نماز اشک
چشمها حرف میزنند. مردمی که صف به صف کنار هم ایستادهاند که نماز میت را ادا کنند چشمهایشان حالی از بیخوابی و اضطراب و اشک را فریاد میزند. صفوف کنار هم و پشت سر هم منظم میشوند و خود را جمع و جور میکنند. مثل صاحبعزایی که برای دقایقی خودش را کنترل میکند و صاف میایستد اما منتظر تلنگری از اسم عزیزش است که باز نظم و قرارش از هم بپاشد. صدای محکم امام جماعت
نماز را شروع میکند: ا... اکبر... ا... اکبر...
«ا... اکبر... ا... اکبر... مادر، شهرمان آزاد شد! نگاه کن! موصل آزاد شد! خبرش را ببین! بالاخره عملیات آزادسازی موصل به فرماندهی حاج قاسم نتیجه داد. وسایلت را جمع کن که به خانه برگردیم.» اشک شوق از دل اهالی آوارهشده موصل جوشید و از چشمشان جاری شد. همان اشکی که حاج قاسم نگذاشت از چشمان مردم اربیل جاری شود. وقتی اربیل در محاصره داعش قرار گرفت و کردستان عراق چندبار از آمریکا و ائتلاف ضدداعش درخواست کمک کرد اما آنها پاسخی به درخواستشان ندادند، وقتی حتی خاندان بارزانی هم اربیل را ترک کرده بودند و پیشمرگه توان دفاعی نداشت و مردم کردستان در آستانه فاجعه بودند، کردستان عراق از جمهوری اسلامی ایران کمک نظامی خواست و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی با 70 نفر از نیروهایش به فرودگاه اربیل رسیدند.
70 نفر با فرماندهی مستقیم حاج قاسم محاصره اربیل را شکستند و نگذاشتند اضطرابی که در دل مادران کرد میجوشد، اشک شود در چشمانشان.
صدای امام جماعت کم کم میلرزد اما شانههایش هنوز به محکمی اراده مقاومت است. صفوف نماز بی صدا میبارند و بعد از امام جماعت تکرار میکنند. اشکها و کلمات دعا با هم به تابوت شهید سرازیر میشوند: اللهم إنا لا نعلم منهم إلا خیرا...
«وا... لا نعلم منهم إلا خیرا» این را مادری که پسرش در جنگ 33 روزه لبنان شهید شده بود میگفت و اشک میریخت. هنوز وقتی در خانه کوچکشان صوت قرآن پخش میشد و بوی حمص میپیچید، خون جوان شهیدش از گلهای سرخ فرش فوران میکرد اما دل پیرزن خوش بود که این خون خط حق و باطل را روشن کرده است. دلش خوش بود که جوانش در رکاب فرماندهان مقاومت کاری کردهاند که صوت قرآن و بوی حمص از خانههای جنوب لبنان نرود و دل مردم جنوب گرم آسایش باشد. پیرزن اسم عماد مغنیه و قاسم سلیمانی را نشنیده بود اما یاد فرماندهان این نبرد که میافتاد ته دلش گواهی میداد که: خدایا ما از آنها جز خوبی سراغ نداریم...
بغض، کلمات دعا بر لبان امام جماعت میگذرد. مردم به هق هق افتادهاند و صفوف نماز مثل صاحب عزایی که هنوز سعی دارد بر خودش مسلط باشد در تلاطم است. صفوف نماز گریه میکنند. مادری در موصل گریه میکند. پیرزنی در جنوب لبنان گریه میکند. تمام مظلومین جهان گریه میکنند. امام جماعت بین صدای گریهای که از دل همه ملتهای ستمدیده دنیا به دانشگاه تهران میرسد، آخرین تکبیر نماز را میخواند. ا... اکبر... خدا بزرگتر است و بزرگتر از خون همه شهدایی که در مسیر حق ریخته میشود.
نماز را شروع میکند: ا... اکبر... ا... اکبر...
«ا... اکبر... ا... اکبر... مادر، شهرمان آزاد شد! نگاه کن! موصل آزاد شد! خبرش را ببین! بالاخره عملیات آزادسازی موصل به فرماندهی حاج قاسم نتیجه داد. وسایلت را جمع کن که به خانه برگردیم.» اشک شوق از دل اهالی آوارهشده موصل جوشید و از چشمشان جاری شد. همان اشکی که حاج قاسم نگذاشت از چشمان مردم اربیل جاری شود. وقتی اربیل در محاصره داعش قرار گرفت و کردستان عراق چندبار از آمریکا و ائتلاف ضدداعش درخواست کمک کرد اما آنها پاسخی به درخواستشان ندادند، وقتی حتی خاندان بارزانی هم اربیل را ترک کرده بودند و پیشمرگه توان دفاعی نداشت و مردم کردستان در آستانه فاجعه بودند، کردستان عراق از جمهوری اسلامی ایران کمک نظامی خواست و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی با 70 نفر از نیروهایش به فرودگاه اربیل رسیدند.
70 نفر با فرماندهی مستقیم حاج قاسم محاصره اربیل را شکستند و نگذاشتند اضطرابی که در دل مادران کرد میجوشد، اشک شود در چشمانشان.
صدای امام جماعت کم کم میلرزد اما شانههایش هنوز به محکمی اراده مقاومت است. صفوف نماز بی صدا میبارند و بعد از امام جماعت تکرار میکنند. اشکها و کلمات دعا با هم به تابوت شهید سرازیر میشوند: اللهم إنا لا نعلم منهم إلا خیرا...
«وا... لا نعلم منهم إلا خیرا» این را مادری که پسرش در جنگ 33 روزه لبنان شهید شده بود میگفت و اشک میریخت. هنوز وقتی در خانه کوچکشان صوت قرآن پخش میشد و بوی حمص میپیچید، خون جوان شهیدش از گلهای سرخ فرش فوران میکرد اما دل پیرزن خوش بود که این خون خط حق و باطل را روشن کرده است. دلش خوش بود که جوانش در رکاب فرماندهان مقاومت کاری کردهاند که صوت قرآن و بوی حمص از خانههای جنوب لبنان نرود و دل مردم جنوب گرم آسایش باشد. پیرزن اسم عماد مغنیه و قاسم سلیمانی را نشنیده بود اما یاد فرماندهان این نبرد که میافتاد ته دلش گواهی میداد که: خدایا ما از آنها جز خوبی سراغ نداریم...
بغض، کلمات دعا بر لبان امام جماعت میگذرد. مردم به هق هق افتادهاند و صفوف نماز مثل صاحب عزایی که هنوز سعی دارد بر خودش مسلط باشد در تلاطم است. صفوف نماز گریه میکنند. مادری در موصل گریه میکند. پیرزنی در جنوب لبنان گریه میکند. تمام مظلومین جهان گریه میکنند. امام جماعت بین صدای گریهای که از دل همه ملتهای ستمدیده دنیا به دانشگاه تهران میرسد، آخرین تکبیر نماز را میخواند. ا... اکبر... خدا بزرگتر است و بزرگتر از خون همه شهدایی که در مسیر حق ریخته میشود.