حافظ زمانه‌ات باش

حافظ زمانه‌ات باش

احسان حسینی‌نسب

زمستان سال 694 هجری شمسی وقتی پیکر خواجه شمس‌الدین محمد را در گورستانی در شیراز به خاك سپردند، هیچ‌وقت فكر نمی‌كردند كه تابستان مردافكن 704 سال بعد، در سال 1398 هجری شمسی،‌ در دوران تازه‌ای از حیات آدمیزاد، كسی به آن گورستان نگاه كند و یاد مرده‌های آن باشد و به داستان زندگی‌های آنها فكر كند. شاید هیچ‌كسی در آن روزگار به سرنوشت مرده‌های آن گورستان، وقتی 704 سال از دفن شاعری درگذشته به‌نام خواجه شمس‌الدین محمد در آن قبرستان گذشت، فكر نمی‌كرد. هنوز هم، وقتی شما به باغ حافظیه و مزار جناب حافظ نگاه می‌كنید، شاید به این فكر نكرده باشید كه كنار قبر حافظ و در تمام محوطه باغ حافظیه، جنازه‌هایی مدفون است. 700 سال پیش، حافظ را در باغ دفن نكردند؛ مثل مرده‌های دیگر، در گورستان شهر شیراز، كنار اموات دیگری به خاك سپردندش. حالا اما هیچ گور دیگری آنجا نیست، جز مزار حافظ و حتی هیچ‌كسی به آنجا نمی‌گوید گورستان. آنجا را به نام حافظ می‌شناسند. به آنجا می‌گویند حافظیه.
750 سال پیش،‌ همان روزها كه حافظ دوران بلوغ زبان شعری‌اش را در شهر شیراز می‌گذراند، تاجری هم در همان شهر زندگی می‌كرده كه لابد شمار ثروتش از حد بیرون بوده و خدم و حشم بسیار داشته، و لابد آوازه عاشقی مرد دیگری در همان شهر بر زنی در همان شهر بلند بوده و شاید در آن دوره كسی بوده كه به راهزنی و دزدی معروف بوده و دیگری كه به تحصیل و كسب دانش و دیگری و دیگری و دیگری كه هركدام‌شان را به چیزی می‌شناخته‌اند. سرنوشت تمام آنها این بوده كه در گورستان شهر، همان‌جا كه حافظ دفن شده است، دفن شوند.
حافظ در سال‌های بعد از مرگ جایگاه بالاتری پیدا می‌كند. شعرش از مرزهای شهر شیراز می‌گذرد، در سال‌های بعدتر آفاق را درمی‌نوردد و برای فارسی‌زبانان هركجا محترم شمرده می‌َشود. در همان گورستان، آدم‌ها كه به فاتحه بر گور عزیزان از دست‌رفته‌شان می‌نشینند، بر مزار حافظ هم فاتحه‌ای می‌خوانند. قبر حافظ لابد سنگی بزرگ‌تر از سنگ گورهای دیگران دارد و لابد بر مزار او همواره كسی هست كه فاتحه‌ای بخواند و آب بر سنگ مزارش بریزد. كمی بعدتر، كمتر از صد سال، حاكمی از حاكمان فارس دستور می‌دهد تا كوشكی گنبدی‌شكل بر مزار او بسازند. در دوران قاجار بر گور حافظ ضریح كوچكی بنا می‌كنند. كوشك را تعمیر می‌كنند. بنای كوشك مزار بارها خراب می‌شود، تعمیر و بازسازی می‌شود. چند بار به‌كلی خراب شده و باز به دستور حاكمان وقت از نو ساخته می‌شود و البته این كوشك‌ها كه بر مزار جناب حافظ ساخته می‌شود، همان‌طور گنبدی باقی می‌ماند. كوشك‌ها ساخته می‌شوند و گورهای مرده‌های دیگر هم همان‌طور باقی می‌ماند.
از نسل ما، یعنی هركسی كه حیات دارد و می‌تواند این یادداشت را بخواند، كمتر كسی وجود دارد كه مزار حافظ را با آن عمارت زیبا كه به تاسی از كوشك‌های چندصدساله‌ای كه بر مزار حافظ ساخته شد و همچنان گنبدی‌شكل است، ندیده باشد. ما یا به شیراز سفر كرده‌ایم و مزار جناب حافظ را مشاهده كرده‌ایم، یا اقلا عكس یا فیلمی از آن را در رسانه‌ای دیده‌ایم و با مزار حافظ و منطقه‌ای به اسم «حافظیه» آشناییم. تقریبا همه شهروندان این سرزمین و چه بسا آدم‌هایی از سرزمین‌های دیگر با مزار حافظ و حافظیه آشنایند، اما گمانم هیچ‌كسی نیست كه بداند مزار حافظ یك‌گورستان بزرگ بوده و زیر آن سنگفرش‌ها كه در مزار حافظ، محیط را زیبا كرده است، انسان‌هایی با آرزوها، امیدها و یاس‌هایی خوابیده‌اند. انسان‌هایی كه چه‌بسا حضورشان در زیست و زندگی حافظ شعر او را رونق و قوام بخشیده است.
از همه مردم شیراز 700 سال پیش یكی می‌شود حافظ. باقی زیر سنگفرش‌ها می‌پوسند. بدون این‌كه كسی یادش باشد آنها كه بوده‌اند و چه كرده‌اند. كاشكی می‌شد حافظ زمانه خودمان باشیم. كاشكی می‌شد این‌طوری ساده فراموش نشویم. كاش از ناخن ما بر تن روزگار خراشی باقی بماند. همین دیگر.