داستان تأسف‌انگیز خانم رسول‌زاده نادان

داستان تأسف‌انگیز خانم رسول‌زاده نادان

 ظهر یك روز پاییزی خانم رسول‌زاده برای انجام یك عملیات بانكی وارد شعبه مركزی بانك می‌شود و مشاهده می‌كند جمعیت عظیمی در نوبت انجام عملیات بانكی نشسته‌اند. دكمه دستگاه نوبت‌ده را فشار می‌دهد و از دستگاه یك شماره می‌گیرد. روی برگه نوشته است كه ۴۹ نفر پیشتر از او در نوبتند. تصمیم می‌گیرد به شعبه دیگری از بانك مراجعه كند، اما ناگهان یكی از همسایگانش را می‌بیند. می‌ایستد و با او سلام و علیك می‌كند. خانم همسایه به او می‌گوید دو نفر دیگر نوبت اوست و او دو شماره گرفته است و از او می‌پرسد آیا می‌خواهد یكی از شماره‌ها را به او بدهد؟ خانم رسول‌زاده می‌گوید بلی و شماره دوم را از خانم نادری می‌گیرد و زودتر از ۴۶ نفری كه از او جلوترند است عملیات بانكی‌اش را انجام می‌دهد و بیرون می‌رود. در بیرون باران شدیدی می‌بارد. مسافران در كنار خیابان ازدحام كرده‌اند و تاكسی‌ها آنها را سوار نمی‌كند. خانم رسول‌زاده به یك تاكسی كه بی‌اعتنا به انبوه مسافران، دنبال مسافر دربستی می‌گردد می‌گوید دربست. وقتی راننده شیشه را پایین می‌دهد، به او می‌گوید: 50 تومن ونك و سوار می‌شود. تاكسی كمی جلوتر در بزرگراه مدرس به ترافیك سنگین می‌خورد. خانم رسول‌زاده به راننده تاكسی می‌گوید تاكسی را به خط امداد هدایت كند و از كنار ماشین‌های متوقف‌شده برود و 20‌هزار تومان كرایه اضافه بگیرد. راننده تاكسی همین‌كار را می‌كند و در انتهای ترافیك با گردشی هنرمندانه تاكسی را به مسیر اصلی بازمی‌گرداند. در میدان ونك خانم رسول‌زاده از تاكسی پیاده می‌شود وارد شركت محل كارش می‌شود. تنی چند از مراجعین را مشاهده می‌كند كه پشت در اتاق وی منتظر آمدن وی هستند. خانم رسول‌زاده بی‌اعتنا به مراجعین وارد اتاقش می‌شود و در را می‌بندد و پشت میزش می‌نشیند و از داخل فلاسكی كه مستخدم شركت روی میز وی گذاشته یك لیوان آب جوش می‌ریزد و یك قهوه فوری درست می‌كند. سپس روزنامه آن‌روز را كه مستخدم شركت روی میزش گذاشته برمی‌دارد. نخست تیتر اخبار را از صفحه نخست می‌خواند  سپس روزنامه را برمی‌گرداند و به مطالعه مطالب صفحه آخر روزنامه مشغول می‌شود... .
خب خانم رسول‌زاده، خوب گیرت آوردم. چرا شما شعور ندارید؟ آن‌همه آدم در بانك، آن‌همه خودرو در ترافیك و حالا این‌همه آدم در شركت. آیا فكر می‌كنید چون پول دارید به شعور نیاز ندارید؟ كاری نكنید تا بقیه اعمال ضدفرهنگی و ضدمردمی‌تان و حتی آن فساد مالی‌تان را در همین ستون افشا كنم... .
خانم رسول‌زاده روزنامه را تا می‌كند و روی میز می‌گذارد. تلفن را برمی‌دارد و به مستخدم شركت می‌گوید از فردا به‌جای روزنامه جام‌جم روزنامه [...] را بخرد و قهوه فوری‌اش را هورت می‌کشد!