ازخودبیگانگی جغرافیایی

ازخودبیگانگی جغرافیایی


جهان امروز، جهان تصویر است؛ جهانی كه در آن میكی‌ماوس و بتمن می‌توانند چشم‌های بسیاری و به‌دنبالش ذهن و دل‌های بسیاری را با خود همراه كنند. سینما كه هنر- صنعتی پیشرو در جهان است به ابزاری بدل شده تا طرز فكر، سبك زندگی و فرهنگ یك كشور را بی‌هیچ جنگ و درگیری به همه نقاط جهان ببرد. یكی از موضوعات جالبی كه در این فیلم‌ها با دقتی خاص به آن پرداخته می‌شود، مقوله جغرافیاست.
فیلمسازان جهانی و به‌خصوص هالیوودی‌ها حواس‌شان هست چگونه یك شهر را برای مخاطب آثارشان به محلی آشنا و صمیمی بدل كنند، آن‌قدر كه مخاطب مثلا بعد از تماشای 10فیلم كه داستان‌شان در نیویورك می‌گذرد، در فیلم یازدهم شهر را بشناسد، با نمادها و خیابان‌هایش آشنا باشد و جغرافیای آن شهر دور همراه با زیبایی‌ها و شیوه‌های زیستی‌اش، آب‌وهوا و دریا و مجسمه‌هایش بشود بخشی از ذهن او؛ ذهن مخاطبی كه مثلا گوشه جنوب‌غربی آسیا زندگی می‌كند و تحت‌تاثیر همین تصاویر كشورهای سازنده را زیبا، باشكوه و آشنا ببیند.
مخاطبی كه خودش در مهد شكل‌گیری تمدن‌های اولیه انسانی زندگی می‌كند اما حالا تصویر تمدن را از جاهایی دریافت می‌کند و در ذهنش می‌سازد كه سنخیتی با او و زیستش ندارند. هرچند طبیعتا تمدن غالب هر دوره‌ای چنین می‌كند و موفق هم می‌شود، اما تكلیف ما چیست؟ آیا نمی‌توانیم ما هم در فیلم‌هایمان جغرافیا را دخیل كنیم و تصویری زیبا و آشنا به مخاطب ارائه كنیم؟ آیا نمی‌توانیم جلوی این ازخودبیگانگی جغرافیایی را بگیریم، دست مخاطب را گرفته، ببریمش به شمال تا جنوب و شرق تا غرب سرزمینی كه در آن زندگی می‌كند؟ مسلما چنین كاری در كشوری مثل ایران با موقعیت جغرافیایی خاصش كار ساده‌ای است؛ كار ساده‌ای كه با یك سیاست‌گذاری درست می‌تواند سینمای پایتخت‌نشینی را كه در آپارتمان‌ها زندگی می‌كند، به دیگر نقاط ایران هم ببرد و تصویری باشد برای ارتباط میان مردم همه ایران.
در صفحات پیش‌رو رفته‌ایم سراغ مواجهه‌ای كه سینمای ایران طی چهار‌دهه گذشته با مقوله جغرافیا داشته. سعی كرده‌ایم بی‌طرفانه و البته اعتراف می‌كنیم كمی خوشبینانه برویم سراغ ماجرا و به این نكته بپردازیم كه در تولیدات جشنواره فجر سال گذشته سینما نسبتا از پایتخت فاصله گرفته بود و می‌توان امیدوار بود باز هم بیشتر از قبل دور ایران را بگردد و البته هدفمندتر سراغ نشان‌دادن چهره زیبای ایران برود.