در فواید  دانستن

در فواید دانستن

حامد عسکری شاعر و نویسنده

     جایی حوالی 10 تا 15 سالگی توی مغازه عمویم كار می‌كردم. توی خیابان مهداب بم یك مغازه تودوزی صندلی و در ماشین داشت و انصافا هم كارش تمیز بود. صندلی‌های زهوار در رفته ماشین‌ها را
وا می‌كرد. از پارچه و ابر و اسفنج لختشان می‌كرد. اگر زنگ خورده بودند ضدزنگشان می‌زد. بعد اسفنج‌های متراكم را می‌گذاشت روی صندلی و اندازه می‌زد و بعد مخمل‌های ژاپنی و چینی و هندی را می‌كشید روی صندلی‌ها و یكی دو روزه انگار روی مبل نشسته‌ای.
بغل مغازه عمو حسین یك آقا رضایی بود كه مكانیك بود. عصری كه می‌نشستند به چایی و خستگی در كردن مرور خاطره‌ای هم می‌كردند و توی آن سن و سال من تا همه ذهن و روانم اسكن می‌كردم كه اینها
چه كار می‌كنند و چه جوری با مشتری برخورد می‌كنند.
آن روز فرا رسید. آن روز مثل همه روزها گرم بود. تازه مغازه را آب و جارو كرده بود و عمو حسین هنوز نیامده بود. پراید یك ماشین لوكس محسوب می‌شد كه ازش 10 تا هم توی بم نبود. یكی‌اش آمد و وارد محوطه مغازه
آقا رضا شد. زنی از ماشین پیاده شد و با تبختر حاصل از پراید سواری گفت: در عقبش از تو باز نمیشه فقط از بیرون باز میشه... آقا رضا گفت یك ساعت كار دارد برو، بیا. زن اولش
غر زد، ولی گویا ناراحت هم نبود از این‌كه ماشینی فقط درست كردن درش یك ساعت كار دارد.
زن رفت. آقا رضا در ماشین را باز كرد. زبانه قفل كودك داخل در را بالا داد. یك دستمال چرب و چیل هم مالید به در و كمی در را
لك كرد و به بقیه كارهایش رسید. زن ساعتی بعد برگشت و گفت: درست شد و جواب بله شنید. پرسید چقدر شد و آقا رضا گفت: 500تومان. زن هم یك 500تومانی به آقارضا داد و رفت. جلو رفتم و گفتم چرا همان لحظه درستش نكردی تحویلش بدهی، یك دقیقه هم نشد؟؟ ریش خاراند كه اگر بود و یك دكمه بالا دادن را فقط می‌دید صدتومن هم راضی نبود بدهد پسرجان. من پول یك دكمه بالا دادن را نگرفتم، پول این را گرفتم كه می‌دانستم عیب كار كجاست...