نگاهی انداختهایم به پرداختن نویسندگان دیروز و امروز به «روز عرفه» و «عید قربان» در سفرنامههای حج
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم
یكی از خواندنیترین قالبهای ادبی ما در نثر، سفرنامهها هستند و از بین سفرنامهها، سفرنامههای زیارتی بسیار جذاب و خواندنیاند. تصور اینكه گذشتگان ما با آن قلم دلكش و نگاه نكتهبین به همان گنبد و بارگاهی كه ما امروز به آن متوسل میشویم چشم دوخته و اشك ریختهاند، برای همه ما جالب و جذاب است. در آستانه عید قربان مناسب دیدیم تا این سفرنامههای زیبا، خواندنی و ارزشمند را تورق كنیم و نگاههای متفاوت نویسندگان مختلف از پس قرون و اعصار دیرین به زیباییهای عرفات و منا را از چشم آنها به تماشا بنشینیم. البته مجال كافی برای تورق و پرداختن به تمام این سفرنامهها نبود و از شمار بسیاری از این سفرنامهها چشمپوشی كردیم، اما همین تحفه ناچیز هم میتواند دلمان را مسافر وادی عشق و عرفان كند.
«سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی» كتابی نوشته ناصرخسرو قبادیانی(۴۱۸ ــ ۳۹۴ هـ .ق) است كه گزارشهای سفر هفت ساله او را ارائه میدهد. سفر ناصرخسرو از مرو آغاز شد و در بلخ پایان گرفت. او از مرو به سرخس، نیشابور، جوین، بسطام، دامغان، سمنان، ری، قوهه و قزوین میرود و از راه بیل، قپان، خرزویل و خندان به شمیران میرسد. او همچنین از شهرهای حلب، بیروت، صیدا، صور، عكا، حیفا و بیتالمقدس، مكه و مدینه نیز میگذرد. در ادامه بخشهای مربوط به «عرفات» و «مشعرالحرام» از این سفرنامه را میخوانیم:
عرفات: و از مصر تا مكه، بدین راه كه این نوبت آمدم، سیصد فرسنگ بود و از مكه تا یمن دوازده فرسنگ. و دشتِ عرفات در میان كوههای خُرد است چون پشتهها. و مقدار دشت دو فرسنگ است در دو فرسنگ. در آن دشت مسجدی بوده است كه ابراهیم(ع) كردهاست؛ و این ساعت منبری خراب از خشت مانده است؛ و چون وقت نمازِ پیشین شود، خطیب بر آنجا رود و خطبه جاری كند؛ پس بانگ نماز بگویند و دو ركعت نماز به جماعت، به رسمِ مسافران بكنند. و همه در آن وقت قامتی نماز بگویند و دو ركعت دیگر نماز به جماعت بكنند. پس خطیب بر شتر نشیند و سوی مشرق بروند.
مشعرالحرام: دهم ذیالحجه سنه اثنی و اربعین و اربعمائه (442) حج چهارم به یاری خدای، سُبْحانَهُ و تَعالی، بگزاردم. و چون آفتاب غروب كرد حاج و خطیب از عرفات بازگشتند، و یك فرسنگ بیامدند تا به مشعرالحرام. و آنجا را مزدلفه گویند. بنایی ساختهاند خوب، همچون مقصوره، كه مردم آنجا نماز كنند و سنگ رجم را كه به مِنا اندازند از آنجا برگیرند. و رسم چنان است كه آن شب، یعنی شب عید، آنجا باشند، و بامداد نماز كنند، و چون آفتاب طلوع كند، به مِنا روند و حاج آنجا قربان كنند. و مسجدی بزرگ است آنجا كه آن مسجد را خیف گویند. و آن روز خطبه و نمازِ عید كردن به مِنا رسم نیست، و مصطفی(ص) نفرموده است. روز دهم به مِنا باشند و سنگ بیندازند و شرحِ آن در مناسك حج گفتهاند. دوازدهمِ ماه، هر كس كه عزم بازگشتن داشته باشد، هم از آنجا بازگردد، و هركه به مكه خواهد بود به مكه رود.
سفرنامه دختر معتمدالدوله فرهادمیرزا
دختر فرهاد میرزا همسر وزیر لشكر، یكی از كسانی بود كه در دوره قاجار پس از بازگشت از سفر حج، سفرنامه خود را نوشت. او در بیست و چهارم رمضان 1297 قمری سفر خود را به سمت مكه آغاز كرد. در نوشته زیر بخشهایی از سفرنامه او كه سفر او به منا اختصاص دارد را میخوانیم:
منا: شب یازدهم و دوازدهم حضرات شب را حاج شامی و حاج مصری هر یك از طرفی آتشبازی خوبی كردند. در كوه باروط ریخته بودند، بسیار خوب و قشنگ درمیرفت. به قدر سه ساعت بل متجاوز مشغول آتشبازی بودند. فردای یازدهم حضرات به شهر آمدند. من هم به شهر آمده طواف حج و طواف نساء را بهجا آورده، مراجعت كردم. شب دوازدهم را هم ماندیم، بعدازظهر دوازدهم در «مسجد خیف» رفته نماز نموده آمدیم رمی جمره را بهجا آورده مراجعت به شهر كردیم. شب را با وجود هزار جور خستگی به بیتا... رفته و طواف كرده از خداوند مسألت نموده كه حاجت مشروعه دنیا و آخرت همه را انشاءا... بر آورده نماید. هوای منا بد بود. اكثری از اهل حاج ناخوش شد. شب سیزدهم به تب و استخوان درد مبتلا شدم. هشت روز تب داشتم. با حالت خراب كه ابداً حركت نكردم. بحمدا... تعالی خداوند رحم فرمود. صحت حاصل گشته هر طور بود به حرم شب مشرف شدم. شنبه بیست و دوم اندكی بهتر شده، به زیارت حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه كبری و عبدالمطلب و عبدمناف و حضرت آمنه مادر حضرت رسول(ص) مشرف شده، شب را هم به هر قسم بود، به حرم مشرف گشته دو بار بیشتر نتوانستم طواف كنم. روز بیست و پنجم ذیحجه، عصری به حرم مشرف شده، سوار شدیم، آمدیم به جایی كه عمره میبرند و معروف به «شیخ محمود» است، به خیال این كه صبح سوار میشویم. بعد معلوم گشته كه این عرب حربی شتر ندارد.
سفرنامه جلال آلاحمد
جلال آلاحمد در سفرنامه حج خود به سال 1343 شمسی كه با نام «خسی در میقات» به چاپ رسیده است توصیفاتی از فضای حج و وضعیت عربستان در آن زمان ارائه میدهد.
در بخشهایی از سفرنامه او درباره منا میخوانید:
حركت به طرف منا: دیروز عصر از ساعت 4 مردم راه افتادند. اول پیادهها و بدوها و زنگها و بىقُبل منقلها. به طرف منا. دیشب سختترین شبى بود كه در این سفر گذراندیم. از 9 تا دهونیم از نو بر سر همان بارى راندیم. و همانجور در احرام. و در همان سرما. و در سنگلاخى دراز كشیدیم. زنها توى كامیون ماندند و مردها بر سینهكش پاى كوه. همسفرهامان در سكوت و تاریكى یا در نور چراغقوهاى، سنگریزه مىجستند براى «رجم» فرداى شیطان. و گاهگدارى گلى از زیر پامان مىگذشت. بىصدا و انگار كه همهشان در خواب. و فقط ضرب آرام پاهاشان، علامت حیاتشان. و گاهى گرپ خفه كف پاى شترى میان گلهگذاران. و تا صبح «هىهاى» گلهداران و لولیدن همسفران، و سرما كه از لباس بىحفاظ احرام مىگذشت، و سرفه من، و فكرهایى كه مىكردم درباره شرایط دوام جذبه یك سنت. مىدانستم كه در چنان شبى باید سپیدهدم را در تأمل دریافت و به تفكر دید و بعد روشن شد. همچنانكه دنیا روشن مىشود. اما درست همچون آن پیرزن كه 40 روز در خانهاش را به انتظار زیارت خضر روفت و روز آخر خضر را نشناخت، در آن دم آخر خستگى و سرما و بىخوابى چنان كلافهام كردهبود كه حتى نمىخواستم برخیزم. تا در تاریكى آخر شب حتى به درون خویش نظارهاى كنم. كه خویش و بیگانه سخت درهم بودند و مرزها نامشخص. و در آن تنگه تاریك «مشعرالحرام» حتى مرز انسانى و حیوانى درهم رفته بود. و همچنان درازكشیده از خود مىپرسیدم: «مگر نه اینكه دعوت به همین بوده است؟ و مگر نه اینكه لبیك را هم براى این گفتهاى؟ و مگر از خود بهدرشدن یعنى چه؟»
همان روز ــ همان جا: 5 صبح از مشعرالحرام راهافتادیم. دو كیلومترى با ماشین آمدیم كه راه بندآمد. و همین مقدار راه را در دو ساعت. بىاغراق. باید از تنگه باریك دیگرى مىگذشتیم. و همه عجله داشتند. از بالاى بارى پریدم پایین و پیاده افتادم وسط جماعت پیادگان. مىدانستم كه خیمهگاه حجاج شیعه كدام سمت است.
اول از پشت یك دیوار بلند سیمانى گذشتم همچنان كه مىرفتم احساس مىكردم كه سربالا مىرویم. و راه تنگتر مىشود. گفتم لابد مثل دیگران بهسمت محل «رجم» مىرویم. همچنان سربالا مىرفتیم كه یكمرتبه راه بند آمد. معلوم شد جماعت بىراهنما به كوچه بنبستى افتاده و فشار جمعیت چنان بود كه یك لحظه وحشتم گرفت. تنها، در میان جمعى ناشناس، و هركس به زبانى. آوار برج بابلى فروریخته در یك كوچه تنگ سنگى. كه خودم را از سینه دیوار سنگچینشده كشیدم بالا، و نیممترى از سر و كله جماعت بالا آمده، فریادى بهسمت هر حاجى ایرانى كشیدم كه كوچه بنبست است و باید برگشت و كمك كنید و دستبهدست خبر را به آخر جماعت برسانید.
كه شروع كردند و بعد به عربى «اوكفوا ما بشارع؟» و چندینبار جماعت پیرمردى را چنان به قلوهسنگهاى دیوار فشرده بود كه از حال رفت. سردست گذاشتیمش سر دیوار كه همسایگان محل آب آوردند تا حالش را جابیاورند. وحشت از گمشدن ــ وحشت از جاى ناشناس ــ شوق تماشا شوق به شركت در اعمال و مراسم از هر حاجى ملغمهاى مىسازد سر از پا نشناس، و سر تا پا هیجان، و «بىخود»ى و ذرهاى در مسیلى. همه مقدمات حاضر است تا تو ارادهات را فراموش كنى. و خود من سهبار احرامم باز شد. آنوقت تازه مىفهمیدم چرا حاجى آنقدر قُبل منقل با خودش مىآورد. حالا از خود منا بگویم. درهاى است وسط كوههاى سخت. ایضا آبرفت دیگرى با انشعابهایش در درههاى اطراف. عمارات مختصرى هست بر دو سمت خیابان اصلى، و بعد دكانها و بعد مسجد «خیف». و آخر دره، پاى تنگهاى كه به مكه مىرود آخرین «جمرات». و پشت عمارات، بر خیابانها، فضاى خیمهگاهها. «جمره» اولى درست بغل برجك پلیس راهنما بود. سر یك چهارراهمانند. شیطان و این همه در دسترس! و هركدام از جمرات جرزى از سنگ. و یك قد و نیم آدم تا دو قد.
و به آبى روشن رنگشده. و دیواركى گرد در اطراف جمرات «اولى» و «وسطى». كه ریگ و سنگ در آن جمع شود و نپراكند. و از دو سه قدمى باران سنگ و شن بود تا 20 قدمى ... گرماى روز هم گذاشته بود پشتش و ناهار آبدوغ خیار و بعد راه افتادن براى قربانى.»
سفرنامه ابن بطوطه
سفرنامه ابن بطوطه، یكی از مشهورترین كتابهای جفرافیایی است. این كتاب، نتیجه سفرهای طولانی ابنبطوطه است كه سال ۷۲۵ هجری قمری آغاز شد و سال ۷۵۴ هجری قمری پایان یافت و درمجموع ۲۹ سال و نیم به طول انجامید. بخشهایی از این سفرنامه را بخوانید:
منا: در مصریان بر سر افروختن شمعها همچشمی درمیگیرد. اما همیشه شامیان در این امور سبقت میجویند. روز نهم بعد از نماز صبح از منا از راه وادی محسّر به عرفه میروند و وادی محسّر را طبق سنت با هروله طی میكنند. این وادی حد میان مزدلفه و منا است. مزدلفه زمین وسیعی در میان دو كوه است كه پیرامون آن آبدانها و حوضها ساختهاند و بنای آنها از آثار خیر زبیده، دختر جعفر بن منصور زن هارونالرشید میباشد. از منا تا عرفه پنج میل و نیز از منا تا مكه همین مقدار راه است. عرفه به نام «جمع» و «مشعرالحرام» نیز خوانده میشود.
عید قربان: روز عید قربان پوشش كعبه را قافله مصری به بیت میآورد و آن را بر بام كعبه میگذارند و قبیله بنیشیبه در روز سوم عید مراسم مخصوص پوشاندن آن را اجرا میكند.
كسوه كعبه پوششی است از حریر سیاه كه آستر كتانی دارد و در طراز بالای آن به خط سپید آیه «جَعَلَ ا... الْكعْبَةَ الْبَیتَ الْحَرامِ قِیاماً...» را نبشته است و در حاشیه اطراف نیز آیاتی از قرآن نقش است. رنگ این پرده سیاه و درخشان میباشد. بعد از آنكه مراسم پوشانیدن آن انجام یافت، دامن آن را از اطراف بالا میزنند تا دست مردم بدان نرسد. تهیه پوشش كعبه بر عهده سلطان مصر است و نیز حقوق قاضی و خطیب و پیشنمازان و مؤذنان و فراشان و خدام و سائر مایحتاج حرم از قبیل شمع و روغن چراغ را همه ساله سلطان مزبور میپردازد.
در این ایام همه روزه در كعبه را برای عراقیان و خراسانیان و سایر مردمی كه با قافله عراق میرسند باز میكنند و آنان پس از حركت قافله شام و مصر چهار روز دیگر در مكه میمانند و صدقات فراوان بر مجاورین و دیگران تقسیم میكنند و من خود شبی شاهد بودم كه در حین طواف به هر یك از مجاورین و فقرا كه میرسیدند چیزی از نقد یا جامه به او میبخشیدند و حتی اتفاق افتاده كه آنان یكی از فقرا را در حال خواب دیده و در دهنش طلا و نقره گذاشتهاند تا بیدار شده و من كه به سال 728 با قافله عراق حركت كردم از این كارها زیاد میدیدم و آن سال از بس كه پول در مكه تقسیم كردند نرخ طلا در بازار آن شهر پایین آمد و این قدر طلا در بازار ریخته بود كه صرافها مثقال طلا را به هجده درهم نقره خرد میكردند.