داستان پرنتیجه مؤدبترین كودك كار
پسر نوجوانی وارد سوپرماركت برادران دریانی بهجز اصغر شد و با لحنی مؤدبانه به برادر كهتر دریانی كه پشت صندوق ایستاده بود گفت: ببخشید آقای دریانی، ممكنه اجازه بدید برای دقایقی از تلفن سوپرماركت استفاده كنم؟ برادر كهتر دریانی گفت: هیچ اشكالی نداره و گوشی تلفن سوپرماركت را به پسر نوجوان داد. پسر نوجوان شماره تلفنی را گرفت و گفت: خانم سلام، ببخشید مزاحم شدم، شما كارگر نمیخواهید؟ خانم گفت: نه، ممنون. پسر گفت: ولی من خیلی كارگر خوب و كاریای هستم. علاوه بر نظافت داخل منزل و راهپلهها میتوانم اتومبیل شما را هم بشویم. خانم گفت: ممنون پسرجان، نیازی نداریم. پسر گفت: علاوه بر اینها خرید منزل را هم انجام میدهم و در صف نان و گوشت و مرغ تنظیم بازار هم میایستم. خانم گفت: پسرجان، كسی هست كه همه این كارهایی را كه گفتی برای ما انجام میدهد و از او بسیار راضی هستیم. پسر گفت: من با نصف مبلغی كه او میگیرد همه این كارها را انجام میدهم. خانم گفت: ممنونم. همانطور كه گفتم ما از كار او راضی هستیم و نیازی به نیروی كار جدید نداریم. پسر گفت: ممنون و تلفن را قطع كرد.
برادر كهتر دریانی كه مكالمه پسر نوجوان و خانم را شنیده و تحت تاثیر قرار گرفته بود، گفت: پسرجان، از صبوری و پیگیری تو خوشم آمد. ما در مغازه به یك كارگر ساده نیازمندیم. میخواهم تو را استخدام كنم. پسر نوجوان گفت: ممنونم آقای دریانی، اما من داشتم عملكرد خودم را میسنجیدم. من همان كسی هستم كه این كارهایی را كه گفتم برای خانمی كه به او تلفن زدم انجام میدهم. میخواستم ببینم كار من مورد رضایت ایشان هست یا نه. در این هنگام زنگ موبایل پسر نوجوان به صدا درآمد و پسر نوجوان گفت: الو. صدایی از پشت تلفن گفت: پسرجان، وقتی میخواهی بهعنوان ناشناس عملكرد خود را مورد ارزیابی قرار دهی، یا بده كس دیگری این كار را انجام بدهد، یا لااقل صدایت را عوض كن. پسر نوجوان گفت: چشم. خانم گفت: حالا هم بپر سه چهار عدد نان بگیر كه ناهار مهمان داریم. وی افزود: در پایان این را هم بدان كه اشخاص موفق كارهای متفاوت انجام نمیدهند، بلكه كارهای معمولی را به طرزی متفاوت انجام میدهند.
پسر پرسید: درست است، اما میشود ربطش را بگویید؟ خانم گفت: ربط نداشت. مال این بود كه داستان یك نتیجهگیری، چیزی داشته باشد و هرسه خاموش شدند.
برادر كهتر دریانی كه مكالمه پسر نوجوان و خانم را شنیده و تحت تاثیر قرار گرفته بود، گفت: پسرجان، از صبوری و پیگیری تو خوشم آمد. ما در مغازه به یك كارگر ساده نیازمندیم. میخواهم تو را استخدام كنم. پسر نوجوان گفت: ممنونم آقای دریانی، اما من داشتم عملكرد خودم را میسنجیدم. من همان كسی هستم كه این كارهایی را كه گفتم برای خانمی كه به او تلفن زدم انجام میدهم. میخواستم ببینم كار من مورد رضایت ایشان هست یا نه. در این هنگام زنگ موبایل پسر نوجوان به صدا درآمد و پسر نوجوان گفت: الو. صدایی از پشت تلفن گفت: پسرجان، وقتی میخواهی بهعنوان ناشناس عملكرد خود را مورد ارزیابی قرار دهی، یا بده كس دیگری این كار را انجام بدهد، یا لااقل صدایت را عوض كن. پسر نوجوان گفت: چشم. خانم گفت: حالا هم بپر سه چهار عدد نان بگیر كه ناهار مهمان داریم. وی افزود: در پایان این را هم بدان كه اشخاص موفق كارهای متفاوت انجام نمیدهند، بلكه كارهای معمولی را به طرزی متفاوت انجام میدهند.
پسر پرسید: درست است، اما میشود ربطش را بگویید؟ خانم گفت: ربط نداشت. مال این بود كه داستان یك نتیجهگیری، چیزی داشته باشد و هرسه خاموش شدند.