عبور از ساعت 18

مغازه‌داران بسیاری به طرح ممنوعیت از ساعت 18 بی‌توجه هستند و دراین ساعت، ترافیک نیز سنگین‌تر شده‌است

عبور از ساعت 18

 رکوردها هر روز شکسته می‌شود، دیروز آمار مرگ، ابتلا و تعداد بستری‌های بدحال شکسته شد؛ دیروز کرونا جان 462نفر را گرفت، 11هزار و 780بیمار جدید را مبتلا و ۵۶۰۱ نفر را در وضعیت شدید بیماری قرار داد. این اعداد تلخ تیتر می‌شود و گواهی می‌دهد محدودیت‌هایی که تاکنون در نظر گرفته‌شده حریف کرونا نیستند، آخرین محدودیت که امروز سومین روزش را تجربه می‌کند منع فعالیت کسب و کارهای گروه 2، 3، 4، بعد از ساعت 18 است و دیگر محدود شدن ساعت استفاده از حمل و نقل عمومی، طرح‌هایی که هرروز انتقادات بیشتری به آنها وارد می‌شود. گشت و گذار در سطح شهر نیز روی نقاط ضعف این طرح‌ها مهر تایید می‌زند. عقربه‌های ساعت از 18 عبور کرده‌اند، اما تکاپو در تهران مانند 9 ماه پیش که اثری از کرونا نبود جریان دارد و نشان می‌دهد، محدودیت‌های تازه به هیچ عنوان نمی‌تواند جلوی کرونا و حتی فعالیت کسب و کارها را بگیرد. جالب‌تر اما این است که برخی مشاغلی که باید تعطیل شوند، حتی نمی‌دانند که باید ساعت 18 تعطیل کنند، در الفبای کاری برخی از آنها، تعطیلی و حتی رعایت پروتکل‌های بهداشتی، معنایی ندارد.  چادر سیاه شب، افتاده‌است روی سر شهر؛ تاریکی و باران، کوچه خلوت را بغل کرده‌اند. بعد از گذر از کوچه تنگ اما روشنایی و شلوغی به استقبال می‌آید. ساعت از 18 و 20 هم گذشته‌است، به بلوار اصلی که می‌رسیم، انتظار این است که مغازه‌ها بسته و در زیر باران پاییزی تردد کم باشد؛ اما همه مغازه‌ها روشن و پرزرق و برق به مشتری‌هایشان خوشامد می‌گویند. در بسیاری از خیابان‌ها ترافیک موج می‌زند.‌
 کدام تعطیلی؟
 خیابان منتهی به بلوار شهیدبهشتی، پر از نور است. تمام مغازه‌های خیابان باز هستند و مشتری‌ها، خانم، آقا و بچه، با ماسک و بی ماسک، از این مغازه بیرون می‌آیند و می‌روند داخل مغازه‌ای دیگر. خودروها پشت سر هم، ایستاده‌اند در خیابان باریک، ترافیک شده‌است. صدای بوق ممتد خودروهای خیس شده زیر باران، در هیاهوی عابران در پیاده‌رو، گم شده‌است. پسر جوان، لاغر، تکیده و قدبلندی بدون ماسک سرک می‌کشد به بیرون از مغازه‌اش؛ مرد جوان ظروف یک‌بار مصرف می‌فروشد. اول سرش و بعد تن لاغرش را که در بلوز مشکی پوشانده، بیرون می‌آورد. لیوان چایش را می‌برد سمت دهانش و جرعه‌ای می‌نوشد. می‌پرسیم چرا مغازه‌اش را تعطیل نکرده‌است؟ عصبانی می‌شود و می‌گوید: «برای چه باید تعطیل کنم؟» و زمانی که از محدودیت ساعت 18 و مغازه‌اش که باید تعطیل شود می‌گوییم، زیر لب ناسزا می‌دهد و بعد بی اعتنا چند قدم برمی‌دارد، به طرف خیابان و سرگرم تماشای راننده‌ای می‌شود که سرش را از پنجره بیرون آورده و بر سر راننده جلویی، داد می‌زند. مرد جوان، پوزخندی می‌زند و بعد رها و آزاد، جرعه‌ای دیگر از چایش را می‌نوشد.
 دختر جوان نشسته‌است پشت میز کوچک و اسکناس‌های چروکیده و تاخورده سبز و آبی را صاف می‌کند. چشمش از پشت ماسک دو دو می‌زند و از پشت شیشه مغازه‌اش، عابرانی را که بدون توجه به باران آرام راه می‌روند، نگاه می‌کند. دختر جوان در مغازه نوشت‌افزار فروشی کار می‌کند، وقتی از تعطیلی می‌پرسیم، با تعجب می‌گوید: «کی گفته‌است که ما تعطیلیم؟» اعمال محدودیت‌ها آن قدر برایش عجیب است که برای چند لحظه‌ای فقط سکوت می‌کند، بعد اما سکوتش با سوال زنی که دست پسربچه‌اش را در دست دارد، شکسته می‌شود. زن می‌پرسد: «مداد دارید؟» و زن اسکناس‌ها را رها می‌کند روی میز و مدادهایش را می‌چیند تا پسربچه، یکی از آنها را انتخاب کند. پسربچه یکی از مدادها را انتخاب می‌کند و می‌گذارد توی دهانش، تا انتخابش را کامل کند.
 مغازه‌ها و پاساژهای بسته
 پاساژ سرنبش خیابان بسته است. حتی مغازه‌های اطراف هم بسته‌اند. چند قدم آن طرف‌تر، مردی مسن،در حال پایین کشیدن کرکره پاساژ دیگری است. مرد، مسؤول انتظامات پاساژ است. می‌گوید باید زودتر از این پاساژ را می‌بستند، ولی برخی مغازه دارها مغازه را تعطیل نمی‌کردند. او می‌گوید تابع مقرارت است و باید محدودیت را رعایت کنند تا شاید خطر ابتلا به کرونا کاهش پیدا کند. مرد مسن یقه کتش را بالا می‌کشد و بعد راهش را می‌کشد و در زیر باران می‌رود. خیابان پر از تعمیرگاه خودروست. این را تابلوهای روشن و خاموشی که در خیابان قرار دارد نشان می‌دهد. کرکره بسیاری از مغازه‌ها کشیده شده‌است، نور کم رمق و کم‌فروغ بالای مغازه، چشمک زنان می‌گوید که مغازه، فروش وسایل یدکی است یا این که نه، مغازه تعویض روغن است.  همه مغازه‌ها اما بسته نیستند. مرد روپوش سرمه‌ای، با آچارش از زیر خودرو بیرون می‌آید و می‌گوید: «لنتش مشکل دارد.» از او درباره تعطیلی همسایه‌ها و باز بودن مغازه خودش می‌پرسیم. می‌گوید: «به مشتری که دقیقا ساعت 18 به مغازه من مراجعه می‌کند، بگویم، بسته‌ام؟» بعد دوباره می‌رود زیر ماشین و ناپدید می‌شود.
 کسی به ما خبری نداده‌است
 در ورودی را می‌توان به سختی دید، در ورودی با تی، جارو، چکش و لوله باریک پوشانده شده‌است. در میان این حجم از شلوغی، مردی جوان بدون ماسک در میان روشنی ایستاده‌است و حواسش به اطراف نیست. به بهانه خرید چکش به داخل مغازه می‌رویم، با شور و هیجان درباره چکش‌های پایه کوتاه و بلندش می‌گوید. وقتی می‌گوییم چرا بعد از ساعت 18 مغازه را نبسته، برای لحظه‌ای مکث می‌کند و بعد با ماسکی که زیر چانه قرار گرفته‌است، دهانش را می‌پوشاند. با چشمانی که مستقیم نگاه نمی‌کند، جواب می‌دهد: «هیچ کدام از مغازه‌ها نبستند، من هم مغازه را نبستم.» او می‌گوید  هیچ پیامکی از اتحادیه صنفش به او نرسیده‌است و تا زمانی که اتحادیه به او پیامکی ندهد، نمی‌تواند مغازه‌اش را ببندد. حرف صاحب مغازه وسایل آرایشی هم همین است. مرد جوان ایستاده‌است جلوی در مغازه‌اش و به رفت و آمد پر تردد عابران پیاده نگاه می‌کند. او می‌گوید: «تلویزیون خبری را اعلام کرد که از تعطیلی کسب و کارهایی مانند ما حکایت داشت، حال این که هیچ کسی، نه اتحادیه و نه مسؤولان دیگر، به ما نگفته‌اند، باید ساعت 18 مغازه مان را تعطیل کنیم.» بعد اما حرف نهایی اش را می‌زند و می‌گوید تا زور بالای سرش نباشد، نمی‌خواهد مغازه را در زمان 18 تعطیل کند. او حالا دیگر نطقش باز شده‌است و از فروشی می‌گوید که بعد از ساعت 17 تازه آغاز می‌شود و از کسب و کار خراب روزهای کرونایی می‌گوید. نور چشمک‌زن مغازه‌های کتاب فروشی، لوازم تحریر و قنادی‌ها در تاریکی و باران، شب سیاه را روشن کرده‌است. حالا باران شدیدتر می‌بارد، انگار که بغض آسمان ترکیده و یک دل سیر دلش هوای گریه کرده‌باشد، عابرین پیاده، خودروها و مغازه‌ها اما حواس‌شان به اشک‌های تند و آتشین نیست، همه حواسشان به خودشان است، در حال خریدند یا پول‌ها را می‌شمرند و درون دخل می‌گذارند.