تو و او

تو و او


او یک لباس بلند یمنی پوشیده بود. یکدست سفید با یک کت خاکستری رویش. یک شال یمنی دور کمرش بسته بود و یک خنجر کج یمنی را گذاشته بود زیر شالش.تو یک کت و شلوار سرمه‌ای راه راه اصل پوشیده بودی. مال برندی که نامش را نمی‌توانم بخوانم. بوی ادکلن فرانسوی‌ات فضای اتاق را پر کرده بود.کراوات قرمز زده بودی روی پیراهن آبی کم‌ر‌نگت. قرمزی کراوات انگار کم کم در آبی‌های پیراهن حل می‌شد.
او صبح از مادری که پسرش را در جنگ از دست داده بود، خداحافظی کرد. از پدری که یک روز رفته بود بیرون و شب بعد از بمباران به خانه برنگشته بود ،خداحافظی کرد و از خانه بیرون زد.
و تو صبح سیگار وینستونت را کشیدی و کراواتت را زدی و از خانه بیرون آمدی. سرخی کرواتت بر آبی پیراهن مثل سرخی خون تمام مردمی بود که کشته بودی و به دریاهای خاورمیانه ریخته بودی. تو دستور پرواز پهپاد را بر فراز یمن صادر کردی و لم دادی به صندلی و چند ساعت بعد او پیروزمندانه بالای سر پهپاد متلاشی‌ شده شما ایستاده بود و به پدرش فکر می‌کرد که یک روز بعد از بمباران هوایی شما به خانه برنگشته بود.