ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست
قدیمترها با خودم میگفتم چه کار بیهودهای میکنند این خادمان حرم. هر نوبت به زحمت فرشها را پهن میکنند. به فکر چه هستند؟ احترام به زائران؟ مگر این فرشها تختی چند میارزد؟ مگر نه این که در این حریم بال ملائک فرش زیر پای زائران میشود؟ بعدها دیدم این فرشهای کف صحن چه حکمت عجیبی دارند. آخر میدانید غبار وقتی روی سنگ مینشیند، نرمترین نسیم هم میتواند بلندش کند و بیندازدش جایی دیگر. اما وقتی روی فرش مینشیند و به این تار و پود چنگ میزند دیگر هیچ چیز نمیتواند از جا بلندش کند. وقتی به حرم خورشید پناهنده میشوم و روی فرشهای صحن مینشینم حس میکنم هیچ توفانی نمیتواند تکانم دهد.