سفرنامه  دمشق

سفرنامه دمشق

ساعت 11 شب است. لباس سبك كرده‌ام نشسته‌ام روی كاناپه، یك چایی ریخته‌ام بنوشم و همزمان گوشی چك كنم و بخوابم كه سحر بیدار شوم، سید احسان توی واتس‌اپ پیام می‌دهد، حاجی امشب میای بریم مسجد ارک، شب عاشورای منصور امشبه، حضرت رقیه می‌خونه اگه پایه‌ای بپوش بیام دنبالت، چایی‌ام را ‌هورت می‌كشم، داغی‌اش می‌دود توی دندان نصفه نیمه عقلم، تیر می‌كشد، ‌اصلا كیف عالم در همان وقت‌هایی است كه عشق می‌آید وسط معركه و عقل تیر می‌كشد. عقل می‌گوید از هفت صبح سر پا بودی، بخواب استراحت كن فرداشب برو، عشق می‌گوید، سید احسان واسطه شده بپوش برو تنبلی نكن، سید احسان ایز تایپینگ: چه كنم حامد بیام؟ تایپ می‌كنم بیا، لباس می‌پوشم برسی توی موها و دو پاف عطر و توی آینه آسانسور خودم را ورانداز می‌كنم. چراغ‌های ماشینی از دور تاریكی چسبناك كوچه را چاك می‌دهد و همین‌طور كه نزدیك می‌شود سایه‌ام دراز. می‌اندازیم توی حافظ، چه خبرها یكی‌یكی پینگ‌پنگی جواب داده می‌شود، دارد ازدواج می‌كند خوشحال می‌شوم... جایی حوالی توپخانه پارك می‌كنیم، خانواده‌ها گله‌گله نشسته‌اند. زیرانداز انداخته‌اند، جای عجیبی است میدان توپخانه و‌حوالی بازار، روزها در قرق موتوری‌ها و‌ چرخی‌ها و وانت‌بارهاست كه رتق و فتق امور دنیای بندگان خدا بكنند و بار و مسافر و جنس ببرند و شب‌های رمضان می‌شود محراب ابوحمزه و صحیفه سجادیه و نماز شب و تعالیت یا مجیر همان بنده‌ها...
حاج منصور هنوز شروع نكرده. از بلندگو بوقی‌های پنهان لای چنارهای اردیبهشتی، شیخی واضح و ساده احكام می‌گوید، هنوز صحن ارك اینقدری پر نشده كه برای ما دو نفر جا نداشته باشد مثل فلامینگو‌ها پا ور می‌چینیم و جمعیت را نرم رد می‌كنیم و می‌رویم توی صحن یك جا می‌نشینیم ... حاجی شروع می‌كند چند بیت مناجات، بلد كار است و الهی العفو می‌گیرد كه اشك در می‌آید، اشك مناجات با اشك روضه فرق دارد مزه‌اش، اشك مناجات برای همان مقدار دارویی است كه تزریقات‌چی‌ها سرنگ را رو به آسمان می‌گیرند و چند قطره‌اش را هوایی می‌چكانند كه هوا و ناخالصی نداشته باشد بعد دارو را تزریق می‌كنند. حاجی كم‌كم می‌رود توی روضه: الهی صورتش آتش بگیرد / مرا با سیلی‌اش بیدار می‌كرد
صحن مسجد غوغاست... پرت می‌شوم به حرم سه ساله ... عقلم تیر می‌كشد توی اشك می‌گویم: یك سوریه ما را دعوت نمی‌كنید؟  
ادامه دارد...