سری زدیم به یكی از فروشگاههای میدان انقلاب كه پاتوق خیلیهاست، آدمهایی كه میآیند و تصویر اشخاص مورد علاقهشان را برای چاپ روی تابلو سفارش میدهند
قهرمــانها روی دیــوار
بارها دیده بودمشان، اما فكر میكردم این تصاویر را بیشتر كافهدارها میخرند و در و دیوار را با آنها پر میكنند. میگردند و شخصیتها یا قهرمانهای مورد توجه جامعه را پیدا میكنند و همه را، همه آدمهایی را كه بعضیشان با هم اندازه یك دنیا اختلاف دیدگاه و شخصیت دارند، میكوبند روی دیوار. گاهی حسابی تماشا كرده و با خودم بررسی كرده بودم كه اگر این گردهمایی واقعی بود شاید خیلیهایشان با هم دعوا میكردند. یا مثلا آن بازیگر خارجی روی دیوار با آن یكی هم صنفش كهاندازه خودش ادعای موفقیت و زیبایی دارد، دعوایش میشد. مثلا شاید چگوارا تصمیم میگرفت دوباره انقلابی راه بیندازد و بكوبد از خود اینجا برود تا كوبا و كلی آدم را هم با خودش ببرد و این بار با خاندان مردی كه در قدرت گرفتن همراهیاش كرده بود، بجنگد. اما اینها همه خیالات من بود دیگر... عكسها فقط تماشا میكنند، با چشمهایی كه هیچ فرقی با دكمههای سیاهی كه میشد جانشین چشمهای عروسكهای بچگیمان نمیکنند... انگار عكسها هم با چشمهای دكمهای زل میزنند و نگاهمان میكنند.
آن روز اوایل مهر را اما در كافه نبودم، رفته بودم به دل فروشگاهی در یكی از پاساژهای میدان انقلاب و میدیدم كه بازار فروش این عكسهای آشنا حسابی گرم است. خیلیها میآیند و تصاویری كه سفارش دادهاند را تحویل میگیرند. سفارشهایی عجیب و غریب كه از علی شریعتی و سهراب سپهری تا آنجلینا جولی و مونیكا بلوچی را در خود جای داده و به همین جا هم ختم نمیشود. میرسد به خانواده شجریان، محمدرضا لطفی و حسین علیزاده، خوانندههای قدیمی خارجنشین و حتی صدام و ملاعمر! دایره آدمهایی كه اینجا قاب گرفته میشوند، خیلی بزرگتر از دایره آدمهایی است كه روی دیوار كافهها میدیدم و دربارهشان خیالبافی میكردم. اینجا از صدام و هیتلر - چهرههای منفور سالهای گذشته-
نشستهاند كنار همه سیاسیون و مبارز بزرگ و كلی هنرمند، شاعر، بازیگر و موزیسین هم آنطرفتر... بیآنكه آب از آب تكان بخورد و كوچكترین درگیری رخ دهد میانشان. دوباره به ماجرای عجیب قاب شدن فكر میكنم و سكوت و صلح ناخواسته همه این آدمها با یكدیگر در یكی از فروشگاههای زیرزمینی در میدان انقلاب تهران. قبل از اینكه بروم سراغ صاحب فروشگاه و با او درباره فضای كارش حرف بزنم، بیتی از حافظ در ذهنم مرور میشود:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند
بعد به جهان عجیب صاحبان عكسهایی فكر میكنم كه بیشترشان مردهاند؛ آنها هم كه زندهاند اغلب بیربط از هم و شاید بیخبر از اینكه عكسهایشان در میدان انقلاب تهران و در كشوری به نام ایران روی تختهها شاسی میشود و به خانه افراد مختلف میرود، اما جهان مردگان... چه جهان عجیب و بدون جنگی است. شاید كه نه، حتما همه جنگها برای زندگی است... .
مواجهه با طرفداران هیتلر
آقای فروشنده بسیار خوشروست. وقتی میگویم میخواهم درباره گزارشی درباره شغلش و فروشگاهی كه در آن با مردم روبهروست بنویسم، خوشحال میشود و سعی میكند تمام اطلاعاتی كه ممكن است به دردم بخورد را بگوید. از او میپرسم مشتریهایش بیشتر دنبال عكس چه كسانی هستند. او خیلی دقیق مخاطبشناسی كرده و میداند مخاطبها چند طیف هستند و دنبال چه چیزهایی. میگوید: هستند كسانی كه میآیند و تصویر بازیگران را میخواهند؛ اغلب هم بازیگران خارجی. مثلا سوفیا لورن و مونیكا بلوچی پرطرفدار هستند. او ادامه میدهد: اما هستند كسانی هم كه میآیند دنبال چهره سیاستمداران و قهرمانهای جنگی. مثلا تا دلتان بخواهد چگوارا میفروشد. میان ایرانیها هم علی شریعتی، مرحوم طالقانی، شهید چمران و شهید همت فروش خوبی دارند. آقای فروشنده اما به موارد خاص و عجیبی هم میان مردم برخورد کرده است. او میگوید: مثلا بگویم هیتلر چه فروش خوبی دارند، باورتان میشود؟ با تعجب و چشمهای گرد شده جواب میدهم نه عمرا باور كنم و میخندم. او تاكید میكند: باور كنید فروش خوبی دارند. گاهی میپرسم اینها را برای دارتبازی میخواهید؟ مگر آدم میتواند تصویر جنایتكارها را بگذارد جایی جلوی چشمش، اما میخواهند دیگر... .
برای این عکسها پیش من نیا
آقای فروشنده ماجرای عجیبتری هم تعریف میكند و میگوید: كاش هفته پیش آمده بودید. یك پسر جوان آمد و خواست عكس ابوبكر البغدادی را برایش شاسی كنم. نمیدانید چقدر تعجب كرده بودم. چند روز بعد آمد و عكس عمر شیشانی را خواست. همینطوری بدون دانستن كارهایش هم قیافهاش ترسناك است، حالا فكرش را بكنید... دیگر ترسیدم و گفتم آقا من نیستم! كارش را انجام ندادم و گفتم برای اینطور عكسها پیش من نیاید.
از او میپرسم چرا مردم دنبال این عكسها میآیند؟ و فكر میكند خریداران و مراجعانش دنبال چه هستند؟ آقای فروشنده میخندد و اینطور جواب سوالم را میدهد: من هم اوایل زیاد فكر میكردم به این مساله اما حالا میدانم همهشان دنبال قهرمان هستند. خیلیها دلشان میخواهد مثل فلان هنرپیشه خارجی باشند، زیبا و مشهور. بعضی دیگر دلشان میخواهد در قهرمانشان یا كسی كه قبولش دارند ذوب شوند و خلاصه مثل او فكر و زندگی كنند. اما آیا او نمیترسد از اینكه صدام و هیتلر، البغدادی و شیشانی هم جزو قهرمانهای آدمهایی باشندكه اطرافش زندگی میكنند. كمی فكر میكند و میگوید: آدم است دیگر. خوی وحشیاش درست نمیشود... حالا من اینجا بیشتر میبینم و شماها كمتر. شاید شما هم یك شكل دیگرش را ببینید. اما باور كنید همهشان گناه دارند، قهرمان میخواهند... قهرمان.