تغییر رویکرد دانشبنیان
امید مهدینژاد طنزنویس
مدیر یک شرکت دانشبنیان که بر اثر نابسامانیهای اقتصادی اخیر دچار بحرانهای شدید مالی شده بود، یک روز بعدازظهر پس از جلسه هیاتمدیره که با تنشهای ناراحتکننده همراه بود، از دانشبنیان بیرون آمد و به پارک کوچکی که در آن نزدیکی بود رفت و روی یکی از نیمکتهای پارک نشست و به افقهای دور خیره شد. در این لحظه پیرمرد متشخصی که کتوشلوار و کراوات پوشیده بود در کنار وی روی نیمکت نشست و گفت: چرا مچاله و گرفتهای جوان؟ مدیر دانشبنیان طی شش دقیقه وضعیت شرکت را برای پیرمرد تشریح کرد. پیرمرد بلافاصله دستهچکی از جیب بغل کتش بیرون آورد و با خودنویس رقم 10میلیارد تومان را روی آن نوشت و به مدیر داد و گفت: یکسال دیگر در همین ساعت در همینجا این مبلغ را به من پس بده و با مدیر خداحافظی کرد و رفت. مدیر به امضای چک دقت کرد و نام قرمزیان را تشخیص داد و با شادی و شعف از اینکه یکی از ثروتمندترین اشخاص کشور چنین مبلغی به وی قرض داده است به دفترش در دانشبنیان بازگشت. وی نخست تصمیم گرفت چک را نقد کند و بدهیهای شرکت را بپردازد اما در ادامه منصرف شد و چک را در گاوصندوق گذاشت و به پشتوانه آن چند طرح بلندپروازانه دانشبنیان را عملیاتی کرد. طرحهای بلندپروازانه وی طی چند ماه نتیجه داد و طی یکسال، شرکت بدون آنکه چک قرمزیان را نقد کند به سود 20میلیارد تومانی رسید. یکسال بعد مدیر دانشبنیان با یک دستهگل به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست. چند دقیقه بعد مردی با روپوش سفید نزد وی آمد و گفت: شما یک پیرمرد که کراوات و دستهچک دارد ندیدید؟ مدیر گفت: من هم منتظر او هستم. مرد گفت: او دیوانه است و همواره از آسایشگاه فرار و خود را رعیت یا زنجانی یا جواهریان یا مدیری یا یکی دیگر از اشخاص ثروتمند معرفی میکند و چک بیمحل میکشد و مردم را سر کار میگذارد. در این لحظه مدیر دانشبنیان فهمید چک قرمزیان الکی بوده و دریافت این پول نبوده که شرایط او را تغییر داده، بلکه اعتمادبهنفس به وجود آمده در او بوده که قدرت لازم برای نجات شرکت را به او داده بوده. همزمان با این تغییر دیدگاه، مرد روپوشسفید نیز پیرمرد دیوانه را پیدا کرد و توی ماشین چپاند تا به آسایشگاه ببرد.