روزنامه صد سال قبل

روزنامه صد سال قبل

علیرضا رأفتی روزنامه‌نگار

 چله تابستان سر آمده بود كه شاه قاجار ناچار از خر شیطان پایین آمد و مشروطه را پذیرفت. 14 مرداد ۱۲۸۵ شاه قاجار بالاخره زیر بار مشروطیت رفت. این كه چرا شما خواننده روزنامه باید بعد از صد و ده پانزده سال اول صبح پول بی‌زبان را بدهی و روزنامه را بخری و این را بخوانی كه 114سال پیش در این روز چه اتفاقی افتاده، سؤالی است كه پاسخش را نمی‌دانم! اصلا همین مساله كه این چند ورق كاغذ كه شما خریده‌ای اسمش روزنامه است و روزنامه یعنی چیزی كه به وقایع روز بپردازد را می‌شود دستمایه كرد و گفت این دست مسائل تاریخی جایی در روزنامه ندارد. به خواننده روزنامه تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۹۹ مربوط نمی‌شود كه بر مردم كشورش در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ چه گذشته است. اما من فكر می‌كنم كه روزنامه را نباید با یك یادداشت قضاوت كرد. باید تمام روزنامه را خواند. همین كه شما ۱۹ و نیم صفحه از وقایع روز را در روزنامه جام‌جم بخوانید و حالا در آخر صفحه بیستم این روایت از صد و چند سال پیش به گوش‌تان بخورد شاید خودتان پیش خودتان علتش را پیدا كنید.
«شباهنگام امام جمعه كسانی از سران ایشان را به خانه خود خواند و چنین گفت: امروز هنگام پسین بود كه بازار را بستید و بسیاری از مردم از چگونگی آن آگاه نشدند. فردا باز بازارها را ببندید و علما را به مسجد آورید تا به همدستی كار پیش رود. فردا بازارها را باز نكردند و در مسجد شاه انبوه شدند و هنگام پسین دنبال علما فرستادند و همه گرمی نمودند...» این تكه از تاریخ برمی‌گردد به سال ۱۲۸۴ كه تجار قند را فلك كرده بودند. قصه این بود كه مردم به چشم دیده بودند كه آدم حكومت پای حاجی سید هاشم قندی را بسته بود به چوب فلك و گرفته بود زیر شلاق و تازیانه.
حاجی سید هاشم قندی بازاری بود و دستگیر مردم. ریش‌سفید كرده بود و مردم تهران به ریش‌اش قسم می‌خوردند. هر جا هر كس از زندگی درمی‌ماند نشانی دكان حاجی قندی را می‌گرفت و كارش راه می‌افتاد. ناگهان مردم ریش‌سفید و دستگیرشان را زیر شلاق حكومت دیده بودند و خون‌شان به جوش آمده بود. قصه این بود كه قیمت قند یكدفعه سر به فلك گذاشته بود. شاه قاجار به والی تهران سپرده بود پیگیری كند و عواملش را به فلك بگیرد.
والی تهران تجار قند را به خط كرده بود كه علت گرانی چیست. همه به اتفاق گفته بودند علت جنگ بین روس و ژاپن است. قند به ایران نمی‌رسد و تازه ما در تهران سعی كردیم قیمت را پایین نگه داریم. بقیه شهرها گران‌ترند. والی تهران زیر بار نرفته بود و حاجی قندی را وسط بازار گرفته بود به فلك و می‌گفت كاغذ بده كه قند را ارزان می‌كنی! حاجی می‌گفت من نمی‌توانم كاغذ بدهم. می‌توانم صد صندوق قند به رایگان بدهم و دیگر دكان تجارت را تخته كنم... و آدم حكومت همچنان به فلك ایستاده بود.
مردم كه خون‌شان به جوش آمده بود بازار را تخته كردند و در مسجد شاه به تحصن نشستند. این ماجرا به همراه چند خرده ماجرای دیگر دست به دست هم داد تا یك‌‌سال بعدش در سال ۱۲۸۵ بالاخره شاه قاجار تن به امضای مشروطیت بدهد.