انگیزشی، آموزشی، باشزداشتی

انگیزشی، آموزشی، باشزداشتی

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

حکیمی که در بیان امور معنوی به زبان ساده و تنظیم مثال‌های ساده برای تبیین مفاهیم پیچیده و لحن انگیزشی و آدم‌راه‌انداز مشهور بود، روزی در حالی که شاگرد وی کیفش را می‌کشید و از عقب وی روان بود، از میان جنگلی می‌گذشت.
در میان راه به نهال تازه‌روییده‌ای رسیدند که برگ‌های تروتازه‌ای برآورده بود و برگ‌هایش در زیر نور آفتاب درخششی رویایی داشت. حکیم به شاگرد گفت: کیف مرا به من بده و برو این نهال تازه روییده را از جا بکن.
شاگرد گفت: چشم و کیف حکیم را داد و سروقت نهال رفت و با یک فشار آن را از خاک بیرون آورد. حکیم گفت: چطور بود؟ شاگرد گفت: خیلی باحال بود، زرتی اومد بیرون. حکیم کیفش را به شاگرد داد و دوباره به راه افتادند. چند قدم جلوتر به درخت تنومندی رسیدند که شاخ و برگ فراوانی داشت.
حکیم به شاگرد گفت: کیف مرا به من بده و برو این درخت را هم بکن. شاگرد کیف حکیم را داد و سروقت درخت رفت اما هرچه زور زد نتوانست حتی تکانی به درخت بدهد و دست از پا درازتر نزد حکیم برگشت. حکیم گفت: چطور بود؟ شاگرد گفت: خیلی کلفت بود. حکیم گفت: بدان که درخت نماد کارهای زشت و صفات ناپسند است و خاک نماد دل آدمی تا وقتی کارهای زشت در دل تو ریشه ندوانده می‌توانی با یک حرکت آن را فلان کنی اما اگر اجازه بدهی کارهای زشت در دلت ریشه کند، هرگز نمی‌توانی.
 در این هنگام خودروی محیط‌زیست جلوی پای حکیم و شاگرد ترمز کرد و مامور محیط‌زیست از آن پیاده شد و حکیم و شاگرد را به جرم از ریشه کندن نهال طرح کمربند سبز بازداشت کرد. روی صندلی‌عقب خودروی محیط‌زیست، شاگرد از حکیم پرسید: خودروی محیط‌زیست نماد چیست؟ حکیم گفت: خاموش و شاگرد تا آخر خاموش شد.