فرزندانم به چشم قاتل به من نگاه می‌کنند

فرزندانم به چشم قاتل به من نگاه می‌کنند

بعد از یك محاكمه طولانی روی صندلی پشت در شعبه می‌نشیند. زن و مرد میانسالی كه شاید آنها را روزی مادر و پدر صدا می‌زد و حالا شاكی پرونده‌اش هستند، بدون این‌كه نیم نگاهی به او بیندازند از جلوی پایش عبور می‌كنند. دقایقی پای صحبت‌های لیلا می‌نشینیم كه چند سالی از عمرش را به اتهام قتل شوهرش در حبس گذرانده است.

چند سال داری؟
متولد سال 59 هستم. یعنی هنوز 40 سالم نشده. اما هفت سال از عمرم را در زندان گذرانده‌ام.
خودت را مقصر می‌دانی؟
نه. من بی‌گناهم. فقط یك بار اعتراف كردم. آن هم به خاطر این‌كه تحت فشار بودم و برادرشوهرم به من گفت اگر اعتراف كنم، كمكم می‌كند. او می‌گفت یك سی‌دی دارد كه عكس‌ها و صداهای من و یوسف در آن است كه با آن می‌تواند ارتباط پنهانی ما را ثابت كند. این‌قدر در گوشم این حرف‌ها را زد كه من به دروغ اعتراف كردم.
با یوسف ارتباط پنهانی داشتی؟
نه من با او هیچ رابطه نامشروعی نداشتم. او دوست شوهرم بود و گاهی برایش از رفتارهای همسرم درددل می‌كردم.
پس از چه چیزی می‌ترسیدی كه به حرف برادرشوهرت گوش دادی؟
می‌ترسیدم بی‌گناه برایم پاپوش درست شود.
ارتباطت با شوهرت بد بود؟
نه اما خوب هم نبود. خیلی وقت‌ها به خاطر بچه‌هایم دندان روی جگر می‌گذاشتم. اما فكرش را بكنید با مردی زندگی می‌كردم كه حتی عقدنامه ازدواج هم با او ندارم. یك بار وقتی دعوایمان شد، عقدنامه را پاره كرد و انداخت دور تا من نتوانم از او تقاضای مهریه كنم. اما با خانواده‌اش ارتباط خوبی داشتم. آنها مرا دوست داشتند.
الان هم دوستت دارند؟
الان دیگر جز مجازات من به چیزی فكر نمی‌كنند. آنها من را مقصر مرگ مهدی می‌دانند. اما مهدی خودكشی كرد.
چرا حرفت را باور نمی‌كنند؟
می‌گویند در گزارش پزشكی قانونی آمده كه در بدن مهدی داروی خواب‌آور وجود داشته و معتقدند من آن را به شوهرم خورانده بودم. اما همسرم اعتیاد داشت و خودش مقدار زیادی متادون مصرف كرده بود. بعد هم به خاطر مصرف شیشه توهم زد و خودش را حلق‌آویز كرد.
از بچه‌هایت خبر داری؟
هفت سال است آنها را ندیده‌ام. الان دخترم 12 ساله و پسرم 15 ساله شده است.
به ملاقاتت نیامدند؟
آنها در این سال‌ها با پدر و مادر همسرم زندگی كرده‌اند. شك ندارم آنها هم به چشم یك قاتل به من نگاه می‌كنند؛ برای همین دلم نمی‌خواهد آنها را ببینم. می‌دانم دید خوبی به من ندارند و از این‌كه با من رفتار بدی كنند، می‌ترسم.
به نظرت آزادی چه شكلی است؟
شاید شبیه یك پرنده زخمی باشد كه روزی پرواز می‌كرده است.
تو به آزادی فكر می‌كنی؟
زندان جای خوبی نیست. تنها نقطه مشترك زندانیان آزادی است.
روزهایت را در زندان چطور می‌گذرانی؟
در آشپزخانه زندان كار می‌كنم. موقع استراحت هم با هم‌بندی‌هایم صحبت می‌كنم و با هم از دردهایمان می‌گوییم. فیلم‌های شبكه‌ ‌آی‌فیلم را هم می‌بینیم.
مثلا كدام سریال را می‌بینی؟
هرچه نشان دهد، نگاه می‌كنیم. چون سرگرم‌مان می‌كند. اما سریالی به اسم زمانه بود كه من را یاد آخرین روزهایی می‌انداخت كه كنار بچه‌هایم بودم. شب‌ها موقعی كه شام بچه‌هایم را می‌دادم، سریال را هم تماشا می‌كردم. دیدن دوباره آن سریال من را به یاد حال و هوای آن روزها می‌انداخت.
هم‌بندی‌هایت هم مثل تو متهم به قتل هستند؟
بعضی‌هایشان بله. یكی از دوستانم متهم به قتل مادرشوهرش بود كه خانواده شهید لاجوردی هستند. او تا پای چوبه دار هم رفت و رضایت گرفت. یكی دیگر هم متهم است با همدستی پسرخاله‌اش، شوهرش را كشته كه او هم تا پای اجرای حكم رفت و یك شب را در سوییت گذراند. اما او هم رضایت گرفت.
اگر آزاد شوی چه می‌كنی؟
دیگر هیچ چیزی برایم نمانده. باید بروم با مادرم زندگی كنم. باید كار كنم و زندگی‌ام را بچرخانم.