فیزیک همان شیمی است!

فیزیک همان شیمی است!


 حوالی روزهای این هفته از 22 تا 28 شهریور را که در صفحات تاریخ ورق می‌زنیم به یک اتفاق مشترک در سال‌های متفاوت برمی‌خوریم. اعزام محصلان فلان وزارتخانه به فرنگ. از سال 1305 این قانون تصویب شد که حکومت ایران هرساله چند محصل بااستعداد را برای تحصیل در خارج از ایران و معمولا در اروپا و اغلب در فرانسه بورسیه کند.در تقویم سال‌های 1305 تا پنج شش سال بعدش، اواخر شهریور عبارت «اعزام محصلان وزارت طرق و شوارع به خارج» به چشم می‌خورد. آن دوران هنوز دانشگاه به شکل به‌روزش که در کشورهای غربی بود در ایران به راه نیفتاده بود.
لابه‌لای همان صفحات و تقویم‌های قدیمی که سیر کنیم، می‌بینیم معمولا احداث دانشگاه تهران را از اقدامات رضاشاه ثبت کرده‌اند، اما بد نیست حالا که این هفته سالروز عزل رضاخان از حکومت با سالروز اولین اعزام‌های دانشجویی به خارج مقارن شده است،‌به وقایع احداث دانشگاه تهران بپردازیم.
قصه ازآنجا‌ شروع شد که دکتر محمود حسابی به نقل از خودش وقتی روی شن‌های کف حیاط یکی از دانشگاه‌های آمریکا قدم می‌زد، یاد شن‌های حیاط خانه پدری افتاد و با خودش گفت چرا من که در آن خانه به دنیا آمده‌ام و به آن خانه تعلق دارم، باید ریشه‌ام را آنجا بگذارم و سایه و میوه‌ام را بیاورم برای اجنبی‌ها؟ به نقل از ایرج حسابی در کتاب «استاد عشق» و دست‌نوشته‌های خود استاد که در کتاب «مرد نخستین» جمع‌آوری‌شده، دکتر حسابی از همان روز تصمیم به بازگشت به ایران گرفت.
وقتی به ایران آمد،دکترای فیزیک داشت که عملا در کشوری مثل ایران آن موقع به کار نمی‌آمد و چند مدرک مهندسی دیگر داشت از مهندسی معدن و برق تا راهسازی. تصمیم گرفت به وزارت طرق و شوارع برود و خودش را به‌عنوان مهندس راه معرفی کند. وزیر طرق و شوارع، دکتر را تحویل گرفت و گفت اتفاقاً قرار است راه بندرلنگه به بوشهر را بسازیم. ساخت آن با شما. (وزارت طرق و شوارع همانی است که آن سال‌ها محصل به خارج می‌فرستاد)
دکتر حسابی هم با یک گروه راهی جنوب می‌شود و چند سال راه بندرلنگه به بوشهر را نقشه‌ریزی می‌کند و دست‌آخر با یک بغل نقشه برمی‌گردد به وزارت طرق و شوارع و کاغذها را می‌گذارد روی میز وزیر. وزیر رو ترش می‌کند که‌ این‌همه سال رفتی و با یک‌مشت کاغذ خط‌خطی برگشتی؟ این‌ مزخرفات دیگر چیست؟
بعد از ناکامی از کارهای عملیاتی، دکتر حسابی در پی احداث دانشگاه تهران برمی‌آید و با هزار واسطه بالاخره قرار می‌شود رضاشاه را ببیند. خودش نوشته که رضاشاه هیچ جوری برای ساخت دانشگاه در ایران متقاعد نمی‌شد تا این‌که به او گفتم این کار برای ما سود مالی دارد.
بالاخره شاه متقاعد شد و کار ساخت دانشگاه تهران را شروع کردند. وقتی اعضای شورای ملی برای بازدید از دانشگاه نیم ساخته آمده بودند از دکتر پرسیدند: این اتاق که می‌سازید چیست؟ دکتر پاسخ داد: آزمایشگاه فیزیک است. نماینده‌ها با تعجب پرسیدند:‌ فیزیک دیگر چیست؟ دکتر با بی‌حوصلگی گفت: فیزیک همان شیمی است. نماینده‌ها با نگاه عاقل اندر سفیه گفتند: آها! همان داروسازی.
و در کمال ناباوری و شگفتی احداث دانشگاه تهران به نام رضاشاه در تاریخ ثبت شد.