نورچشمی گل آقا
كار روزها رفتن است دیگر. همین كه غم داری و به این فكر میكنی كه ایبابا فلانی هم رفت، یكهو به خودت میآیی و میبینی 40 روز هم از رفتنش گذشته است. اینها را دیروز با خودمان میگفتیم، وقتی دیدیم 40 روز از رفتن جناب ملانصرالدین معاصر، زندهیاد ابوالفضل زوریی نصر آباد گذشته است. مردی كه بلد بود لبخند بر لبها بنشاند و علاوه بر این خوب حواسش بود چگونه و به چه قیمتی هم این كار را بكند. سراغ او و فعالیت هایش رفتیم تا هم از این زرویی یادی كرده باشیم و هم با یكدیگر مرور كنیم چطور یك نفر میشود محبوب و بزرگ و عزیز.
وقتی گلآقا گفته قلم عبید زاكانی و دهخدا در دست شما -ملانصرالدین - بوده، آن هم در 23سالگی! ما دیگر چه بگوییم در تمجید قلمتان؟ گفتنیها را گلآقا گفته است. راست هم گفت كه چراغها در حال روشن شدن هستند و طنز در حال جان گرفتن. فقط كاش میماند تا چراغانی شدن شهر را هم میدید.
اما خوب شد كه نیست تا ببیند بالاخره اشك لبخند را درآوردی. عوض همه خندههایی كه حوالهمان كردی و بر لبمان نشاندی، مثل پایان همه طنزهایت، بیت آخرت ناسروده ماند و خوب شد كه گلآقا نیست وگرنه چه اشكها كه از او میستاندی؛ آنچنان كه از سیدمهدی شجاعی و موسوی گرمارودی! چقدر خندهدار شده مرگ. خوب به بازی گرفتیاش. ابهتش ریخت گرچه عاقبت محتوم و مختوم همه ما ست؛ اما فقط شما میتوانستی از یك تراژدی تمام عیار، كمدی بسازی و مگر طنز همین نیست...؟ ادوباره كار طنزمون به غم خوردب...
اباز، یه هوا دلم گرفته امروز/جون شما، دلم گرفته امروزب... اقربون شكل ماه هر چی مردهب خوش به حال شما كه ارفتی و گم شدی و پیدا شدیب...به جای همه ما اشب تو بیابون خدا بساط كن/اون جا بشین با خودت اختلاط كنب و بلند بلند با همان سبیلهایی كه هر تارش تضمین بود بخوان ادل كه نلرزه، جز یه مشت گل نیست/ دلی كه توش غصه نباشه، دل نیست/این در و اون در زدناش قشنگه/ به سیم آخر زدناش قشنگهب و به حال ما بغض كن و برایمان سنگ تمام بگذار و بگو ا سجل و مدرك نمیخواد كه گریه/ دستك و تمبك نمیخواد كه گریه/رو لبمون همیشه خنده پیداست/ میخندیم، اما دلمون كربلاستب و بگذار بغضمان بتركد كه ما دلمان شكسته و به قول شماتاآدم دلشكسته، بش حرج نیستب شما فقط بگو اچطور شد؟ تموم شد، كجا رفت؟/ مثل پرنده پر زد و هوا رفت/ سرزده آفتاب از پشت بوم/ ما موندیم و یه قصه ناتموم/ قربون دورهای كه خوشبینی بود/ تار سبیلها چك تضمینی بودب. شما زمزمه كردی اما صدایت در همه گوشها ماند: اآی جماعت، چطوره احوالتون؟/چی مونده از صفای پارسالتون؟/نگین فلانی از لطیفه خسته است/ خداگواهه من دلم شكسته است/ با خنده شماس كه جون میگیرم/ برای تكتك شما میمیرمب. ما هم بیخنده شما میمیریم كه اشهر بدون مرد، شهر دردهب
آنقدر كه سواد من قد میدهد ملانصرالدین خان كه گلآقا در ناصیهاش آتیه چراغانی میدید و او را میراثدار عبید و دهخدا، سر تعارف و از این قبیل تملقگوییها و اغراقها مفتخر به این وصف نشد كه نه گلآقا اهلش بود و نه او محتاجش! سند حقانیتش هم آثار مكتوب او و شاگردانی هستند كه مستقیما متاثر از او و راهی كه او آغاز كرد، بوده و هستند.
اتذكرة المقاماتب نام یكی از ستونهای هفتهنامه گلآقا بود كه در آن شرح حال شخصیتهای سیاسی ایران به چاپ میرسید. این ستون كه نقیضه اتذكره الاولیابی عطار نیشابوری بود با قلم ابوالفضل زرویی وتبا نام مستعار ملانصرالدین هر بار سراغ یكی از چهرههای دولتی میرفت. اتذكره المقاماتب قطعا یكی از بهیادماندنیترین ستونهای طنز سالهای پس از انقلابتو یكی از بهترین نمونههای نقیضهسازی در طنز فارسی است.
جناب ملانصرالدین در 18 سالگی سردبیر مجله گلآقا بوده و طبیعی است كه ستوننویسی طنز در مطبوعات از دستاوردهای ابداعی او باشد. بعد از ستون تذكرهالمقامات بود كه سایر روزنامهها و نشریات به اهمیت طنز پی بردند. تذكرهالمقامات، هم تراز نقد ادبی را بالا برد و هم آستانه تحمل انتقاد را. خاصیت زبان طنز او این بود و دلیل وسعت مخاطب و تاثیرگذاری و اهمیتش هم همین بود.
یكی دیگر از راههایی كه نورچشمی گلآقا گشود، ورودش به عرصه آموزش طنز فاخر بود. موسس مركز طنز حوزه هنری بود و جلساتی كه در حوزه هنری و فرهنگسراها برگزار میشد بهواسطه وجاهتی بود كه او به شعر طنز معاصر داد و گرنه شعر طنز بعد از ایرج میرزا به سمت هزل و سقوط میرفت.
و اما نكته پایانی اینكه جناب ابوالفضل زرویی نصرآباد به شعر طنز خدمتی مشابه خدمت رفیق شفیقش قیصر امینپور نسبت به شعر انقلاب ارائه كرد. اشكستن حصار قالبهای كهن در خدمت معناب
زرویی اولین كسی بود كه در حوزه طنز، شعر نیمایی سرود و این راه تازه را به روی جوانترها گشود.
زمستان
هوا سرد است!
به روی بینیام از سقف منزل میچكد باران، زمین یخ، دست یخ، پا یخ، كمر یخ، سینه یخ، دل یخ
غلط كردم اگر هنگام گرما ااوخ و اَخب كردم خدایا!
پاك، یخ كردم!. چراغی دارم ای یاران كه هر سالی در این ایام بارانی زمن چیزی عجایبناك و هشت الهفت! میخواهد چراغم، انفتبمی خواهد!
چراغی مانده از اجداد من باقی ـ الا یا ایها الساقی ـ ! دمش سرد است و آهش گرم اما حیف، خاموش است!
الا ای مرد نفتی، مرد روغن مال چركین جامه، در بگشا! منم، من! مرد سرما خورده بی حال
منم، من! مرد هالوی كوپن دار مشنگ بیخودی خوشحال! نباشد بشكه ات خالی، زبانم لال!هوا سرد است و جانسوز است یكی میگفت: اروز اول هر سال نوروز است ـ و گرما میرسد از راهب صد و سی روز و اندی مانده تا نوروز صدوسی روز طاقتسوز به فكر نفت باید بود ـ از امروز!
علی از من كتاب و كیف میخواهد حسن كفش و ثریا دامن و مهری جهاز و اصغری قاقا! زنم از من لباس پشمی و زربفت میخواهد در این احوال وانفسا چراغم نفت میخواهد! ستایش باد خیاطان ایران را كه ارزانی به ما بیچارگان كردند تنبان رامربا، لوله قوری، صنوبر، طبل تو خالی الك، دفتر، سماور، اشك! یعنی كشك!خداوندا! دلم، غمگین و لرزان است و پر درد است وزیر نفت و بنزینا! هوا سرد است!