قیل و قال و زغال

فوتبال با طعم سنگین دوسیب آلبالو

قیل و قال و زغال

از دکه‌دار سراغ نزدیک‌ترین قهوه‌خانه را می‌گیرم. با دست یک کرکره سفیدرنگ را نشانم می‌دهد. تابلوی قهوه‌خانه را می‌بینم، اما درها کاملا بسته است. انگار نه انگار که پشت آن کرکره‌های سفید کاسبی رونق دارد. دکه‌چی با دستش، به یک در چوبی دیگر که 10 متر بالاتر قرار دارد اشاره می‌کند و می‌گوید: اگر این یکی باز نکرد برو آنجا. زیر پله است! با کلید به کرکره فلزی مغازه می‌زنم. کمی باید منتظر بمانم. کرکره شروع به بالا رفتن می‌کند و خانه شکلاتی هانسل و گرتل نمایان می‌شود. پشت آن کرکره‌ها، جمعیت زیادی نشسته‌اند شیلنگ به دست.
  آقا چی بزنم؟
  یک پرتقال نعنا لطفا.
یک کنج خالی پیدا می‌کنم برای خودم تا بازی استقلال و تراکتور شروع شود. انگار استادیوم است. زودتر آنجا باشی جای بهتری گیر می‌آوری، اما اگر دیر بروی مجبوری بنشینی زیر پنکه سقفی که در این صورت زغال قلیان خاموش می‌شود! هنوز بازی شروع نشده اما بازار کری‌خواندن‌ها حسابی داغ است.
  خیلی دوست داشتید شش تا از ما نخورید و بیایید فینال...
  تو برو ببین آخرین جامی که تیمت گرفته برای چه سالی است؟
صاحب قهوه‌خانه هم که انگار پرسپولیسی است، تیکه سنگینی به آبی‌ها می‌اندازد: «این هم وضع بد کاسبی ماست وقتی استقلال بازی داره!» با دست صندلی‌های خالی را نشان می‌دهد. قهوه‌خانه هنوز پر نشده و می‌گوید وقتی پرسپولیس بازی دارد، حتی یک قلیان هم خالی نمی‌ماند در آشپزخانه.
سوت آغاز بازی به صدا درمی‌آید. دقیقه 8 فرشید اسماعیلی روی زمین می‌افتد. صدایی می‌گوید «آقا این زغال ما رو عوض کن!» وقتی دقیقه 8 زغال عوض کنی، مثل این می‌ماند که از صبح رفته باشی ورزشگاه.
بازی دنبال می‌شود؛ محمدرضا خانزاده، سانتر و توی دروازه! تازه معلوم می‌شود جمعیت پرسپولیسی‌ها بیشتر است. استقلالی‌ها از تک و تا نمی‌افتند؛ «توی دربی هم تا دقیقه 93 کری می‌خوندید!» توی همین حرف‌ها بودند که توپ افتاد زیر پای اشکان دژاگه. اشکان اشکان و گل. دقیقه 34 تراکتور گل دوم را می‌زند. 7 دقیقه بعد، دوباره ارسال و این بار اکبر ایمانی. تراکتورسازی در همان نیمه اول 3 تا زد. بساط کری‌خوانی همچنان پهن است:
  6 تایی نشید حالا.
  اون چراغ‌ها رو خاموش کنید هرکی که می‌خواد پاشه بره .
  آقا این دو سیب آلبالوی ما چی شد؟
حالا دیگر خود استقلالی‌ها هم صدایشان درآمده بود؛ «این چه گلریه آخه؟»، «اینجوری باشه بعید نیست 6 تا بخوریم...»
نیمه که تمام شد تازه چشمم به فضای دود گرفته قهوه‌خانه افتاد. بعد یکی‌یکی قلیان‌ها را شمردم. تا 30 رفت. آن‌هم در یک فضای بسته 50 متری. دوباره قلیان‌ها را مرور کردم. فقط یک شیلنگ یکبار مصرف به چشمم آمد. صاحبش زیر تلویزیون نشسته بود؛ تنهایی جایی که اصلا کاری به فوتبال نداشت.  
بین دو نیمه اکثر سری قلیان‌ها عوض شد. شاگرد هم دائم می‌گفت: «حاجی یه تعویض سری بزن!». چند تعویض سری که فیش خورد حاجی داد زد؛ «پسر! بپر چند کارتن زغال بیار.». کرکره رفت بالا. یک کارتن، دو کارتن. سه تا، چهار، پنج، هشت، ده... آخریش کارتن دوازدهم بود. اینها کی دود می‌شوند؟ ته کدام ریه‌ها را سیاه می‌کنند؟
نیمه دوم شروع شد. بازی تراکتوری‌ها روی اعصاب هواداران استقلال است:
  فوتبال بحرینی!
  باز خودشون رو انداختند زمین.
استقلال فاصله را کم کرد. اول قائدی زد، بعد هم ارسلان مطهری. اوه! یک توپ هم به تیر دروازه تراکتور خورد. فشار روانی و استرس هواداران استقلال از هزار هم رد شده بود. با هر توپی که لو می‌رود صدای استقلالی‌ها در می‌آید. با هر اتلاف وقتی از سوی بازیکنان تراکتور هم فقط ناسزا است که به زبان می‌آید. داور 9 دقیقه وقت اضافه اعلام می‌کند و درست سر دقیقه نهم سوت پایان را می‌زند. گزارشگر مشهدی می‌گوید: « به این ترتیب تراکتور عنوان قهرمانی جام حذفی را کسب کرد». و یک استقلالی هم نگذاشت جمله گزارشگر تمام شود: «کسب نکرد، بهش هدیه دادند!»
از قهوه‌خانه که بیرون زدم، انگار داشتم از یکی از خروجی‌های ورزشگاه آزادی بیرون می‌آمدم. در آن قهوه‌خانه زیر پله هم باز شده بود تا جمعیت خالی شود. این ورزشگاه پردود چند خروجی داشت پنجشنبه شب؟ اصلا چند هزار قهوه‌خانه در سراسر کشور دارند دور از چشم ستاد ملی مقابله با کرونا، بدون رعایت پروتکل‌های بهداشتی و بدون نظارت فعالیت می‌کنند؟  چرا باید این قهوه‌خانه‌های دود زده با آن ردیف قلیان‌ها، طعم مرگ را در دهان‌مان تازه نگه ‌دارند؟



خط مقدم را  چه راحت فراموش کرده‌ایم
 تقویم را نگاه می‌کنم، ۳۱ شهریور آغاز هفته دفاع مقدس است. آخرین دفعاتی که عبارت خط مقدم را با مفهوم خاص آن شنیده بودیم در همان روزگار دفاع مقدس و جنگ تحمیلی ایران و عراق بود. و امروز انگار هنوز باورمان نشده که هفت ماه است، کادر درمان در خط مقدم مبارزه با ویروس کرونا ایستاده‌اند.
آنها که عزیزی را از دست داده‌اند شاید بهتر بدانند این کرونا چطور همه نظم و پیش‌بینی‌های زندگی بشری را بر هم ریخته و یک جهان را زیر و رو کرده است. این ویروس کادر درمان را فرسوده کرده است و خانواده‌هایی را داغدار...
این خط مقدم را خانواده پرستار شهید نرجس خانعلی‌زاده شاید پیشتر از خیلی‌ها در کادر درمان تجربه کردند که غم از دست‌دادن فرزند برای پدر و مادر عمیق و غیر قابل جبران است. همان پرستار جوان ۲۵ ساله‌ای که در حین کار و رسیدگی به بیماران کرونایی از حال رفت، بستری شد و 6 اسفند ۹۸ بر اثر ابتلا به ویروس کرونا در بیمارستان میلاد لاهیجان درگذشت.آخرین پستش در فضای مجازی هنوز در خاطرم هست. آنجا که نوشت: «حالا این صفحه از زندگیم تمام شد و صفحه دیگری را باز کردم. امیدوارم که صفحه‌های زندگی‌تان پر از لحظه‌های ارزشمند باشد.»
 ما چای می‌نوشیم و عادت می‌کنیم!
از دوم شهریور که جسم بی‌جان ویانای هشت‌ ساله را به خاک سپردیم و آن اشک‌ها برای پدر و مادرش، دو پزشک مدافع سلامت، تا امروزِ این قهوه‌خانه فقط ۱۱ روز گذشته است... ما عادت می‌کنیم.
دکتر فهیمه ثابت و دکتر کیوان محمدی وقتی داوطلب حضور در خط مقدم درمان کرونا شدند، آنها که در خدمت به ما، فرصت سوگواری و آغوش‌گرفتن عزیزشان را از دست دادند، شاید تصور نمی‌کردند که بسیاری از ما آمارها را هر روز می‌شنویم و قلیان‌های فراموشی‌مان را دود می‌کنیم.
 کاش باور کنیم...
ماها هنوز هم نخواسته‌ایم فاصله‌گذاری اجتماعی را بپذیریم. اما کاش باور کنیم اعداد و ارقام دروغ نمی‌گویند و این ما هستیم که با فراموشی شمار از دست‌رفتگان، گویی به خودمان، عزیزان‌مان و کادر خسته درمان خیانت می‌کنیم.