گِلشهر

گزارش خبرنگار اعزامی جام‌جم از مناطق سیل‌زده پلدختر

گِلشهر

لرها یك رسم دارند، در مراسم‌های عزاداری، گل می‌مالند روی لباس و سرشان و عزاداری می‌كنند. حالا بعد از سیلی كه شهر را شست و برد، طبیعت هم در این شهر عزادار است. خانه‌ها، درخت‌ها و جاده‌ها همه گل بر سر گذاشته‌اند و شهر را پر از گل كرده‌اند. ده دوازده روز از طغیان كشكان می‌گذرد و عزای طبیعت پایان نیافته است. در روزهایی كه خوزستان در خطر وقوع سیل است و هر روز سیل خبر می‌شود، لرستان در گل غرق است. محلی‌ها به حجم عظیم گل شهر، سونامی گل می‌گویند؛ سونامی كه تا تخلیه نشود، آینده شهر را معلوم نمی‌كند. كوها سبزند. رودخانه‌ها خروشان و روشن‌اند. چوپانان، گله را می‌چرانند و كشاورزان هم در زمین بذر می‌پاشند. اینجا خرم‌آباد است. كمی آن طرف‌تر اما همه چیز فرق می‌كند، انگار دنیای دیگری است. جاده پلدختر، بسته است. جلوی جاده را با پارچه پوشانده‌اند. ماشین از كنار جاده كه عبور می‌كند، جاده دو نیم شده خودش را نشان می‌دهد. بخشی از جاده نشست كرده و بخش دیگری هم با گل پوشیده شده است. جاده میانكوه یكی از جاده‌های فرعی است كه از آزادراه اندیمشك راه دارد؛ جاده دوطرفه‌ای كه یك طرفش كوه و طرف دیگر هم دره است. راه در بعضی از جاها آن‌قدر باریك می‌شود كه چرخ خودرو میلی متری از كنار دره عبور می‌كند. گل جاده را تخریب كرده است. سیل، سنگ‌های بزرگ را از قله كنده و به طرف پایین آورده است. سنگ‌ها در كنار جاده باریك، حالا یكی از جاذبه‌های جاده شده‌ است. بعد از گذر از جاده پرپیچ‌وخم شهر پلدختر، در تاریكی خودش را نشان می‌دهد. شهر، گود است و كوه‌ها احاطه‌اش كرده‌. ورودی شهر شلوغ است. با این كه ساعت نزدیك 11 شب است، شهر اما بیدار است.در تاریكی چیزی پیدا نیست. خاك اما اولین مشخصه شهر است. بوی خاك در هوا به مشام می‌رسد. خاك معلق در هوا می‌گوید به شهری قدم گذاشته‌ایم كه سیل گل را به خانه‌هایش مهمان كرده است.

در قسمت شرقی پلدختر همه خانه‌ها سرجایشان است. پارك‌ها پر از بچه است. توی بلوار اما همه چیز رنگ و بوی دیگری دارد. گل خشك شده، خیابان را پوشانده است. اولین تصویر صبحگاهی ما از سیل، ماشین پژوی سفیدرنگی است كه سیل درهای جلوی آن را شکسته و برده است. خیابان‌های منتهی به پل انقلاب، جایی كه بخش شرقی و غربی را به هم وصل می‌كند، شلوغ است. یكی از مأمورین نیروی انتظامی، بلندگو به دست گرفته و ماشین‌ها را راهنمایی می‌كند. تنها ماشین‌های امدادی اجازه ورود به خیابان را دارند. خیابانی كه پر از امدادگر است و اسمش هم امدادگران است. امداد در این خیابان، با موكب‌های پذیرایی شروع می‌شود. یك موكب چای، یك موكب آش رشته و آن یكی هم لقمه نان و پنیر به دست امدادگران و مردم سیل‌زده می‌رساند. ماشین از قوس پل كه عبور می‌كند، «كشكان» خروشان گل‌آلود خودش را نشان می‌دهد. رود هنوز انگار كه بغضی در دل دارد، می‌خروشد و می‌رود. حاشیه رودخانه، زمین تا كیلومترها ترك برداشته و تلی خاك از خانه‌ها باقی مانده است. اتفاق مهم اما آن طرف قوس است. از پل كه عبور می‌كنیم، صحنه‌آرایی طور دیگری می‌شود. صحنه جنگی به شكل دیگری خودش را نشان می‌دهد. تا چشم كار می‌كند، توی خیابان، ماشین و آدم و گل و سنجاقك و مگس و پروانه است. رنگ غالب این صحنه خاكی و گلی است. حتی نخل‌های خم شده هم خاكی هستند. بسیجی، ارتشی، جهادگر، روحانی و سپاهی، همه یك‌شكل بیل به دوش و چكمه به پا، در حال پاك‌سازی گل‌های خانه‌ها هستند. صددرصد خانه‌ها، مغازه‌ها و خیابان‌های شهر، در گل فرو رفته‌اند.
 منتظریم
سینا دمپایی به پا دارد . بی‌توجه اما در تلی از گل بالا و پایین می‌رود. كمی آن طرف، مادر و زن‌عمویش روی تلی از گل ایستاده‌اند و خانه و حیاط خانه‌شان را نگاه می‌كنند. گل تا دو متر، حیاط خانه را پوشانده است. چهار، پنج نفر از جهادگران، با بیل و فرغون در حال خالی كردن گل خانه آنها هستند. از خانه كوچكی كه یك زمانی چهار خانواده در آن زندگی می‌كرد، حالا تنها چهار اتاق كوچك تاریك و حیاط گلی مانده است. مریم، مادر سینا می‌گوید: «چهار روز است كه بسیجی‌ها در حال تمیز كردن خانه‌مان هستند.» گل اما در همه جا وجود دارد. خانه‌ها پاكسازی شده‌اند. در اتاق
 12 متری مریم، جز یك اجاق‌گاز گل‌گرفته چیز دیگر نیست. مریم می‌گوید: «فقط همین اجاق‌گاز برایم مانده است. این هم دیگر كار نمی‌كند.»
مریم لبخند می‌زند، اشك اما در نگاهش می‌نشیند. او حالا با جاری‌ها و پدرشوهر معلولش در خانه خواهر شوهر زندگی می‌كند. در حیاط، فرمان دوچرخه سینا پیداست. دوچرخه، در گل مانده، منتظر است تا كسی نجاتش دهد. كمی آن طرف تر خانه مصطفی است. تمام گل حیاط و اتاق‌ها تخلیه شده است. خانه اما مناسب زندگی نیست. آثار گل در خانه هنوز پیداست. بوی نم و گل با هم به مشام می‌رسد. چادرنماز و قرآن مادر مصطفی گلی شده است. مصطفی آینده روشنی برای خود و خانواده‌اش نمی‌بیند. او می‌گوید: «همه ما منتظر هستیم.» عروسكی تنها در گل مانده است و با چشمان نیمه‌باز نگاه می‌كند. توی تاقچه همان خانه عروسك گلی سوپرمن دستانش به نشانه پیروزی بالاست.
 از محبت سیرابیم
 از مجموعه ورزشی  شهید جواد سرمالیان تنها سردرش مانده است. سیل دیوارها را با خود برده است. زمین چمن مصنوعی، استخر شنا و سالن والیبال، همه و همه با هم یكی شده‌اند. اگر سكوهای زمین چمن نبودند، هیچ كسی نمی‌فهمید روزی در این نقطه ورزشگاهی هم بوده است. شرایط در این نقطه شهر، در محله كوی سازمانی كه رودخانه هم در نزدیكی آن قرار دارد، بدتر است. محله‌ای كه یك زمان ساختمان‌های مهاجران خرمشهری كه از جنگ فرار كرده بودند، ساخته شده بود، حالا جنگ‌زده است. چند ساختمان كاملاً ریخته است. تراكم ماشین‌های سنگین و گروه‌ها در این بخش بیشتر است. بیرون یكی از خانه‌ها، نورعلی رمضانی روی گل نشسته و به درون خانه‌اش نگاه می‌كند. وسایل خانه نورعلی، مبل، كمد، گلدان ‌و حتی ظرف‌های درون كابینت هم گلی‌اند. نورعلی با همه این‌ها اما شاكر است. او می‌گوید: «اگر نیروهای سپاه و ارتش نبودند، نمی‌دانم چه اتفاقی برای ما می‌افتاد.» خانه و زندگی نورعلی غرق در گل است. نگاه او اما می‌خندد. كمی آن طرف‌تر همه یكدفعه صلوات می‌فرستند. فرش خانه‌ای را بیرون كشیده‌اند و درون فرش سالم است و گلی دیده نمی‌شود. علی آوش، صاحب فرش و رئیس انجمن معلولان شهر است. او هم مانند نورعلی شاكر است و می‌گوید: «ما از محبت سیرابیم. همه ایران یكدل شده‌اند و به كمك ما آمده‌اند. لرستان هیچ‌وقت محبت مردم را فراموش نخواهد كرد.» دغدغه اعضای انجمن‌اش هستند. معلولینی كه به خاطر وقوع سیل، به مشكل خورده‌اند. كسانی كه حالا پای مصنوعی، ویلچر و وسایلشان را سیل شسته و برده است. بسیاری از اعضای علی محل اسكان مناسبی هم ندارند. جایی كه بتوانند در آن زندگی كند. او می‌گوید حتی بیمارستان امام خمینی (ره)، تنها بیمارستان شهر هم هوای بیمارانش را ندارد. بیمارستان از بیماران سیل‌زده و بهزیستی هم وجه دریافت می‌كند.
 ایران مچكریم
 در كنار نوشته و پلاكاردهای ارگان‌ها و گروه‌هایی كه برای كمك از شهرهای مختلف آمده‌اند، مردم هم پلاكارد زده‌اند. پیام آنها متفاوت است. بر روی سردر مغازه‌ها، روی شیشه عقب ماشین‌ها و حتی روی دیوارهای گلی مردم پیام تشكر گذاشته‌اند. «مردم شریف ایران مچكریم.»، «ما مردم محروم سیل‌زده از فرماندهان ارتش تشكر می‌كنیم.» و «لرستان دعاگوی مهربانی ایران است.» از پیام‌های آنهاست. در كنار گردوخاك معلق در هوا، مهربانی موج می‌زند. كارواش‌های صلواتی قدم‌به‌قدم در بخش شرقی شهر وجود دارد. احسان علیجانی شلنگ آب پرفشاری به دست گرفته و ماشین‌ها را می‌شوید. زیر كاپوت ماشین‌ها، لای چرخ‌ها و حتی سقف بعضی از ماشین‌ها را هم گل گرفته است. احسان می‌گوید: «روزانه صد تا ماشین می‌شویم.» كمی آن طرف‌تر، فرش‌های تازه شسته شده هم در آفتاب پهن‌اند. احسان تعریف می‌كند كه روزهای اول بعد از وقوع سیل، فرش‌های بیشتری شسته است. این روزها، او روزی 30 فرش می‌شوید. مانند احسان زیادند. میترا نوروزی، از كرج با دوستش سوار ماشین شده‌اند و دو نفری با كلی وسایل بهداشتی آمده‌اند برای كمك. مریم رمضانی و پسرش 18 ساعت از بابل رانده‌اند تا به كمك ارتش، برنج شمالی و شیر خشك به دست مردم لرستان برسانند. شیر خشكی كه جزو نیازهای اولیه همه مادرهای نگران سیل‌زده است.
 از امام رضا(ع) تا مناطق سیل‌زده
 در همه جای شهر آشپزخانه برپاست. هادی دالوند هم از خرم‌آباد برای طبخ غذا آمده. ظاهرش شبیه آشپزها نیست. با هیكل ورزشی برای كمك به سیل زده‌ها تلاش می‌كند.
هادی و گروهش از چهاردهم فروردین، دو روز بعد از وقوع سیل خود را به پلدختر رساندند و غذا درست می‌كنند. هادی می‌گوید: «ما تا دیروز، روزی 3000 پرس غذای گرم می‌پختیم.» حالا كه تعداد آشپزخانه‌ها زیاد شده، آنها اقلام را بسته‌بندی و به دست مردم می‌رسانند. به جز هادی، آشپزخانه آستان قدس هم در پلدختر آشپزی می‌كند. آشپزخانه مجهز آستان شلوغ است. دیگ‌های مسی، توی آشپزخانه چیده شده و آشپزها و كمك آشپزها با صورت‌های عرق‌كرده درون آشپزخانه می‌دوند. آن طرف، دور میز مسی، جوان‌ها جمع شده‌اند. دیگ‌های عدس سریع خالی می‌شود، روی ظروف غذا، گوشت چرخ‌كرده و ته‌دیگ روغنی طلایی می‌نشیند و ظرف‌ها برای تحویل آماده می‌شوند. علی حقوقی سرآشپز این آشپزخانه است. او ده سالی است برای زائران امام رضا(ع) و در اربعین آشپزی می‌كند. حقوقی هم در زلزله بم و هم در زلزله كرمانشاه حضور داشته است. او تفاوت آشپزی برای زائران و زلزله و سیل‌زده‌ها را این‌طور عنوان می‌كند: «حس و حال آشپزی برای مردم زلزله‌زده و سیل‌زده متفاوت است.» نه این كه آشپزی برای زائران جذاب نیست، علی، آشپزی را برای مردمی كه تمام خانه و زندگیشان را از دست داده‌اند، بیشتر دوست دارد. حس آشپزی برای مردم سیل‌زده برای او لذتبخش‌تر بوده است.
 دوباره می‌سازیم
باوجود بیمارستان‌های دایر، وضعیت بهداشتی شهر چندان تعریفی ندارد. به‌جز خاكی كه د ر هوا می‌رقصد، كمبود سرویس بهداشتی و حمام بیداد می‌كند. پلدختر از غذا و نیروی كمكی اشباع شده است، نیاز مردم اما وسایل و سرویس بهداشتی است. اغلب مردم سیل‌زده در خانه فامیل اسكان دارند، اما هستند كسانی هم كه در چادرهای هلال‌احمر یا در اسكان فرهنگیان باشند. تعدادشان كم است، شاید به 500 خانواده هم نرسند. در یكی از كمپ‌های هلال‌احمر كه در جاده پلدختر به معمولان قرار دارد، حدود صد چادر كنار هم برپا شده است. مردم به صف شده‌اند تا سهمیه لباس زیرشان را بگیرند. مریم زن
 45 ساله‌ای است كه در چادر زندگی می‌كند. او به ما می‌گوید: «اینجا نه سرویس بهداشتی است و نه حمام صحرایی.» استفاده از سرویس بهداشتی مغازه‌ها و خانه‌های سالم، تنها چاره آنهاست. مریم می‌گوید كه در چادرش با یك لگن آب حمام می‌كند.
شرایط در كمپ‌ها از همه جا بدتر است. مائده متولد 70 است و تعریف می‌كند كه از روز سیل تا به حال روزی سه قرص آرامبخش می‌خورد. روی پیشانی مائده چین افتاده است. چشمان خوش‌رنگ درشتش، نگران است. انگشتانش را در دست می‌فشرد، دستانی كه در تاریكی از خیسی برق می‌زند. خاله‌اش زن میانسالی است. تعریف می‌كند جنگ را در لرستان دیده و حالا سیل هم مانند جنگ تمام می‌شود و شهرش دوباره آباد خواهد شد. خاله شكرگزار است و با هر خنده، خالكوبی خورشید نشان روی چانه‌اش درخشان‌تر و بزرگ‌تر می‌شود.
خاله با دست‌های بزرگ زبرش می‌زند پشت مائده و می‌گوید: «این شهر دوباره ساخته می‌شود. ببین كی بهت گفتم؟» مائده از تصور این حرف لبخند می‌زند، چشمان مائده حالا زیباتر هم شده است.
آن طرف زیر نور كم‌رمق، كودكی با گل، كنار چادر، خانه گلی می‌سازد.