حكایت پندآموز و الهام‌بخش ماركتینگ

حكایت پندآموز و الهام‌بخش ماركتینگ

 مرد جوانی كه دنبال كار می‌گشت، روی در فروشگاهی زنجیره‌ای، یك آگهی استخدام فروشنده دید و به دفتر فروشگاه مراجعه كرد تا استخدام شود. مدیرعامل فروشگاه به او گفت: «باید یك‌روز به‌طور آزمایشی كار كنی، در پایان ساعت فروشگاه با توجه به راندمان كاری‌ات در حضور هیات مدیره درباره استخدامت تصمیم خواهیم گرفت.»
 مرد جوان یك‌روز آزمایشی كار كرد و در پایان ساعت فروشگاه، مدیرعامل در حضور هیات مدیره از او پرسید: «خب، بگو ببینم، چند مشتری از تو خرید كردند؟»
مرد جوان گفت: «یك مشتری.»
 مدیرعامل گفت: «زكی. یكی؟»
 هیات مدیره قارقار خندیدند. مدیرعامل پرسید: «خب، حالا خریدشان چند تومان شد؟»
 مرد جوان گفت: «دو میلیارد و ششصد و هشتاد و چهار میلیون تومان.» هیات مدیره كف كردند.
مدیرعامل پرسید: «وا، مگه چی فروختی؟» مرد جوان گفت: «می‌خواستند، یك جفت چوب اسكی كوچك، دو جفت چوب اسكی بزرگ، دو‌تخته اسكی، سه كوله كوهنوردی، دو چادر كمپینگ و چهار كیسه خواب به آنها پیشنهاد كردم، خریدند. بعد پرسیدم خودرویتان چیست، گفتند تویوتا كمری. یك تویوتا اف‌جی كروزر پیشنهاد كردم، خریدند. پرسیدم برای كوهنوردی كجا می‌روید، گفتند دربندسر، یك ویلا در شمشك پیشنهاد كردم، خریدند.» یكی از اعضای هیات‌مدیره پرسید: «یارو آمده بود چوب اسكی بخرد، تو به او ویلا فروختی؟» مرد جوان گفت: «خیر، آمده بود قرص ضدافسردگی بخرد. من به او گفتم اسكی در دامن طبیعت قاتل افسردگی است.» در این هنگام، هیات‌مدیره كه كف و خون قاطی كرده بودند، مدیرعامل را با لگد بیرون انداختند و مرد جوان را به‌عنوان مدیرعامل جدید استخدام كردند و هم‌اكنون آن فروشگاه 26 شعبه در سراسر كشور و 62 درصد جریان ماركتینگ در فضای مجازی را در اختیار دارد.