خانه آقای سرهنگ و خانم مارگریت

خانه آقای سرهنگ و خانم مارگریت

حامد عسکری شاعر و نویسنده

ماجرا از روزی شروع شد که زنگ در خانه مان را زد و گفت همسایه تان هستم، لطفا تشریف بیاورید پایین . در را که باز کردم پیرمرد شق و رق و اتو کشیده ای بود با صورتی تراشیده . پیراهنی پیچازی و کفش‌های ورنی براق و عطر تلخی ترکیب از چوب و فلفل و وانیل . گفت همسایه بغلی هستیم و دعوتم کرد به حیاتشان . باغچه ساختمان ما بد عایق بندی شده بود و نم رسیده بود به دیوار حیاط و سیمان سفید سمت­شان طبله کرده بود و درخواست کرد باغچه را مجدد تخیله و عایق بندی کنیم . حرفش حساب بود و منطقی و باید دست به کار می‌شدیم .
در همین مراودات و رفت و آمدها فهمیدم سرهنگ است . سال 56 بازنشسته شده و سال هاست با همسرش خانم مارگریت زندگی می‌کند . خانم مارگریت همان سال‌ها آمده بوده ایران و در نمایندگی چرخ خیاطی سینگر مشغول بوده . آقای سرهنگ دیده و عاشقش شده و همینجا زندگی ساخته اند . خانه سرهنگ تقریبا 2000 متری هست .
یک خانه دوطبقه هم هست که گویا اتاق آجودان و خدمه خانه بوده از خیلی خانه‌های الان بزرگ تر است . بچه‌های سرهنگ و خانم مارگریت ایران نیستند و اصلا از خانه بیرون نمی‌آیند . یک زن و شوهر سبزواری هم برایشان کار می‌کنند؛ مرد کارهای بیرون و زن کارهای توی خانه . و در همان خانه سرایداری دم در هم زندگی می‌کنند .
خانم مارگریت موهای پنبه ای انبوه و روشنی دارد عینک کائوچویی می‌زند و عشق سودو کو است. سرهنگ هم کلکسیون کبریت دارد و تقریبا از هر کشوری یک کبریت در گنجه خانه اش نگه می‌دارد . از سرهنگ خواستم ما را ببخشد گاهی که به علت بلند بودن ساختمانمان ناخواسته وقتی در تراس می‌رویم، چشم­مان می‌افتد به حیاط باصفایش. و مهربانانه بخشید  و گفت حتما بیا و لذت ببر ... هفته گذشته سرهنگ حوض مربع خانه را خالی کرده بود و داده بود تراب رنگش بزند ؛ آبی لاجوردی .
امروز صبح دیدم تراب حوض را آب انداخته و دارد یک گالن ماهی گلی سرخ تویش رها می‌کند . خانم مارگرت هم داشت شکوفه‌های سفید و صورتی را از خیابان سیمانی وسط حیاط که چمن را به دونیم تقسیم می‌کند تا به ساختمان برسی، جارو می‌زد .
سرهنگ و مارگریت خیلی از خانه بیرون نمی‌روند . کاری ندارند . و مطمئنم شاید هنوز ژل ضد عفونی و ماسک و الکل هم نخریده اند . خانم سرهنگ هر روز باید برای ماهی‌ها غذا بریزد . برگ‌های زرد شمعدانی‌ها را بکند و شکوفه‌ها را از روی خیابان سیمانی جار و کند . خانم مارگریت و سرهنگ این روزها خیلی کار دارند . بهار پشت در خانه است ... .