فرار به جای كمك

پاكبان شهرداری در جریان تصادف با خودرو جان باخت

فرار به جای كمك

پاكبان جوان هنگام جارو كردن خیابانی در سحرگاه یك روز سرد زمستانی، بر اثر برخورد یك خودرو جان خود را از دست داد. ماموران پلیس راننده متواری را چند روز بعد از حادثه دستگیر كردند.
به گزارش خبرنگار جام‌جم، صدای خش‌خش جاروی بلند علیرضا كه روی خیابان مطهری یزد كشیده می‌شد، سكوت خیابان را می‌شكست. هوا هنوز تاریك بود و سوز سرما و هوهوی باد در خیابان می‌پیچید. همه چیز با یك ریتم یكنواخت تكرار می‌شد تا این‌كه در چشم بر هم زدنی عبور خودروی پژو با سرعت زیاد از خیابان ریتم تكرار شونده را بر‌هم زد. برادر علیرضای 29 ساله در گفت‌وگو با جام‌جم گفت: من و برادرم از چند سال قبل از شهر خودمان زابل برای كار به یزد آمدیم و از همان موقع ساكن این شهر شدیم. هر دو كارگر شهرداری بودیم.
او در مورد روز حادثه گفت: آن روز مثل همیشه برای نظافت خیابان‌ها سر كار بودم كه تلفن همراهم زنگ خورد. یكی از دوستان من و برادرم به من گفت علیرضا تصادف كرده و هر دو پایش شكسته است. من خیلی سریع خودم را به بیمارستان رساندم. ساعت 4 و 30 دقیقه صبح بود كه به بیمارستان رفتم، اما وقتی به آنجا رسیدم، علیرضا تمام كرده بود.
راننده‌ای كه با علیرضا برخورد كرد، بعد از تصادف از محل حادثه متواری شده بود.
برادر علیرضا آرامی در این باره گفت: دوست مشترك من و برادرم به من گفت در حال نظافت یك خیابان بالاتر از محل كار علیرضا بودم و موقع عبور از سر خیابان چشمم به او افتاد كه گوشه خیابان افتاده بود. دوستمان سریع با اورژانس تماس گرفته بود و علیرضا را به بیمارستان رسانده بود، اما خبری از راننده‌ای كه با علیرضا تصادف كرده بود نبود. برادرم بر اثر شدت خونریزی جان خود را از دست داده بود و شاید اگر زودتر به بیمارستان می‌رسید، از دنیا نمی‌رفت.
با پیگیری ماموران پلیس و بررسی دوربین‌های مدار‌بسته،خودروی راننده فراری شناسایی و او دستگیر شد. تصاویر ضبط شده در دوربین‌ها نشان می‌داد، راننده بعد از برخورد با پاكبان جوان، لحظه‌ای توقف كرده و از ماشین پیاده شد. بدن نیمه جان علیرضا آرامی را به گوشه خیابان منتقل كرد و دوباره سوار خودرو شد و از محل حادثه دور شد. پس از ردیابی‌های پلیسی، راننده فراری شناسایی و دستگیر شد.
برادر علیرضا كه این روزها در حال انجام مراسم ترحیم برادرش است در مورد حال و هوای این روزهای خانه پدری‌اش می‌گوید: عشایر بودیم و از بچگی چادر‌نشین بودیم. برادرم بی‌سواد بود، اما به من و برادرهایم كمك كرد دیپلم گرفتیم. به پدر و مادرم كمك كرد ساكن روستا شوند. با این‌كه چند سالی می‌شد كه ازدواج كرده بود، اما هنوز هم هر ماه برای پدر و مادرم خرجی می‌فرستاد. هنوز صاحب فرزند نشده بود و می‌گفت اول باید به زندگی خواهر و برادرهایم سر و سامان بدهم. دلش می‌خواست من ادامه تحصیل بدهم تا در قسمت اداری شهرداری مشغول به كار شوم و رفتگر نباشم. پدرم كارگر است و وضع مالی خوبی ندارد، اما می‌گوید همه زندگی‌ام را می‌دهم تا مراسم آبرومندی برای علیرضا برگزار كنم.