در سوگ یکی از شهدای جبهه سلامت کشورمان که به پزشکی با ویزیت 500 تومانی معروف شده بود
نام نیکی که ماند
یک نفر از آن 346 نفری که ششم آبان ماه اسمشان در فهرست فوتیهای کرونا اعلام شد، پزشکی بود اهل شهرستان میبد استان یزد؛ نه یک پزشک شبیه بقیه آنهایی که قسم پزشکی خوردهاند و لباس سفید پوشیدهاند، شبیه دکتر محمد آقایی میبدی دیگر محال است در این روزگار دیدهشود. نشان به نشان ویزیت 500 تومانی اش در روزگاری که 500 تومان پول توجیبی بچهها هم نیست! نشان به نشان اخلاق خوش و رفاقتش با بیمارها آنقدر که خیلیها او را « محمدآقا» صدا بزنند! پزشکی 72 ساله که تا همین سه هفته پیش هم چراغ مطبش روشن بود و هم خودش مشغول درمان و ویزیت بیماران. همین است که حالا خیلیها در فقدانش پیام تسلیت دادهاند از وزیر بهداشت که او را یکی از شهدای جبهه سلامت کشورمان خوانده و اظهار امیدواری کرده که رفتار و منش این پزشک به عنوان الگویی برای پزشکان سراسر کشور باقی بماند، تا استاندار یزد و فرماندار میبد و بسیاری از مقامات و شخصیتهای دیگر.
او به ما از منش و شخصیت دکتر آقایی میگوید و تاکید میکند که: «دکتر آدم سالمی بود، اهل روضه و مجلس و منبر، هرچه دربارهاش میگویند و میشنوید حقیقت است؛ خیلی وقتها همان ویزیت 500 تومانی را هم از بیمارانش نمیگرفت...» آقای غنیپور، دکتر آقایی را حدود سه هفته پیش جلوی در خانه اش دیده؛ همانجا احوالپرسی کردهاند و از کرونا و مرگ و میرهایش نالیدهاند؛ او حالا چهره دکتر آقایی را با همان ماسک سفیدی که آخرین بار دیده، جلوی در خانهای که مطبش هم بوده یادش است؛ توی آن چهره آرام اما حتی از پشت ماسک، مهربانی چشمهای آقای دکتر معلوم بوده و آقای غنی پور، این را هرگز از یاد نمیبرد.
بلقیس نوری یکی دیگر از میبیدیهایی است که از قدیم هروقت بیمار شده، رفته و در ِ مطب دکتر آقایی را زده ؛ او هم ناراحت است و میگوید: «ایشان همیشه هوای مردمی که دستشان تنگ بود را داشت، الان واقعا مردم ما احساس میکنند پدر از دست دادهاند، چون پشتیبان و حامی مردم بود، مخصوصا مردم نیازمند. هیچوقت اهل حساب و کتاب نبود و میگفت خدا روزی را نیاورد که از درد مردم، کیسه اش را پر کند.»
محمدعلی ابراهیمی هم یکی دیگر از همان میبدیهایی است که در این چند روز برای از دست دادن پزشک محبوب و خیر شهرشان، افسوس خورده؛ او آخرین بار تابستان بوده که برای ویزیت به مطب آقای دکتر مراجعه کرده با همان ویزیت 500 تومانی معروف: «خدا آقای دکتر را بیامرزد، ما همه از بچگی بیمار ایشان بودیم. خیلی از مردم این شهر زیر دست ایشان درمان شدند، بزرگ شدند. اینجا در میبد بگویی دکتر آقایی، محال است کسی نشناسد. دکتر آقایی بزرگ شهر ما بود... خدا بیامرزدش.»
برای او اما جای خالی دکتر آقایی، از آن جای خالیهایی است که هیچوقت پر نمیشود؛ چرایش را که میپرسیم میگوید:«شما ببین کدام دکتر راضی است ویزیتش 500 تومان باشد؟! ما دیگر محال است چنین دکتری ببینیم... »
نشان خدمتی که ناگهان از راه رسید
امان از این ویروس که آمد و روی پزشک محبوب و خیر مردم این شهر دست گذاشت. امان از یگانه آدمهایی که میروند و دیگر شبیهشان را جایی نمیتوان دید. برای مردم میبد، اگر دکتر آقایی پزشک چندین و چندساله شهر باشد، برای ما مهمان عزیزی است که یک بار در روزنامه جامجم، در یکی از روزهای گرم تابستان سال گذشته میزبانش بودیم. حضور این پزشک خیر یزدی در تحریریه جامجم، مساوی بود با موجی از انرژی مثبت؛ انرژیای که همزمان شد با ورود هیاتی از کاروان زیر سایه خورشید در تحریریه به مناسبت دهه کرامت؛ از آن همزمانیهای ناب، که نشان از ارادت آقای دکتر به امام رضا(ع) داشت؛ عجیب بود اما بدون هیچ هماهنگی قبلی، نشان خدمت امام رضا(ع)، از سوی این کاروان به آقای دکتر میبدی اهدا شد؛ نشانی که انگار یک نشانه باشد و مهر تایید بر تمام مهربانیهای بیدریغ او با مردم محروم و تنگ دست.
او به ما گفت که اولین بار در سال 1333 وقتی شش سال بیشتر نداشته به همراه خانواده اش با کلی سخت و زحمت به مشهد رسیدهاند؛ یک سفر سه روزه با اتوبوس، اما طعم آن زیارت آنقدر دلچسب بوده که او از سال 62 هرسال، یک بار برای زیارت و به رسم نشان دادن ارادت خودش را به مشهد میرسانده. دکتر آقایی برای ما از گذشتههای دور، از خاطراتش و از روزگارش، حرف زیاد زد، خیلیها را نوشتیم و بعضیها را به رسم امانتداری نتوانستیم بنویسیم. یک سرِ این بعضیهایی که نوشته نشدند به کارهای خیری میرسید که او در خفا انجام داده بود و شاید حتی خانوادهاش هم خبر نداشتند. حالا اما شنیدن خبر فقدانش، آن روز و آن دیدار و آن حرفها را دوباره به ذهنمان آورده ؛ آنقدر که یادمان بیاید، آقای دکتر موقع خداحافظی از این گفت که بخشی از همان درآمد اندک ماهانهاش را همسالهاست برای یک کار خیر عامالمنفعه اختصاص دادهاست . او رفت و ما نشستیم و حسابوکتاب کردیم و هرقدر فکر کردیم جور درنیامد که از یک درآمد پنج میلیون تومانی که با ویزیتهای 500 تومانی جمع شده، چطور میتوان بخشی را هم به یک کار خیر عامالمنفعه اختصاص داد... مگر اینکه برکت همان اعتقاد آقای دکتر در این درآمد جاری باشد؛ همان اعتقاد که میگوید روزیرسان خداست.
ماجرای ویزیت 500 تومانی!
من از همان اول مبنا را بر این گذاشتم که مراعات حال مریضها را کنم. یادم هست مثلا وقتیکه همه 10 تومان ویزیت میگرفتند، من پنج تومان میگرفتم. بعد که همه ۲۰ تومان میگرفتند من 10 تومان میگرفتم بعد که همه ۵۰ تومان میگرفتند من ۲۰ تومان ویزیت میگرفتم. یعنی همیشه سعی میکردم کمتر بگیرم تا بیمارانی که وضع مالیشان خوب نیست به مشکل نخورند و بالاخره یکجایی برای آمدن داشته باشند. الان هم ۹ سال است که ویزیتم همین ۵۰۰ تا تک تومانی است و بیشتر نشده! هیچوقت هم به فکر زیاد کردنش نیفتادم، چون اگر همه بخواهیم اینطور فکر کنیم که فلان چیز گران شده، ما هم هزینه خدمتمان را بالا ببریم، پس تکلیف انسانیت چه میشود؟ ببینید، همه آدمها پول و رفاه را دوست دارند و من هم از این قاعده مستثنا نیستم، اما وقتی با خودم فکر میکنم میبینم همه اینهایی که مریض من هستند یکجوری در زندگیشان مشکلدارند و در این مشکلات اقتصادی درآمدشان هم زیاد نشده و واقعا ممکن است به خاطر حق ویزیت به دکتر نروند. پس وقتی امورات زندگی من با همین ۵۰۰ تومان میگذرد، چرا بیشتر بگیرم؟ اگر هم کسی بیشتر از این به من ویزیت بدهد، بقیهاش را برمیگردانم... اصلا نگه نمیدارم... واقعا اموراتم با همین مقدار میگذرد. ماشین من از سال ۸۵، یک پژو ۴۰۵ است که برایم کافی است و واقعا نیاز بهعوض کردنش ندارم. گوشی تلفن همراهم یک گوشی سامسونگ کشویی است که فکر کنم هشت سال پیش ۱۱۰ هزارتومان خریدم و الان هم کارم را راه میاندازد.
پدرم نانوا بود نان رایگان به مردم می داد
الگوی من در زندگی اولازهمه پدرم بود. پدرم وقتی نانوایی داشت اگر میدید کسی پول ندارد نان بخرد، نان رایگان به او میداد. وقتی هم که بقالی زد، باز جنسهایش همیشه از همه مغازهها ارزانتر بود و هیچوقت هم به خاطر این اتفاق ضرر نکرد و من هم این سبک زندگی را از ایشان یاد گرفتم.
البته در دورانی که پزشک شدهبودم درباره دکتر مرتضی شیخ، پزشک مشهدی هم شنیدم که میگفتند یک تشتی داشته و ویزیتها را مردم در این تشت میریختند، هرکس هرقدر داشته ویزیت میداده و هرکسی هم نداشته از این پول برمیداشته؛ کاری که باعث شده الان بااینکه سالها از مرگ این پزشک میگذرد، اما اسمش به نیکی بین مردم بماند.
یک دکتر صادقی نامی هم در سیرجان همین رویه را داشت و شب و روز در خانهاش روی مریضها باز بود... او هم حالا از دنیا رفته و واقعا این نام نیک است که از او بهجامانده... اصل هم همین نام نیک است.
فلسفه زندگی من شعر عمر بن عبدالعزیز
من همیشه برای بچههایم یک حکایت و یک شعر را تعریف میکنم که درباره عمر بن عبدالعزیز است. میگویند عمربن عبدالعزیز انگشتر گرانقیمتی داشته که هیچکس نمیتوانسته روی نگین آن قیمتی بگذارد و برایش هم خیلی عزیز بوده، اما یک سالی به علت خشکسالی و قحطی، وضع مردم منطقه خراب میشود و عمربن عبدالعزیز هم نگین انگشترش را میدهد و میگوید خرج مردم کنید تا از گرسنگی نمیرند. بعد هم این شعر را گفته که: «مرا شاید انگشتری بینگین/ نشاید دل خلقی اندوهگین» این شعر همیشه در ذهن من است و یکجوری انگار سرلوحه کار من شده و معتقدم اگر سطح زندگی من کمی پایینتر باشد، بهتر است تا اینکه در نزدیکیام مردمی باشند که به خاطر مشکل مالی نتوانند به دکتر مراجعه کنند.