داستان مرد تاجر و پسر و پراید صد میلیون تومانی (قسمت دوم)
امید مهدینژاد طنزنویس
پسر در حالیكه كیسه حاوی نعش گوسفند روی صندلی عقب ماشین گذاشته بود سراغ اولین دوست خود (بهروز) رفت و گفت: من مردی را كشتهام و جنازهاش داخل كیسه داخل ماشین است. آمدهام با تو مشورت كنم ببینم چه خاكی بر سرم باید بریزم... بهروز گفت: ایداد. ولی من با مادرم حرفم شده و اگر تو را داخل خانه ببرم دوباره دعوا میشود و به داخل خانه رفت و در را بست. پسر سراغ دوست دوم (تیرداد) رفت و ماجرا را تعریف كرد. تیرداد گفت: در خانه ما از خارج مهمان آمده و نمیتوانم تو را به خانه ببرم و به داخل خانه رفت و در را بست. سپس سراغ شهروز و آتنا و سعید و سارینا و... رفت و آنها نیز بهخاطر اینكه با بابایشان دعوا شده بود، كرونا گرفته بودند، برقشان رفته بود، تازه موكتها را شسته بودند و... وی را به خانهشان راه ندادند. در این لحظه مرد تاجر نزد پسر آمد و گفت: خاك بر سرت. دیدی؟
سپس سراغ نصفه رفیق مرد تاجر رفتند و مرد تاجر به وی گفت: پسر من با یكی دعوایش شده و او را كشته و الان داخل كیسه است. نصفه رفیق در پاركینگ خانهاش را باز كرد و ماشین پسر را به داخل پاركینگ آورد و كیسه حاوی نعش را بیرون آورد در انباری مخفی كرد و مرد تاجر و پسرش را به داخل خانه راهنمایی كرد. مرد تاجر وقتی با پسرش تنها شد، گفت: بفرما. تازه این رفیق كامل هم نیست، نكشیمون دهه هفتادی. سپس نصفه رفیق را صدا كردند و حقیقت ماجرا را به وی گفتند. نصفه رفیق وقتی حقیقت ماجرا را شنید با پلیس ۱۱۰ تماس گرفت و گفت تماس قبلی اشتباهی بوده و قتلی رخ نداده است و از زحمات شبانهروزی نیروی انتظامی تشكر كرد و به انباری رفت و كیسه حاوی نعش گوسفند را بالا آورد و آن را پاره كرد و از سر شب تا پاسی از شب دل و قلوه و جگر و كباب چنجه و كباب برگ و نوشیدنیهای گازدار خوردند و به تفریح و شادمانی پرداختند و كله را هم بار گذاشتند تا فردا بخورند.
سپس سراغ نصفه رفیق مرد تاجر رفتند و مرد تاجر به وی گفت: پسر من با یكی دعوایش شده و او را كشته و الان داخل كیسه است. نصفه رفیق در پاركینگ خانهاش را باز كرد و ماشین پسر را به داخل پاركینگ آورد و كیسه حاوی نعش را بیرون آورد در انباری مخفی كرد و مرد تاجر و پسرش را به داخل خانه راهنمایی كرد. مرد تاجر وقتی با پسرش تنها شد، گفت: بفرما. تازه این رفیق كامل هم نیست، نكشیمون دهه هفتادی. سپس نصفه رفیق را صدا كردند و حقیقت ماجرا را به وی گفتند. نصفه رفیق وقتی حقیقت ماجرا را شنید با پلیس ۱۱۰ تماس گرفت و گفت تماس قبلی اشتباهی بوده و قتلی رخ نداده است و از زحمات شبانهروزی نیروی انتظامی تشكر كرد و به انباری رفت و كیسه حاوی نعش گوسفند را بالا آورد و آن را پاره كرد و از سر شب تا پاسی از شب دل و قلوه و جگر و كباب چنجه و كباب برگ و نوشیدنیهای گازدار خوردند و به تفریح و شادمانی پرداختند و كله را هم بار گذاشتند تا فردا بخورند.
تیتر خبرها