گفتوگو با علیاصغر عزتیپاک به بهانه انتشار رمان «تشریف»
ادبیات بیمه تامین اجتماعی نیست!
علیاصغر عزتیپاک از نویسندگان خوشآتیه زمانه ماست. جوان و با سری پرشور. نویسندهای بیحاشیه که با برپا کردن مدرسه رمان موسسه شهرستان ادب در پنج سال گذشته، سهم بالایی در تربیت و معرفی نویسندگان جوان به جامعه ادبی ایران داشته است. او بهتازگی رمان بلند «تشریف» را از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر کرده است. رمانی که به گفته خودش برای نوشتن آن خود را از نو ساخته و به جهانی تازه باور پیدا کرده است. تشریف، رمانی است آرمانگرا که برای این روزهای جامعه ایرانی اتفاقی قابل اعتناست. جامعهای که در این سالها درباره آرمانهایش سوالات کم و بیش زیادی داشته و محملی برای پاسخ به آن نیافته است. تشریف در چنین فضایی، رجعتی است به آرمانهایی که جامعه ایران را پس از حکومت شاهنشاهی شکل میداد. گفتوگوی ما با این نویسنده نیز درباره همین موضوع شکل گرفت.
درباره رماننویسی، خود شما هم این را تجربه کردهاید لابد که فقط ما نیستیم که رمانها را میسازیم و مینویسیم. بلکه گاه رمانها هستند که ما را میسازند و به جایی میبرند که ناچار بشویم به مفاهیمی فکر کنیم که ای بسا اگر آن رمان نبود، مساله ما نمیشدند. من وقتی شروع به نوشتن تشریف کردم، اصلا دنبال این دغدغهها نبودم. شاید حدود 22هزار کلمه نوشته بودم که فهمیدم حاصل کارم گویای احوال و نگاهم به زندگی و آفرینش و هستی و یک مسلمان ایرانی نیست و باید حرف تازهای بزنم. حس کردم خیلی ناخودآگاه در مسیری افتادهام که یک خط روشن تاریخی است که انسانها را به سمت ساحل نجات هدایت کرده تا امروز. خب، من ایستاده بودم بر لبه رمان و نقشه میکشیدم برای چگونه جستن در این دریای احساس و شعور. یعنی تنها جایی که میشود چنین احوالی و امید بزرگ حاصل از آن را بازتاب داد. یعنی جایی غیر از سینما و تئاتر و دیگر هنرها. چرا که آنها نمیتوانند چنین کاری با انسان بکنند؛ چون اهل خلوت کردن با آدمی نیستند و مجالی نمیسازند تا مخاطب در سکوت و آرامش سلوک کند. این فکرها وقتی در ذهنم نشست، و از طرفی هم که تکلیفم در نگاه به زندگی و مسائلش تا حدودی روشن شده بود، متوجه شدم میخواهم چه بگویم. پس با شوق و شور کارم را شروع کردم. در سلوک انسان شیعه گفته شده او انسانی همواره در راه است و هرگز به مقصد و پایان راه نرسیده است. او چیزی را برای آیندهای دور تدارک دیده و در حال حرکت به سمت آن است با تمام مصائبی که میتواند در این مسیر برایش پیش بیاید و باعث زحمتش بشود. چرا که او باوری دارد و هدفی متعالی که ارزش دستیابی به آن هزار برابر بیشتر از رنج تحمل این مصیبتهاست. بنابراین این رهپو چون نگاهش با افقی روشن و منزلی امن است، هیچگاه کم نمیآورد و راهش را گم نمیکند. خب این فکرها و باورها من را از واقعگرایی مبتذل و روزمرهای که اسیرش شده بودم، نجات داد و به سمت و سویی سوق داد که خود را در معرض اندیشههایی قرار بدهم که اگر سرمان را بالا کنیم، میبینیم انسان خداباور به شکل تاریخی همیشه در پی به فعلیت رساندن آنها بوده و بهخاطرشان رنجهای بسیاری را متحمل شده، ولی هیچگاه امید خود را از دست نداده است و اگرچه کمتوفیق هم نبوده در این سیر و سلوک. پس بهناچار از واقعیتهای روزمره که با یک نگاه سرسری به تاریخ میبینیم که بشر همیشه در چنگالش اسیر بوده، عبور کردم و نخواستم صرفا ثبتکننده خاطرات آدمهایی بشوم که در زمینیترین حالت قرار دارند و به قول اخوان ثالث نگاهشان جز پیش پا را دید نتواند. خلاصه اینکه با خودم کنار نیامدم در مرزهای امور جاری بمانم بدون اینکه بدانم مقصد کجاست و حاصل این همه رنج چیست. پس تصمیمم بر این شد که سرم را بالا بیاورم و آینده متصور برای خودم و ملتم را از پشت مه قیل و قال جاری بجویم و حتی اگر شده شمایلی مبهم از آن را بنمایم. این البته نیاز به مطالعه و تعمق و تامل بسیار داشت. باید از چنگ چنگیز امور سطحی و گاه ناامیدکنندهای که همگی درگیرش هستیم این سالها میرستم و به آرمانهای بلندمان فکر میکردم؛ به آرمانهایی که اگر از دست بگذاریمشان، بهسادگی تبدیل به ملتی بیایده و بیآینده خواهیم شد و در نتیجه طولی نخواهید کشید که اضمحلال را تجربه خواهیم کرد. البته این اتفاق برای ملت بزرگی مثل ما دور از ذهن است. من مطمئنم ققنوس فکر و فرهنگ ایرانی - اسلامی به قامتتر از همیشه در حال سربرآوردن است و ما محکوم به سرافرازی و پیروزی هستیم.
در منظومه فکری شیعه ایرانی ما با دو مدل آرمانگرایی روبهروییم. یکی آرمانگرایی شیعی که در رمان شما هم با پسزمینه فکری مسأله انتظار خودش را نشان میدهد و در سوی دیگر آرمانگرایی انقلابی که کاملا زمینی و غیر اشراقی است و گاه تنه به تنه برخی نظرگاههای سیاسی میزند. شما به کدامیک از اینها در رمانتان توجه دارید؟
من سعی کردم این هر دو را در این رمان بر هم منطبق کنم و یکی را مقدمه دیگری قرار دهم. سعی کردم بگویم هدفی که در دوردست برای خودمان تعریف کردهایم را نباید فراموش کرد و نباید به خاطر روزمرگیها در آن تشکیک کرد. مقصد ما روشن است و حرکتی که آغاز شده با بشارت رسیدن به مأمنی استوار و فراتر از منزلگاههای موقت بوده. پس زحمت عبور از سنگلاخها و فراز و نشیبها نباید موجبات سردرگمی و غفلتمان از مقصد اصلی و والامان بشود. ما روی با سرزمین موعود و روز رستگاری داریم، و نه ناکجاآبادی که مختصاتش نامشخص است. لذا آدمهای قصه من در میان همین آدمهای زمینی زندگی میکنند، اما چشم به افق باز و فراخ پرنور دارند. آنان خود را در مسیر میبینند و نه در مقصد. به همین دلیل مصمم هستند تا سهمی داشته باشند در سهولت پیمایش این مسیر. البته که رسیدن به این حد از معرفت و به فعلیت رساندن آنچه مکتوم است در جان انسان مسلمان ایرانی، نیاز به سلوکی نه چندان ساده دارد و به اندیشیدن. ما هرگاه که به مسائلمان فکر کنیم و به خودمان، حتما نجات خواهیم یافت و آن افق و آن آرمان جزو مسائل ماست.
به باور من البته نمیشود دم از آرمانگرایی زد در حالی که خیل مردمان درگیر امور روزمره خود هستند. مخاطب نمیتواند حال و احوال خود را کنار بگذارد و منفک شود از مشکلاتش. از آنچه بر سر ایدهآل و آرمانش در حال حاضر آمده بگذرد و تنها به آیندهای دل ببندد که گفته شده روشن است. این را هم در نظر بگیرید که جامعه امروز ما مبدل به جامعهای بلاتکلیف و بیآرمان شده است و نمیداند دنبال چیست. او آرمانهایی داشته و برایش انقلاب کرده و حالا آن آرمانها را زنگار خورده میبیند. حالا نویسندهاش تصمیم گرفته با او درباره آرمانگرایی بگوید و بگوید که از ناکامیها بگذر و به آینده فکر کن. آیا با این شرایط همچنان میشود به آینده دل بست و امید داشت؟
خب، من اصلا برای داستاننویس روشنفکر تکلیفی جز آنچه شما توصیف کردید، قائل نیستم. یعنی وظیفه یک نویسنده متعهد به مردم و آرمان این مردم، همین است که مدام به آنها متذکر شود که کم نیاورید، کوتاه نیایید! باید هی دم گوششان بخواند که شما در مسیر هستید و پیمودن هیچ مسیری بیزحمت و رنج نیست. تحمل کنید، بجنگید، مگر ما در افسانههایمان کم از این صحنهها دیدهایم که شخصیتها در مسیر دستیابی به اهدافشان باید به موانع مرگباری چون طوفان و آتش و برف و یخ و ریزش سنگ از کوه غلبه کنند؟ مگر رسیدن به هدف جز با غلبه بر این موانع ممکن است؟ نه؛ حکما وظیفه نویسنده تذکر آرمان است به ملتش درست وقتی که او درگیر همین مشکلات و سختیهاست. اگرچه داستان من از کسی نمیخواهد که مثل شخصیتهای داستان من بشود و ایدئولوژی آنها را قبول کند. اصلا، اتفاقا تلاش کردهام روزی را به تصویر بکشم که مردم به قصد رسیدن به هدف و آرمانی پای در راه گذاشتند. همین. تمام تلاشم این بوده که بگویم «یادمان نرود!» مخاطب رمان من اتفاقا خودش شخصیت رمان من است! «تشریف» خود آنها هستند. این رمان فقط یک تذکر است، و بازنمودی از آنچه در صدر انقلاب بوده. من میگویم آرمانها باقی هستند و با مسائل روزمره و سختیهای آن فراموش شدنی نیستند. روشن است که من هم میدانم در این کشور عدهای با آرمان انقلاب دست به کارهایی زدند که در روز روزش باید دمار از روزگارشان درآورد. من همه آنچه دیگران میبینند را میبینم، و فشار این نامردمیها بر متن جامعه را با گوشت و پوست درمییابم. اما همچنان معتقدم که آنچه ایران به خاطرش جنبیده، فراتر از این حرفهاست. از همین رهگذر است که اختلاس و حق را ناحق کردن عدهای آدم رذل و دزد در رمان تشریف مساله و دغدغه من نیست. هیچ آدم عاقلی اصل را به دلیل اعوجاج فرع از دست نمیدهد. به قول شما اینها زنگارهایی است که وجود دارد. اما آیا پیشتر که آینهها زنگار میگرفت، صاحبانشان آنها را دور میانداختند؟ خیر، این زنگار است که باید سترده شود. آینه را ما نیاز داریم و زندگیمان بدون آن چیزی کم دارد. به باور من آرمانهای انقلاب، آرمانهای تاریخی مردم ایران هستند. آنها تازه به راه رسیدهاند و افتادهاند در مسیر. من به عنوان جزئی از مردم و در میان این همه تلاطم فقط میخواهم همان آرمانها را یادآوری کنم. ولی قبول دارم که کار یک رویه ندارد و بسیار پیچیده است. اما همینجا و در جواب همین حرف خودم هم از قول حافظ میگویم که ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید، هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند!
شما وضعیت امروز جامعه را فرجام آرمانخواهی انقلابی نمیبینید؟
ابدا. این وضعیت نتیجه درجا زدن و در راه ماندن است؛ نتیجه درگیر شدن با مشکلات است، بنابراین اگر یک نفر آن وسط داد بزند که ای مردم، حرکت! همه به صف خواهند شد و امور خودبهخود اصلاح خواهد شد؛ و من معتقدم ما آن یک نفر را داریم شکر خدا. او آگاه است به وضعیت منازل و مشکلاتشان. و میداند منازل آتی هم احتمالا مشکلات خودشان را خواهند داشت، اما به قدرت ندای خود هم واقف است. ما هم به عنوان ملت میدانیم که در راه هستیم؛ یا به قول شهید بهشتی در مسیر شدن! حتما وضعیت اصلاح میشود و حتما ما دوباره و سه باره مصممتر از همیشه رهسپار مقصد خواهیم شد. اما همگان باید بدانند که آرمان ما اساسا مصلحانه است و بدکرداری را برنمیتابد.
به نکته جالبی اشاره کردید. شما چقدر آرمانگرایی را نسخهای درست برای بازگشت به این مسیر میپندارید؟ فکر نمیکنید اصلاح از نوعی که شما در پی آنید، آن هم با ادبیات، به جای آرمانگرایی نیاز به عملگرایی دارد؟
ادبیات بیمه تامین اجتماعی نیست که در لحظه بگوید میخواهیم از همه اعضای جامعه حمایت کنیم و بعد برنامهای بریزد و دو سال دیگر همه را بیمهشده ببینید. ادبیات بستری است برای فکر کردن به مسائلمان و هر اثر ادبی بخشی از قطعهای است از یک پازل که مجموعا منظومه فکری و فرهنگی یک ملت را شکل میدهند. من به کارکرد ادبیات در این وادی اعتقادی بیچون و چرا دارم، و بر این باورم ادبیات است که انسان و ملتها را حفظ میکند. حتی بر این باورم که فلسفه و دین هم هر جا به وادی ادبیات نزدیک شدهاند، توانستهاند بر مردمان تاثیر بگذارند و راهی به دهی باز کنند و فهم شوند. همانطور که پیشتر گفتم، من یکی از مهمترین وظایف ادبیات را تذکر میدانم. به عنوان دوستدار ادبیات به جامعهام نگاه میکنم و حس میکنم ما همه در جایی در میانه راه حیران و سرگردان شدهایم. مثل قوم موسی که در صحرای سینا حیران مانده بود و اگر موسی نمیبود، اصلا یادش نمیآمد که چرا به راه افتاده است و مقصدش کجا بوده! به زعم من وظیفه اهل ادبیات درست در همین جاست که باید تذکر بدهند ای مردم، حواستان باشد ما در میانه راه هستیم؛ باید یادآوری کنند که چه شد پای در راه گذشتیم و برای چه! و باید بگویند که قرار بود به کجا برسیم. از این روست که من فکر میکنم وظیفه من به عنوان نویسنده تذکر آرمانهاست. اما عمل و پایمردی با مردم است و دقیقا با مردم! اگر میخواهند که با دلدار بپیوندند! حتما تصور این است که مردم اهل حرکتند و نیاز به تذکار دارند. والا هزارهزار از این هشدارها را قلندران حقیقت به نیم جو نخرند اگر که هنرِ عمل نباشد!
شانس ادبیات را برای نجات دادن مردم از وادی حیرت چقدر میدانید؟
شانس ادبیات برای گشایش این فروبستگیها با یک یا دو اثر کم است. باید یک جریان ادبی بزرگی شکل بگیرد تا این قابلیت به فعلیت برسد. مردم همه آثار را نمیخوانند. نه همه تشریف میخوانند نه همه رازهای سرزمین من از رضا براهنی را. گروهی این را میخوانند و گروهی آن را و عدهای هم یک کتاب دیگر را. اما اگر جریانی شکل بگیرد که به تقویت روح یک ملت کمک برساند، بدیهی است که هر کس بهرهای میبرد. و ما متاسفانه الان این جریان ملی را در ادبیات کشور به شکل خیلی تُرد و شکننده داریم. ضعیف است. نویسندههای ما فکرهای بزرگ ندارند و به وظیفه تاریخی خود آگاه نیستند. همه درگیر امورات خُرد و گذرا هستند. نمیگویم این لازم نیست و باید پسِ پشت افکندش، اما من آن بخش اصلی را که ادامه کار فردوسی است، خیلی فقیر میبینم. از طرفی هم این امیدواری هست که چون را فرهیختگان میخوانند، هر گفتمانی که به آن اقبال بشود، خیلی ملایم تکثیر میشود و به زبانهای مختلف سرریز میکند به جامعه. اگر قصه و فکر خانه کردن در پیکره آن اقناعکننده باشد، تکثیر میشود. من در این زمینه به ادبیات معاصرمان نقدهای جدی دارم. ما در رمان ایرانی خیلی کم انسان را امیدوار میخواهیم و برای او آیندهای روشن متصور میشویم. این حتما کاری برخلاف مصالح یک ملت بزرگ است که همیشه دارای ایده برای زندگی انسانها بوده. من شخصا مصمم هستم که به چنین راهی نروم و پادزهری از جنس خود ادبیات برای آثار مروّج ناامیدی مهیا کنم.
«تشریف» زبانی شاعرانه و نرم دارد. خوانش آن مثل خوانش شعری بلند میماند. چرا فکر کردید این زبان برای یک روایت آرمانگرایانه مناسب است؟ به نظر من انتخاب این زبان برای این روایت ریسک زیادی بوده.
بله؛ حق است. اما توجه داشته باشید که من روی با هدفی دارم در این رمان که امن و آسایش است. من روی با رستگاری دارم که باید عاری از خشونت باشد. من عمق این داستان را دیدهام. ملایم و آرامشبخش. قرار نیست ادبیات جان آدمها را بیازارد. در عمقش باید لطافت و رؤیا باشد. آدمهای «تشریف» رو به قرار و استقرار میروند. رؤیایشان بزرگ و شیرین و لطیف است. و از این رؤیا نمیشود به زبانی به غیر از آنچه میبینید، حرف زد. اگر نه نقض غرض است. قلب این آدمها در راه حرکت به سوی حقیقت از اضطراب دور مانده است و زبان رمان هم از این واقعیت تاثیر گرفته. اگر بخواهیم قرار یافتن انسان را در اثر ادبی باز بنماییم، اولین گام نمایش آن در زبان اوست. و میدانم که این همه در تقابلی آشکار است با زبان مردم در کف جامعه که امروزه بسیار خشن است و بیآداب. ولی همین است؛ وظیفه نویسنده همین است! نشان دادن صورت آرمانی پدیدهها.
-
به جای مقصر، دنبال جانشین شجاع باشیم
-
مشاوره برای یک تصمیم مهم خانوادگی
-
نقشه راهبردی برای مهار کرونا
-
آرامشی که ابدی شد
-
ماراتن2020 را در وقت اضافه چه کسی میبرد؟!
-
قصه ناتمام «نجلا»
-
ادبیات بیمه تامین اجتماعی نیست!
-
3 روایت از 3 حادثه
-
در نقد، اسیر هواهای نفسانی نشویم
-
در سوگ شناسنامه رسانه ملی
-
الزامات اقناع افکار عمومی