نیازمند یک سنجاب پرنده
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
ما چند دور نورافکنهای سقف سالن ورزشی را دیدهایم. همینطور که حریف فتیله پیچمان میکرد، زیر دستش و با اشاره انگشتانش روی تشک میچرخیدیم زاویه دیدمان مدام بین تشک زرد کشتی و نور زرد نورافکنهای سقف در رفت وآمد بود. حریف چغر بد بدنی داریم. شما هر جور که راحتتری صدایش کن. دنیا، روزگار، زمانه یا هر اسمی که دوست داری صدایش بزنی فرقی در اصل وجودش نمیکند. سالهاست دارد روی ما فن میزند و هربار که بلند میشویم و با تشویق دوستان و خانوادهمان روی صندلیهای تماشاچیان نیروی دوباره میگیریم و میگوییم این بار دیگر خاکش میکنیم، جور دیگری پشتمان را به خاک میمالد. از حق نگذریم. خیلی جاها هم ما امتیازهای کوچکی میگیریم. مثلا همین امروز یا دیروز که صبح دو ساعت بیشتر خوابیدیم و دیرتر رسیدیم سر کار یا همان شب زمستانی که دست آن که دوستش داریم را گرفتیم و کنار چرخ باقالیفروشی گلپر ریختیم روی ظرف باقالی... اما هرجور که حساب کنیم با این خرده امتیازهایی که گرفتهایم در برابر آن همه فنی که از این حریف خوردهایم هنوز خیلی عقبیم.
داور کنار زمین یک نگاهش به ساعت است که ثانیه به ثانیه ما را به پایان این بازی نزدیک میکند و نگاه دیگرش به دست و بازوی حریف که نزدیک است ضربه فنیمان کند و پیش از پایان بازی بفرستدمان بغل مربی که کنار زمین فقط به این بازی میخندد. مربی ما کنار تشک ایستاده و دست به سینه زده و به فن خوردن ما میخندد. قصه بازی ما این است که هیچکدام نمیدانیم تا کی وقت داریم. یکی ۷۰سال وقت دارد و یکی ۳۰سال. هیچ داور و ساعتی هم رسیدن به نقطه پایان را هشدار نمیدهد. مربی خوشانصافی که گوشه زمین به حال و روزمان میخندی و ته بازی را از پیش میدانی! ما داریم به آخر این بازی میرسیم. دلمان هم به این خردهامتیازها گرم نمیشود. کاش کاری کنی که بتوانیم لحظه آخر یک «سنجاب پرنده» به این حریف بزنیم و از این بازی برنده بیاییم رختکن بغل خودت.
داور کنار زمین یک نگاهش به ساعت است که ثانیه به ثانیه ما را به پایان این بازی نزدیک میکند و نگاه دیگرش به دست و بازوی حریف که نزدیک است ضربه فنیمان کند و پیش از پایان بازی بفرستدمان بغل مربی که کنار زمین فقط به این بازی میخندد. مربی ما کنار تشک ایستاده و دست به سینه زده و به فن خوردن ما میخندد. قصه بازی ما این است که هیچکدام نمیدانیم تا کی وقت داریم. یکی ۷۰سال وقت دارد و یکی ۳۰سال. هیچ داور و ساعتی هم رسیدن به نقطه پایان را هشدار نمیدهد. مربی خوشانصافی که گوشه زمین به حال و روزمان میخندی و ته بازی را از پیش میدانی! ما داریم به آخر این بازی میرسیم. دلمان هم به این خردهامتیازها گرم نمیشود. کاش کاری کنی که بتوانیم لحظه آخر یک «سنجاب پرنده» به این حریف بزنیم و از این بازی برنده بیاییم رختکن بغل خودت.