چه کابوس‌هایی می‌آیند

درباره مجید که در «صبح روز بعد...»، دلهره بسیاری از دانش‌آموزان را نمایندگی می‌کرد

چه کابوس‌هایی می‌آیند

اگر بدآموزی نباشد، یکی از خوشبختی‌های هر روزه من این است وقتی از خواب بیدار می‌شوم، خبری از درس و مدرسه و امتحان نیست. با این‌که در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و تا حدودی دبیرستان، جزو شاگرد زرنگ‌ها بودم و نمرات بالایی در بیشتر درس‌ها می‌گرفتم و خاطرات خوبی هم از دوستان و همکلاسی‌ها و بسیاری از معلم‌های عزیز دارم اما واقعا چه اصراری است به تکرار و مرور آن روزها و سال‌ها و باوجود عطش آموختن، ترجیح می‌دهم اجباری تکالیفم، سمت و سویی غیر از درس و مدرسه و تخته‌سیاه داشته‌باشد.
حتما مجید «قصه‌های مجید» و به‌ویژه فیلم «صبح روز بعد...» (به کارگردانی کیومرث پوراحمد که براساس سه قصه از هوشنگ مرادی‌کرمانی روایت شد) هم حالا با هر حال و روز و شغل و مسؤولیتی، محال است سودای تکرار دوران مدرسه و تداعی کابوس‌وار آن، به خصوص درس شیرین ریاضی را داشته‌باشد. همان درسی که معلمش با کوچک‌ترین بهانه‌ای، مدام مجید را پای تخته می‌کشاند و به جای اهلی‌کردن و ایجاد علاقه ریاضی در مجید، شاگرد بیچاره را مضطرب و هراسان می‌کرد. یادتان هست که استفاده از تسبیح و انداختن دانه‌های آن، چه هول و ولایی به دل مجید می‌انداخت؟ مجیدی که شیفته قصه و ادبیات بود و از هر فرصتی برای خواندن بهره می‌برد و مثل من و خیلی از دانش‌آموزانِ دیگر میانه‌ای با حساب و کتاب و ریاضیات نداشت.
«صبح روز بعد...» محصول 1371 خیلی حالِ درس و مدرسه و امتحان دارد و با قصه خوب مرادی‌کرمانی، کارگردانی پوراحمد و به‌ویژه تجربه‌اش از دستیاری عباس کیارستمی در یک فیلم درجه‌یک با حال و هوای مدرسه یعنی «خانه دوست کجاست؟» و بازی‌های خوب مهدی باقربیگی (مجید) و جهانبخش سلطانی (ناظم)، در یاد مانده و هنوز هم کار می‌کند و مهر تاییدی بر ترس‌های دانش‌آموزی و برخی نقاط تاریک نظام آموزشی می‌زند. فیلم با نماهایی از پژواک صدای قدم‌های دلهره‌آور ناظم در راهروهای خلوت یک مدرسه بزرگ و قدیمی شروع می‌شود و بعد از یکی دو پلان از تسبیح‌های آویزان در یک مغازه ـ که بعدا به کارکرد آن در قصه پی می‌بریم ـ به نمایی از مجید و همشاگردی‌های دیگرش روی صندلی‌های فلزی و تاشوی قدیمی می‌رسیم که در پاسخگویی به سوالات امتحان، بلانسبت مثل چیز در گِل، گیر کرده‌اند؛ وضعیتی به‌غایت آشنا برای انبوه دانش‌آموزان دیروز. در همین چند نمای کوتاه، وضعیت ابزورد دانش‌آموزان که برای گریز از لحظه اکنونِ امتحان، به لطایف‌الحیل متعددی پناه می‌برند، به‌خوبی نشان داده می‌شود. باز مثل همین فیلم، یادمان نرفته که هر حرکت معلم‌ها و مراقب‌ها از جمله خوردن و آشامیدن‌شان و حتی سکوت و هیس‌گفتن‌های مدامشان، چطور تمرکز دانش‌آموزان را برای اندکی آسودگی و آرامش و یادآوری خوانده‌ها و نخوانده‌ها و خدای ناکرده تقلب، برهم می‌زد!
آن سه‌نقطه بعد از کلمات «صبح روز بعد» در عنوان فیلم، به‌خوبی دلهره دائمی مجید را نشان می‌دهد و ترس و استرس همواره‌اش برای بی‌اطلاعی از فردا را تشدید می‌کند؛ این‌که باوجود استعدادش در نوشتن و علاقه بی‌حد و حصرش به خواندن و ادبیات، آیا تنها او را با متر و معیار ریاضی، می‌سنجند و دوباره به چوبِ تنبیه می‌رانند؟ با این وصف، حتما یکی از خوشبختی‌های هر روزه مجید در این روزها این است وقتی از خواب بیدار می‌شود، خبری از درس و مدرسه و امتحان نیست.