چون خدا خواهد ببیند کشته‌ات...

چون خدا خواهد ببیند کشته‌ات...

هم‌الان از تشییع برگشته‌ام و نشسته‌ام پای این یادداشت. سه روز است دارم این یادداشت را می‌نویسم. درواقع سه روز است دارم این یادداشت را نمی‌نویسم. سه روز است دستم به نوشتن نمی‌رود. ذهنم خشک شده. دوستانم نوشته‌های احساسی می‌نویسند و عاطفه‌شان را با شیواترین کلمات رنگ‌آمیزی می‌کنند. منِ طنزنویس اما ناتوانم. از منِ شاعر هم کاری برنمی‌آید. بهت و خشم و حسرت و اندوه در هم آمیخته‌اند و توانم را بریده‌اند. در این شبکه و آن شبکه چرخ می‌زنم. از در و دیوار تجلیل و تحلیل می‌بارد. کلمات حالم را خراب‌تر می‌کنند. کاش حال آن پیرزن آذری را داشتم که رو به عکس حاج‌قاسم مویه می‌کرد و بر سر و سینه می‌زد. حال آن جوانان خوزستانی را که در دایره یزله بودند. حال مسافر صندلی روبه‌رویی را در قطار متروی شنبه صبح، که ناگهان سرش از توی موبایلش بیرون آورد و زد زیر گریه. حال بقیه مسافرها را، که بعضی آه کشیدند و بعضی بی‌صدا گریستند. من اما در میانه بهت و خشم و حسرت و اندوه مانده‌ام و کاری از پیش نمی‌برم.
 
دیروز ویدیوی نوحه‌خوانی حاج‌قاسم را دیدم و بند گریه گسیخت:
چون خدا خواهد ببیند کشته‌ات
در میان خاک و خون آغشته‌ات...
بغض که می‌ترکد، انگار از بهت و حیرت می‌گذری و می‌رسی به خشم. خشمی که نمی‌دانی کجا باید خالی‌اش کنی. فریادی که نمی‌دانی بر سر کی بکشی. آنها که بلغور می‌کردند صلح، و حالا خرکیفند از ترور؟ آنها که ور می‌زدند آزادی بیان، و حالا تحمل اندوه دیگران را ندارند؟ فحاشان توییتری که افسار پاره کرده‌اند و زده‌اند به سیم آخر؟ که محاسبات‌شان به هم ریخته است؟ که ایران را برایشان اجتماعی از هم گسیخته تصویر کرده بودند که در آستانه اضمحلال است و حالا با جماعتی روبه‌رو شده‌اند که یکدل و یکصدا اندوهگینِ از دست دادن سردارشانند؟ آنها که از قیافه‌شان می‌خوانی هنوز کفن سردار خشک نشده،‌ فکر معامله با خون اویند؟ شماری از اصولگرایان که می‌خواهند سوار موج شوند؟ شماری از اصلاح‌طلبان که مقامات را به پرهیز از افتادن در دام جنگ‌سالاران فرامی‌خوانند؟
 
هم‌الان از تشییع برگشته‌ام و نشسته‌ام پای این یادداشت... می‌نویسم: گفتگوهایمان را کردیم. پشت میزهای مذاکره نشستیم و به پهنای صورت لبخند زدیم و مدنیت‌مان را به جهانیان نشان دادیم. نشان دادیم بلدیم به زبان جهانیان با جهانیان حرف بزنیم و ثابت کردیم که اهل مذاکره و مفاهمه‌ایم. خب. حالا جوابِ آن لبخندها، سیلی‌مان زده‌اند. بس نیست؟ واضح نیست؟ عزیزتر از حاج‌قاسم چه داشتیم که بدهیم و حالا قیمتی‌تر از خشم و خروش مردم چه داریم که به آن تکیه کنیم؟ می‌نویسم: ای شما، حاشا اگر با این خون، حاشا اگر با این خشم و خروش، معامله کنید.
 
خدا خواست او را کشته ببیند و در خاک و خون آغشته. مرمل بالدماء... هنرمند تشنه هنرنمایی است و هنر مردان خدا شهادت است و ما تماشاگران هنرمندی آنها. فتحی اگر هست با آنهاست، حسرتی اگر هست با ماست و ترسی اگر هست با دشمنان ما.