولی یک‌روز ناگهان متوجه شد که این غم و اندوه، انتخاب خود اوست و بعد تصمیم گرفت که شاد باشد. حالا رازی را برای شما بازگو می‌کنم. من هرروز صبح که بیدار می‌شوم از خودم می‌پرسم: یک‌روز دیگر شروع شده، امروز دوست داری سرور و شادی را انتخاب کنی یا غم و بدبختی را؟ و نکته کلیدی و جالب اینجاست: من هر روز تصمیم می‌گیرم شادی را انتخاب کنم و برای همین شروع به مطالعه مواضع و اظهارات مقامات مسوول می‌کنم و از خنده و شادی پاره می‌شوم. شاگردی گفت: ما هم غمگین نیستیم ولی الکی هم نمی‌خندیم. حکیم گفت: اگر من تمام عمر نمی‌خندیدم، الان شما این سؤال را با من مطرح نمی‌کردید و به این راز پی نمی‌بردید که غم و شادی انتخاب شماست. در این لحظه بنزین حکیم تمام شد و وی برای همیشه خاموش شد.