داستان عبرتآموز گوزن و زالو و شاهین و خبرنگار
در یكی از سرزمینهای دوردست، گوزن جوانی كه به مقصد كوه بلند در حركت بود در علفزاری ایستاد تا بچرد و مقداری استراحت كند. ناگهان در لابهلای علفها زالویی را دید كه میخزید، سپس سرش را بالا میآورد و اطراف را نگاه میكرد و سپس دوباره میخزید.
گوزن گفت: ای حیوان كوچك، اسمت چیست؟ زالو گفت: زالو.
گوزن گفت: چرا اینطوری راه میروی؟ با اینطرز و سرعت راه رفتن فكر میكنی كی به مقصد میرسی؟ زالو گفت: مقصد كجاست؟ گوزن گفت: بالای كوه بلند.
زالو گفت: مدل راه رفتن من اینطوری است، اما حاضرم تا مقصد تو با تو مسابقه بدهم.
گوزن خنده بلندی كرد و گفت: باشد. پس من سه روز به تو آوانس میدهم و بعد راه میافتم.
زالو گفت: لازم نیست.
همینطوری من از تو زودتر میرسم.
گوزن گفت: عجب جانوری هستی. آنوقت من موقع دویدن هی باید خم بشوم و لای علفها را بگردم تا ببینم چقدر از من عقبتری؟
زالو گفت: نگرانش نباش.
هروقت مرا ندیدی، صدا كن، اگر جواب ندادم، بدان كه از من جلو زدهای. اما بهنظرم مراقب باش عقب نیفتی.
گوزن گفت: خیلی رو داری... حالا كه اینطور شد، یك، دو، سه...
و شروع به دویدن كرد و دوید و دوید و از علفزار و بوتهزار گذشت و به كوهپایه رسید.
در كوهپایه، همانطور كه مشغول دویدن بود، گفت: زالو؟
زالو گفت: جان؟ گوزن تعجب كرد و با سرعت بیشتری به دویدن ادامه داد تا در مسابقه بازنده نشود.
با سرعت از صخرهها و یالهای كوه بالا رفت و در میان راه دوباره صدا زد: زالو؟
زالو گفت: جان، جان دلم؟
گوزن كه دیگر ترسیده بود، با سرعت از صخرهها بالا رفت و به قله رسید و از فرط خستگی نقش زمین شد.
زالو گفت: عه، تو هم رسیدی؟ گوزن خواست بگوید: وا، مگر تو زودتر رسیدی، اما نفسش بالا نیامد كه چیزی بگوید.
در این هنگام شاهینی كه از بالا نظارهگرِ ماجرا بود، پایین آمد و كنار گوزن نشست و گفت: ای گوزن بدبخت. این زالو از همان اول به ران تو چسبید و تازه همین الان پیاده شد و در تمام آن لحظات كه تو مشغول دویدن بودی، او داشت خون تو را میمكید و آن جان هم كه گفت منظورش مزه خونت بود.
گوزن وقتی این حرف را شنید، نگاهی به زالو كرد و سپس آخرین توان خود را جمع كرد و سم دستش را بالا آورد و روی زالو گذاشت و فشار داد و زالو را تركاند.
خودش نیز كه دیگر جانی برایش نمانده بود، سرش را بهآرامی روی زمین گذاشت و مرد.
در این لحظه شاهین رو به دوربین كرد و گفت: اگر چشمان تیزبین عدالت نباشد، زالوصفتان و مفتخوران از حاصل زحمت زحمتكشان بهسود خود استفاده میكنند و شیره جانشان را میمكند و خود فربه میشوند.
وی سپس در پاسخ به خبرنگاری كه از وی پرسید: الان هم كه اینطوری شد باز گوزن بیچاره مرد كه، گفت: در این مورد بهخصوص مقداری دیر مطلع شدیم، اما امیدواریم در ادامه با تغییر جدی در رویكردها و چابكسازی ساختارها و اقدام بهموقع، دیگر شاهد چنین پایانی برای قصهها نباشیم و خاموش
شد.
گوزن گفت: ای حیوان كوچك، اسمت چیست؟ زالو گفت: زالو.
گوزن گفت: چرا اینطوری راه میروی؟ با اینطرز و سرعت راه رفتن فكر میكنی كی به مقصد میرسی؟ زالو گفت: مقصد كجاست؟ گوزن گفت: بالای كوه بلند.
زالو گفت: مدل راه رفتن من اینطوری است، اما حاضرم تا مقصد تو با تو مسابقه بدهم.
گوزن خنده بلندی كرد و گفت: باشد. پس من سه روز به تو آوانس میدهم و بعد راه میافتم.
زالو گفت: لازم نیست.
همینطوری من از تو زودتر میرسم.
گوزن گفت: عجب جانوری هستی. آنوقت من موقع دویدن هی باید خم بشوم و لای علفها را بگردم تا ببینم چقدر از من عقبتری؟
زالو گفت: نگرانش نباش.
هروقت مرا ندیدی، صدا كن، اگر جواب ندادم، بدان كه از من جلو زدهای. اما بهنظرم مراقب باش عقب نیفتی.
گوزن گفت: خیلی رو داری... حالا كه اینطور شد، یك، دو، سه...
و شروع به دویدن كرد و دوید و دوید و از علفزار و بوتهزار گذشت و به كوهپایه رسید.
در كوهپایه، همانطور كه مشغول دویدن بود، گفت: زالو؟
زالو گفت: جان؟ گوزن تعجب كرد و با سرعت بیشتری به دویدن ادامه داد تا در مسابقه بازنده نشود.
با سرعت از صخرهها و یالهای كوه بالا رفت و در میان راه دوباره صدا زد: زالو؟
زالو گفت: جان، جان دلم؟
گوزن كه دیگر ترسیده بود، با سرعت از صخرهها بالا رفت و به قله رسید و از فرط خستگی نقش زمین شد.
زالو گفت: عه، تو هم رسیدی؟ گوزن خواست بگوید: وا، مگر تو زودتر رسیدی، اما نفسش بالا نیامد كه چیزی بگوید.
در این هنگام شاهینی كه از بالا نظارهگرِ ماجرا بود، پایین آمد و كنار گوزن نشست و گفت: ای گوزن بدبخت. این زالو از همان اول به ران تو چسبید و تازه همین الان پیاده شد و در تمام آن لحظات كه تو مشغول دویدن بودی، او داشت خون تو را میمكید و آن جان هم كه گفت منظورش مزه خونت بود.
گوزن وقتی این حرف را شنید، نگاهی به زالو كرد و سپس آخرین توان خود را جمع كرد و سم دستش را بالا آورد و روی زالو گذاشت و فشار داد و زالو را تركاند.
خودش نیز كه دیگر جانی برایش نمانده بود، سرش را بهآرامی روی زمین گذاشت و مرد.
در این لحظه شاهین رو به دوربین كرد و گفت: اگر چشمان تیزبین عدالت نباشد، زالوصفتان و مفتخوران از حاصل زحمت زحمتكشان بهسود خود استفاده میكنند و شیره جانشان را میمكند و خود فربه میشوند.
وی سپس در پاسخ به خبرنگاری كه از وی پرسید: الان هم كه اینطوری شد باز گوزن بیچاره مرد كه، گفت: در این مورد بهخصوص مقداری دیر مطلع شدیم، اما امیدواریم در ادامه با تغییر جدی در رویكردها و چابكسازی ساختارها و اقدام بهموقع، دیگر شاهد چنین پایانی برای قصهها نباشیم و خاموش
شد.
تیتر خبرها
-
آداب معاشرت با عروسکها
-
تحدید تغییر
-
خط و نشان برای «دور دور»
-
امكان بابك!
-
خـــــــــاک ســــــــرخ
-
داستان عبرتآموز گوزن و زالو و شاهین و خبرنگار
-
پایان بیش از حد باز !
-
روحا...، قربانی زینب(س)
-
ارزانی 50 درصدی کالاهای اساسی؟!
-
آتش در نیستان
-
محــرمــانـهای برای نوجـوانـان
-
بچه غولهای ایرانی بر قله جهان
-
کارنامه درخشان مقاومت
-
واکنش جنبش «الاحرار» و «جهاد اسلامی فلسطین» به سخنان سفیر آمریکا
-
وزیر خارجه آلمان با رئیس جمهور عراق دیدار کرد
-
تحریم پتروشیمی غیر ممکن است
-
تاکید روحانی و اردوغان بر استفاده از پول ملی در مبادلات تجاری دوجانبه
-
افزایش خودکشی در بین تفنگداران نیروی دریایی آمریکا