پاسبان شرافتمند و نوع نگاه
امید مهدینژاد طنزنویس
پاسبانی که بهدقت در انجاموظیفه و درستکاری و عدم مماشات با سارقان مشهور بود، پس از کسب چندین تشویقی و تقدیرنامه بهخاطر حسن انجاموظیفه، از محله آفتابهدزدان به محله شیرسماورسازان منتقل شد تا در آنجا به ادامه خدمت شرافتمندانه خود مبادرت ورزد. پاسبان شرافتمند در هفته اول خدمت خود به مرد مشکوکی برخورد که در تاریکی شب بهطور مخفیانه با گاری مشغول حمل بار بود. به وی دستور توقف داد و گفت: بار گاری چیست؟ گاریچی گفت: زباله. پاسبان به وی دستور داد بار گاری را خالی کند. مرد گاریچی بار گاری را که تمامش زباله بود، خالی کرد. پاسبان شرافتمند وقتی زبالهها را مشاهده کرد به وی اجازه عبور داد. هفته بعد نیز مرد گاریچی در تاریکی شب از همان مکان عبور کرد. پاسبان شرافتمند اینبار نیز از وی خواست تا بار گاری را خالی کند و اینبار نیز بار گاری جز زباله چیزی نبود. مرد گاریچی هر هفته بهطور مشکوک از آن مکان عبور کرد و پاسبان شرافتمند نیز که همواره به وی مشکوک بود، هربار به وی دستور داد بار گاری را خالی کند و هربار بار گاری زباله بود.12سال بهاین منوال گذشت تا آنکه پاسبان شرافتمند پس از 25سال خدمت شرافتمندانه از خدمت شرافتمندانه بازنشسته شد. یک روز وقتی پاسبان شرافتمند همراه سایر بازنشستگان شرافتمند در پارک نشسته بود و تخته میزد، ناگهان متوجه مرد گاریچی شد که در گوشهای از پارک ایستاده بود و به طرز مشکوکی به سایرین نگاه میکرد. خود را موچ کرد و نزد مرد گاریچی رفت و پس از سلام و احوالپرسی گفت:12سال گذشت و نتوانستم مچ تو را بگیرم. حالا که بازنشسته شدهام، خودت بگو. مرد گاریچی لبخندی زد و گفت: ای پاسبان شرافتمند بازنشسته، همانطور که 12سال دیدی بار گاری من همواره زباله بود اما یکچیز را هیچوقت ندیدی. پاسبان شرافتمند بازنشسته گفت: چی؟ مرد گاریچی گفت: من گاری میدزدیدم. وی افزود: تو کار خود را درست و شرافتمندانه انجام میدادی اما نوع نگاهت به مقوله دزدی ناقص و غیرخلاقانه بود. پاسبان بازنشسته که متوجه ایراد نوع نگاه خود شده بود، دقایقی در سکوت به مرد گاریدزد نگاه کرد و سپس به جمع بازنشستگان برگشت و از آنجا که آخر عمری فایدهای در تغییر نوع نگاه خود احساس نمیکرد، به ادامه تخته شرافتمندانه خود مشغول شد.