معاونت شعر طنز دربار و مسائل پیرامونی
امید مهدینژاد طنزنویس
حکیم ماهرالدین مقبل بالشآبادی، شاعر سده یازدهم هجری، شاعر دربار امرای محلی بود و امیران مختلف را در محلهای مختلف مدح میکرد و از طریق دریافت صله و هدیه و شعرخوانی در محافل و مجالس و کانونهای ادبی و برنامههای رسانهای امرار معاش مینمود. حکیم ماهرالدین روزی قصیده بلندبالایی در مدح شوالخان امیر نورآباد ساخت و لباسهای نو پوشید و به دربار شوالخان رفت تا قصیده را برایش بخواند. در بیرون قصر سردسته دربانان مانع ورود او شد. حکیم گفت: ای دربان وظیفهشناس، من برای امیر قصیده گفتهام و ایشان حتما به من صله خواهد داد و اگر بگذاری بروم، ثلث هرچی که گرفتم مال تو. دربان پیشنهاد حکیم را پذیرفت و در را برای وی باز کرد. در داخل قصر سردسته فراشان جلوی حکیم را گرفت و گفت: کجا کجا؟ حکیم گفت: ای فراش وظیفهشناس، من برای امیر قصیده گفتهام و ایشان حتما به من صله خواهد داد و اگر بگذاری بروم ثلث هرچی گرفتم مال تو. فراش پیشنهاد را پذیرفت و حکیم را ول کرد. نرسیده به تخت پادشاه کلاش سلطنتی جلوی حکیم را گرفت و همان مکالمه تکرار شد و حکیم ثلث صله را به او بخشید و او نیز ول کرد. حکیم ماهرالدین وقتی به محضر امیر رسید با خود فکر کرد که تمام صله را پیشپیش بخشیده است، از همینرو انگیزه خود را برای شعرخوانی از دست داد و شعرش را به بدترین شکل ممکن قرائت کرد. شوالخان که هم خودش اعصابمعصاب نداشت و هم شعرخوانی بد حکیم روی او تاثیر بدی گذاشته بود دستور داد حکیم را صد ضربه تازیانه بزنند. حکیم وقتی این را شنید گفت: الحمدلله. امیر گفت: تیکه انداختی؟ حکیم گفت: نخیر به جان مادرم و ماجرای دربان و فراش و کلاش را برای امیر تعریف کرد. امیر چون این ماجرا را شنید نخست از خنده پاره شد که طبیبان سلطنتی آمدند و وی را دوختند و پماد زدند. سپس دستور داد به حکیم صله زیاد بدهند و دربان و فراش و کلاش را بهخاطر رشوهستانی توبیخ کرد و حکیم را که توانسته بود وی را بخنداند به معاونت شعر طنز دربار منصوب کرد.
تیتر خبرها